گنجور

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹۲

 

ما بیرق صلح کل برافرشته‌ایم

ما تخم تساوی به جهان کاشته‌ایم

القصه سعادت بشر را یک بار

در سایه این دو اصل پنداشته‌ایم

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹۳

 

از دست تو ما ساغر صهبا زده‌ایم

بر فرق فلک ز بی‌خودی پا زده‌ایم

دنیا چو نبود جای شادی زین رو

غم نیست که پشت پا به دنیا زده‌ایم

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹۴

 

تا بر سر حرص و آز خود پا زده‌ایم

لبخند به دستگاه دنیا زده‌ایم

با کشتی طوفانی بشکسته خویش

شادیم از آنکه دل به دریا زده‌ایم

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹۵

 

عمریست که بر عاطفه مفتون شده‌ایم

از عالم کبر و کینه بیرون شده‌ایم

زانو زده در برابر کرسی عدل

تسلیم مقررات قانون شده‌ایم

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹۶

 

ما خاک به سر ز بی‌حسابی شده‌ایم

ما دربه‌در از خانه‌خرابی شده‌ایم

ای صاحب مال و مالک کاخ جلال

با ما منشین که انقلابی شده‌ایم

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹۷

 

آن روز که ره بشادی و غم بستیم

در بر رخ نامحرم و محرم بستیم

فریاد اثر نداشت گشتم خاموش

فریادرسی نیافتم دم بستیم

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹۸

 

ما دایره کثرت و قلت هستیم

ما آینه عزت و ذلت هستیم

تو در طلب حکومت مقتدری

ما طالب اقتدار ملت هستیم

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹۹

 

یک عمر چو باد دور دنیا گشتیم

چون موج هزار زیر و بالا گشتیم

با آنکه ز قطره ای نبودم افزون

خون خوردم و متصل به دریا گشتیم

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰۰

 

آن روز که ما و دل ز مادر زادیم

دایم ز فشار درد و غم ناشادیم

در لجه این جهان پر حلقه و دام

آزاد ولی چو ماهی آزادیم

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰۱

 

یک عمر چو جغد نوحه خوانی کردیم

نفرین به اساس زندگانی کردیم

جان کندن تدریجی خود را آخر

تبدیل به مرگ ناگهانی کردیم

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰۲

 

یکچند به مرگ سخت جانی کردیم

رخساره به سیلی ارغوانی کردیم

عمری گذراندیم به مردن مردن

مردم به گمان که زندگانی کردیم

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰۳

 

روزی که به تاج طعنه سخت زدیم

با دست تهی پا به سر تخت زدیم

بگریخت ز دست من و دل طالع و بخت

پس داد ز دست طالع و بخت زدیم

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰۴

 

روزی که به کار زندگی دست زدیم

در عالم نیستی دم از هست زدیم

اورنگ فلک نبود چون درخور ما

پا بر سر این نشیمن پست زدیم

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰۵

 

عمری به دهان راستگو مشت زدیم

وز راه کژی به شیر انگشت زدیم

رفت آبروی کشور جمشید به باد

بس آتش کین به خاک زرتشت زدیم

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰۶

 

آن روز که چون سرو سر از خاک زدیم

با دست تهی پای بر افلاک زدیم

دیدیم چو دلتنگی مرغان چمن

چون غنچه گل جامه جان چاک زدیم

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰۷

 

آن روز که چون سبزه سر از خاک زدیم

چون لاله ز داغ آه غمناک زدیم

گشتیم چو غنچه بسکه از غم دلتنگ

چون گل به چمن جامه جان چاک زدیم

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰۸

 

یک عمر به بند آز پا بسته شدیم

بر اهل هوس قائد و سردسته شدیم

اینک پی مرگ ناگهانیم دوان

از بسکه ز دست زندگی خسته شدیم

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰۹

 

بس جان ز فشار غم به دوران کندیم

پیراهن صبر از تن عریان کندیم

القصه در این جهان بمردن مردن

یک عمر به نام زندگی جان کندیم

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۱۰

 

آن روز که پابند جنون گردیدیم

از دائره عقل برون گردیدیم

صید از دهن شیر گرفتیم اما

در پنجه عشق تو زبون گردیدیم

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۱۱

 

ما زاده کیقباد و کیکاووسیم

جان باختگان وطن سیروسیم

در تحت لوای شیر و خورشید ای لرد

آزاد ز بند انگلیس و روسیم

فرخی یزدی
 
 
۱
۲۳
۲۴
۲۵
۲۶
۲۷
۳۰
sunny dark_mode