گنجور

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱

 

امروز بهرحال به از دی و پریرست

عالم همه پر عنبر سارا و عبیرست

آفاق عبیر بیز شد، آخر چه ظهورست؟

یا نور تجلی که ز سلطان نصیرست

ار جمله ذرات جهان مخفی و پیداست

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲

 

بگذار ره صومعه، کان دور و درازست

بنشین بدر میکده، کان خانه رازست

چون بانگ نمازی نشنیدی تو درین کوی؟

گر گوش تو بازست همه بانگ نمازست

از خرقه و زنار و ز سجاده و تسبیح

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳

 

گر دیر سومنات بود، گر صوامعست

هر جا که هست لمعه روی تو لامعست

ذرات کاینات، که آیات حسن تست

مجموع در صحیفه انسان جامعست

وصف جمال تست غزلهای بلبلان

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴

 

ره بیابانست و شب تاریک و پایم در گلست

عشق و بیماری و غربت مشکل اندر مشکلست

این چنین ره را بدشواری توان رفتن، مرا

همرهم عمرست و عمر نازنین مستعجلست

سخت حیرانست و سرگردان ولی دارد امید

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵

 

در مذهب ما باده مباحست و حلالست

این باده ز خم خانه اجلال جلالست

این یار چه اشنید که در ماتم هجرست؟

آن خواجه چه دیدست که سرمست وصالست؟

جز عشق خدا، هرچه دلت را برباید

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶

 

بهر کجا که رسد عشق شاه محترمست

صفات عشق تو گفتن نشانه کرمست

مرو بپیش، که ترسم که باز گردانند

که علت حدثان نفی معنی قدمست

بدان که: جان تهی همچو جسم بی جانست

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷

 

جگرم گرم و دل خسته ندیم ندمست

لطف فرما و کرم کن، که مقام کرمست

ما که آشفته و رندان و گنه کارانیم

عفوک لله، که لطف تو بعالم علمست

ساقیا، لطف کن و باده بهرکس برسان

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸

 

غم تو بر دل و بر جان امیر و محتشمست

بنام گفتمش: این غم ولی نه غم، نعمست

زد رد درد تو مستیم و فاش میگوییم

که: پیش جرعه رندان چه جای جمست؟

رقم برندی ما زد قلم بروز ازل

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹

 

تو ساقی جان بخشی و عالم همه جامست

وز باده نوشین تو عالم همه جامست

از جام تو یک جرعه بما ده، که زمین را

گر زانکه نصیبست، هم از کأس کرامست

هرچند که ما عامی عشقیم درین راه

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰

 

موسی صفتان را، که درین طور مقامست

از درد تو مستند گروهی ز دوا مست

آن خال سیه جانب آن زلف دلاویز

وصفش نتوان گفت: چه دانه است و چه دامست

هرجا که تو باشی سخن از شاهد و می گوی

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱

 

خرد مستست و دل مستست و جان مست

بسودایت روانِ ناتوان مست

ز حد بگذشت مستیهای ذرات

فلک مست و زمین مست و زمان مست

بیا در باغ و شورِ بلبلان بین

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲

 

دلم از عشق تو مستست و جان مست

جهان مست و زمین مست، آسمان مست

همه عالم خرابات تو آمد

جهان اندر جهان اندر جهان مست

گلستان دیدم اندر عشق رویت

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳

 

گر دردمند گردد دل، دولتی عظیمست

چون دردمند او شد، دل بعد از آن سلیمست

در راه عشق و وحدت حیرانی است و حیرت

امید در نگنجد، چه جای ترس و بیمست؟

بعد از وفات دانی احوال جان چه باشد؟

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴

 

ملامت را بمان، چه جای بیمست؟

که روح القدس جانت را ندیمست

اگرچه راه دشوارست آخر

که امداد از مددهای کریمست

تو عاشق باش و طور عاشقی ورز

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵

 

بنده را هست سؤالی و نه آن حد منست

که چرا لعل لبت رشک عقیق یمنست؟

حد من نیست ولی عشق سخن می گوید

چون همه عشق شد اینجا همه جا جای منست

هم بتو راه توان یافت بنیل مقصود

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶

 

آن ماه دل افروز، که محبوب جهانست

با تست، ولی در پس صد پرده نهانست

خواهم صفتی گویم از آن زلف معنبر

دل در خفقانست و زبان در ذوبانست

در کوچه مایار گرامی گذری کرد

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷

 

آن ماه شب افروز، که در پرده نهانست

در پرده نهانست، ولی پرده درانست

روشن نتوان گفت که: سر چیست؟ که آن یار

با نام و نشان آمد و بی نام و نشانست

مشکل همه اینست که: در عالم تمییز

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸

 

امشب شب آدینه و فردا رمضانست

تن در ذوبان آمد و جان در طیرانست

بر بند ره لقمه و بگشا ره دیدار

تن طالب نان آمد و جان طالب جانست

آن خواجه عزیزست و لطیفست و شریفست

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹

 

ای بی خبران، مصلحت کار در آنست

جامی بکف آرید، که عالم گذرانست

هر کو قدحی خورد ازین خم دل افروز

سلطان زمینست و سلیمان زمانست

در مجلس عشاق همه شور و قیامت

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰

 

ای ساقی جان بخش، که در جام تو جانست

پر کن قدح باده، که دل در خفقانست

آن سرو روان رفت بهر جای که دل داشت

جان و دل ما در پی آن سرو روانست

آن شاه دل افروز، که سرمایه حسنست

[...]

قاسم انوار
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
۸
۴۲
sunny dark_mode