گنجور

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب التاسع: فی السفر و الوداع » شمارهٔ ۲۱

 

مدهوش تو را ترانه ای بس باشد

سودای تو را بهانه ای بس باشد

در کشتن من چه می کشد چشم تو تیر

ما را سر تازیانه ای بس باشد

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب التاسع: فی السفر و الوداع » شمارهٔ ۲۲

 

فریاد که آن سرو چمن می خسبد

وآن راحت جان انجمن می خسبد

آن بخت من است از آنک خواب آلود است

غمگینم از آنک بخت من می خسبد

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب التاسع: فی السفر و الوداع » شمارهٔ ۲۳

 

گر نیست دلت شاد به تقصیر و قصور

از بهر چرا به هیچ باشی مغرور

چون گویندت که حاصلی نیست تو را

خواهی رنجید از آنچ می رنجی دور

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب التاسع: فی السفر و الوداع » شمارهٔ ۲۴

 

یکچند فلک به کام ما گردان بود

اقبال و سعادت مرا دوران بود

ترکیب فلک مگر چنان فرمان بود

آری همه سال شادمان نتوان بود

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب التاسع: فی السفر و الوداع » شمارهٔ ۲۵

 

افسوس که خلق سخت کوته نظرند

وز هرچه فروشند یکی جو نخرند

بی هیچ بهانه دشمن یکدگرند

قصّه چه کنم که جمله شان درد سرند

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب التاسع: فی السفر و الوداع » شمارهٔ ۲۶

 

ما اطیب عیشی معه لولایی

لولای لما حجبت عن مولایی

حزنی فرحی و قتلتی احیایی

ما اصنع یا قوم دوایی دایی

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب التاسع: فی السفر و الوداع » شمارهٔ ۲۷

 

جانا غم تو زهر چه گویی بتر است

رنج تن و درد دل و سوز جگر است

هرچ آن بخورند کم شود جز غم تو

تا بیشترش همی خورم بیشتر است

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب التاسع: فی السفر و الوداع » شمارهٔ ۲۸

 

دل در سر عهد استوار خویش است

جان در غم تو بر سر کار خویش است

شد در غم تو هر چه مرا بود و نبود

الّا غم تو که برقرار خویش است

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب التاسع: فی السفر و الوداع » شمارهٔ ۲۹

 

بر قد دلم راست قبای غم تست

شادی به دلم باد که جای غم تست

گر هست تو را غمی برای دل ماست

ور هست مرا دلی برای غم تست

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب التاسع: فی السفر و الوداع » شمارهٔ ۳۰

 

جان در تن من زنده برای غم تست

بیگانهٔ عالم آشنای غم تست

لطف است که می کند غمت با دل من

ور نه دل تنگ من چه جای غم تست

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب التاسع: فی السفر و الوداع » شمارهٔ ۳۱

 

ای دل غم عاشقی تو را تنها نیست

سر نیست که سرگشتهٔ این سودا نیست

پوشیده غمی می خور و بیهوده مجوی

وصلی که سررشتهٔ او پیدا نیست

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب التاسع: فی السفر و الوداع » شمارهٔ ۳۲

 

من با غم عشق تو نباشم جز شاد

وآن کاو نشود جفت غمت شاد مباد

ممکن نشود که شاد باشد آن جان

کز قافلهٔ غم تو او دور افتاد

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب التاسع: فی السفر و الوداع » شمارهٔ ۳۳

 

خواهم که مرا با غم او خو باشد

گر دست دهد غمش چه نیکو باشد

هان ای دل سرکش غم او در برگیر

چون در نگری خود غم او او باشد

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب التاسع: فی السفر و الوداع » شمارهٔ ۳۴

 

در هر نفسی درد سری آرد غم

یک لحظه مرا زدست نگذارد غم

دل خون شد و از دیده ام افتاد برون

دست از من بیچاره نمی دارد غم

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب التاسع: فی السفر و الوداع » شمارهٔ ۳۵

 

در پای تو گردد سر هر گردن پست

وز دست تو نالد دل هر تن پیوست

این از تو نمی سزد که من در غم تو

از پای فتادم و نمی گیری دست

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب التاسع: فی السفر و الوداع » شمارهٔ ۳۶

 

مسکین دل من که رای دارد با غم

در سینه همیشه جای دارد با غم

غمهای تو کوه را درآرد از پای

کاهی چه بود که پای دارد با غم

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب التاسع: فی السفر و الوداع » شمارهٔ ۳۷

 

من در غم عشقت غم عالم نخورم

بر کتف کتم باز فلک غم نخورم (؟)

دل از تو چنان چاشنی غم بگرفت

گر زهر بود غم خورم و غم نخورم

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب التاسع: فی السفر و الوداع » شمارهٔ ۳۸

 

آن کز دل اوست بر دل من هر غم

می دید و نمی کرد زمن باور غم

گفتم هجرت بکشت ما را در غم

دوشی برزد که این مرا کمتر غم

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب التاسع: فی السفر و الوداع » شمارهٔ ۳۹

 

سیر آمدم از غم دمادم خوردن

وز بس غم گونه گونه در هم خوردن

الحق چه نکوست عادت کم خوردن

اندر همه چیز خاصه در غم خوردن

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب التاسع: فی السفر و الوداع » شمارهٔ ۴۰

 

غم گفت کزو دو دیده خون باید کرد

بازو علم صبر نگون باید کرد

هر سر که نه در پای غمش گردد پست

از مملکت دلش برون باید کرد

اوحدالدین کرمانی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode