گنجور

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۱

 

تا شد دل خسته فتنهٔ روی کسی

باریک ترم ز تارهٔ موی کسی

دست همه کس نمی رسد سوی کسی

من خود چه کسم هیچ کس کوی کسی.

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۲

 

گر روز پسین چراغ عهدم نکشی

جانی بدهم به راحت و خوش منشی

ور جامهٔ اسلام ز من بر نکشی

مرگی که در اسلام بود اینت خوشی.

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۳

 

ای عاشق اگر به کوی ما گام زنی

هر دم باید که ننگ بر نام زنی

سر رشتهٔ روشنی به دست تو دهند

گر تو آتش چو شمع در کام زنی.

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۴

 

ای حسن ترا به عشق لایق چو منی

در عشق تو کم فتاد لایق و منی

تا چشم جهان چشمهٔ خورشید شدست

معشوقه چو تو ندید و عاشق چو منی.

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۵

 

تا زاغ صفت به جیفه پر آلایی

کی چون شاهین در خور شاهان آیی

چون صعوه اگر غذای بازی گردی

بازی گردی که دست شه را شایی.

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۶

 

ای نسخهٔ نامهٔ الهی که تویی

وی آینهٔ جمال شاهی که تویی

بیرون ز تو نیست هر چه در عالم هست

در خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی.

نجم‌الدین رازی
 
 
۱
۳
۴
۵
sunny dark_mode