گنجور

 
۵۴۱

حافظ » مقدّمهٔ جمع آورندهٔ دیوان حافظ

 

حمد بی حد و ثنای بی عد و سپاس بی قیاس خداوندی را که جمع دیوان حافظان ارزاق به پروانه سلطان ارادت و مشیت اوست بی مانندی که رفع بنیان سبع طباق نشانه عرفان حکمت بی علت اوست حکیمی که طوطی شکرخای ناطقه انسانی را در محاذات آیینه تأمل عرایس معانی به ادای دلگشای ان من البیٰان لسحرا گویا کرد علیمی که بلبل دستان سرای خوش نوای زبان را در قفس تنگ دهان بقوت اذهان در ترنم و تنغم ان من الشعر لحکمة آورد

آن بنده پروری که زبان در دهان نهاد ...

... زیر زبان مرد سخن سنج راست

و بی تکلف مخلص این کلمات و متخصص این مقدمات ذات ملک صفات مولانا الأعظم السعید المرحوم الشهید مفخر العلماء استاد نحاریر الأدباء معدن اللطایف الروحانیة مخزن المعارف السبحانیة شمس الملة و الدین محمد الحافظ الشیرازی بود طیب الله تربته و رفع فی عالم القدس رتبته که اشعار آبدارش رشک چشمه حیوان و بنات افکارش غیرت حوق و ولدانست ابیات دلاویزش ناسخ سخنان سحبان و منشآت لطف آمیزش منسی احسان حسان

کنظم الجمان و روض الجنان ...

... افاضت سلسال طبع لطیفش که حکم هٰذا عذب فرات سایغ شرابه دارد خاص و عام را شامل و شایع است و افادت آثار فضل فیاضش کمشکوٰة فیها مصباح اقاصی و ادانی را لایح و ساطع سحر حلال طبعش عقده در زبان ناطق افکنده و عقد منظوم فکرتش وزن متاع بحر و کان برده رشحات ینابیع ذهن وقادش حدایق مجلس انس را بزلال معین و من الماء کل شی حی صفت نضارت بخشیده و نفحات گلزار فکرش در ریاض جانها معنی آیت فانظر الی آثار رحمة الله کیف یحیی الأرض بعد موتها فاش کرده کلمات فصیحش چون انفاس مسیح دل مرده را حیات بخشیده و رشحات اقلام خضر خاصیتش بر سریر سخن ید بیضا نموده گویی هوای بیع کسب لطافت از نسیم اخلاق او کرده و عذار گلن و نسرین زیب و طراوت از شعر آبدار او گرفته و قد شمشاد و قامت دلجوی سرو آزاد اعتدال و اهتزاز از استقامت رای او پذیرفته

حسد چه می بری ای سست نظم بر حافظ

قبول خاطر و لطف سخن خدادادست ...

... و با موافق و مخالف بطنازی و رعنایی درآویخته و در مجلس خواص و عوام و خلوت سرای دین و دولت پادشاه و گدا و عالم و عامی بزمها ساخته و در هر مقامی شغبها آمیخته و شورها انگیخته

حافظ خلوت نشین دوش به میخانه شد

از سر پیمان برفت با سر پیمانه شد ...

... لاجرم رواحل غزلهای جهانگیرش در ادنی مدتی باقصای ترکستان و هندوستان رسیده و قوافل سخنهای دلپذیرش در اقل زمانی باطراف و اکناف عراقین و آذربایجان کشیده قد هب هبوب الریح و دب دبیب المسیح بل سار مسیر الأمثال و سری سری الخیال سماع صوفیان بی غزل شور انگیز او گرم نشدی و مجلس می پرستان بی نقل سخن ذوق آمیز او رونق نیافتی

غزل سرایی حافظ بدان رسید که چرخ

نوای زهره به رامشگری بهشت از یاد ...

... چو شعر عذب روانش ز بر کنی گویی

هزار رحمت حق بر روان حافظ باد

اما بواسطه محافظت درس قرآن و ملازمت بر تقوی و احسان و بحث کشاف و مفتاح و مطالعه مطالع و مصباح و تحصیل قوانین ادب و تجسس دواوین عرب بجمع اشتات غزلیات نپرداخت و بتدوین و اثبات ابیات مشغول نشد و مسود این ورق عفا الله عنه ما سبق اقل انام محمد گلندام یا گل اندام در درس گاه دین پناه مولانا و سیدنا استاد البشر قوام الملة و الدین عبدالله اعلی الله درجاته فی اعلی علیین بکرات و مرات که بماذکره رفتی در اثناء محاوره گفتی که این فراید فواید را همه در یک عقد می باید کشید و این غرر درر را در یک سلک می باید پیوست تا قلاده جید وجود اهل زمان و تمیمه وشاح عروسان دوران گردد و آن جناب حوالت رفع ترفیع این بنا بر ناراستی روزگار کردی و بغدر اهل عصر عذر آوردی تا در تاریخ سنه اثنی و تسعین و سبعمایة ودیعت حیات بموکلان قضا و قدر سپرد و رخت وجود از دهلیز تنگ اجل بیرون برد و روح پاکش با ساکنان عالم علوی قرین شد و همخوابه پاکیزه رویان حورالعین گشت

به سال باء و صاد و ذال ابجد ...

حافظ
 
 
۱
۲۶
۲۷
۲۸
sunny dark_mode