گنجور

 
۵۰۱

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۸

 

... این غصه بس که دست سوی جان نمی رسد

حافظ صبور باش که در راه عاشقی

هر کس که جان نداد به جانان نمی رسد

حافظ
 
۵۰۲

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۹

 

... جز باده بهشتی هیچش سبب نباشد

حافظ وصال جانان با چون تو تنگدستی

روزی شود که با آن پیوند شب نباشد

حافظ
 
۵۰۳

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۱۰

 

... آن حکایتها که بر فرهاد و شیرین بسته اند

حافظا محض حقیقت گوی یعنی سر عشق

غیر از این گویی خیالاتی به تخمین بسته اند

حافظ
 
۵۰۴

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۱۱

 

... ناله ای می شنوم کز قفسی می آید

یار دارد سر صید دل حافظ یاران

شاهبازی به شکار مگسی می آید

حافظ
 
۵۰۵

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۱۲

 

... بتی چون ماه زانو زد میی چون لعل پیش آورد

تو گویی تایبم حافظ ز ساقی شرم دار آخر

حافظ
 
۵۰۶

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۱۳

 

... غبار خاطر ما چشم خصم کور کند

تو رخ به خاک نه ای حافظ و بر آر نماز

حافظ
 
۵۰۷

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۱۴

 

... از ما به جز حکایت مهر و وفا مپرس

حافظ رسید موسم گل معرفت مگوی

دریاب نقد وقت و ز چون و چرا مپرس

حافظ
 
۵۰۸

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۱۵

 

... که نور حسن تو بود از اساس عالم پیش

دهان نیک تو دلخواه جان حافظ شد

به جان بود خطرم زین دل محال اندیش

حافظ
 
۵۰۹

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۱۶

 

... یا فرو بر جامه تقوی به نیل

حافظا گر معنیی داری بیار

ورنه دعوی نیست غیر از قال و قیل

حافظ
 
۵۱۰

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۱۷

 

... آه اگر خلق شوند آگه از این تزویرم

خلق گویند که حافظ سخن پیر نیوش

سالخورده میی امروز به از صد پیرم

حافظ
 
۵۱۱

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۱۸

 

... استاد سخن سعدیست پیش همه کس اما

دارد سخن حافظ طرز سخن خواجو

حافظ
 
۵۱۲

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۱۹

 

... ما را بضاعت این است گر در مذاقت افتد

درهای شعر حافظ بنویس بر جریده

حافظ
 
۵۱۳

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۲۰

 

... بانگ نوا زد آن زمان مرغ سحرخوان سنگنک

گفتا که حافظ خیز و رو صبح است بر ایوان شاه

بر شاه خوان این قصه را از خلق پنهان سنگنک

حافظ
 
۵۱۴

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۲۱

 

... باد صبا چو بگذری بر سر کوی آن پری

قصه حافظش بگو تازه به تازه نو به نو

حافظ
 
۵۱۵

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۲۲

 

... پر خون جگر گردد چون دور به ما افتد

احوال دل حافظ از دست غم هجران

چون عاشق سرگردان کز دوست جدا افتد

حافظ
 
۵۱۶

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۲۳

 

... که کس درت نگشاید چو گم کنی مفتاح

به بوی وصل چو حافظ شبی به روز آور

که بشکفد گل بختت ز جانب فتاح ...

حافظ
 
۵۱۷

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۲۴ - ساقی‌نامهٔ ۹

 

... ننالد به جز مطرب و چنگ زن

تو خود حافظا سر ز مستی متاب

که سلطان نخواهد خراج از خراب

این شعر در کتاب سفینه حافظ به سعی و اهتمام سرتیپ مسعود جنتی عطایی در زمره ساقی نامه های منتسب به حافظ آمده است هر چند لحن و زبان شعر نشان می دهد که این شعر به احتمال بالا از حافظ نیست

حافظ
 
۵۱۸

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۲۵

 

... نامه حاتم ز نامش گشت طی

جام می پیش آرو چون حافظ مخور

غم که جم کی بود یا کاووس کی

حافظ
 
۵۱۹

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۲۶

 

... کجا روم به تجارت بدین کساد متاع

ز زهد حافظ و طامات او ملول شدم

بساز رود و غزل خوان که می روم به سماع

حافظ
 
۵۲۰

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۲۷

 

... سوسن و سرو و گل به تو جمله شوند مقتدی

مرغ دل تو حافظا بسته دام آرزوست

ای متعلق خجل دم مزن از مجردی

حافظ
 
 
۱
۲۴
۲۵
۲۶
۲۷
۲۸
sunny dark_mode