گنجور

 
۶۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۲- سورة یوسف- مکیة » ۱۱ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی اذهبوا بقمیصی هذا چون برادران یوسف را بشناختند و بهم بنشستند یوسف گفت ما حال ابی بعدی حال پدرم چیست پس از فرقت من کارش بچه رسید گفتند غمگین است و رنجور در بیت الاحزان نشسته و از بس که بگریسته بینایی وی برفته یوسف زاری کرد و جزع نمود وحی آمد از حق جل جلاله لا تجزع و انفذ الیه القمیص فانه اذا شمه عاد بصیرا ای یوسف زاری مکن پیراهن بوی فرست که چون بوی پیراهن بمشام وی رسد بینایی باز آید قال الحسن لو لا ان الله اعلم یوسف ذلک لم یعلم انه یرجع بصره الیه

یوسف بفرمان حق پیراهن از سر بر کشید و بایشان داد گفت اذهبوا بقمیصی هذا ...

... حسن گفت یوسف هفده ساله بود که او را در چاه افکندند و هشتاد سال از پدر غایب بود و بعد از آنک با پدر رسید بیست و سه سال بزیست و صد و بیست سال از عمر وی گذشته از دنیا بیرون شد و یعقوب پس از آنک یوسف را باز دید هفده سال بزیست و بیک قول بیست و چهار سال و یوسف را سه فرزند آمد از زلیخا دو پسر بودند افراییم و میشا و یک دختر بود رحمة و هی امرأة ایوب ع و میان یوسف و میان موسی کلیم چهار صد سال بود قال الثوری لما التقی یعقوب و یوسف قال یوسف یا ابت بکیت علی حتی ذهب بصرک الم تعلم ان القیامة تجمعنا قال بلی یا بنی و لکن خشیت ان یسلب دینک فیحال بینی و بینک و قد أحسن بی یقال احسن فلان بی و احسن الی إذ أخرجنی من السجن و لم یقل اخرجنی من الجب لانه قال لا تثریب علیکم الیوم و المعنی احسن الله الی فی اخراجی من السجن بعد ما استعنت فیه علیه و قلت للغلام اذکرنی عند ربک و جاء بکم من البدو لانهم کانوا اهل بادیة و اصحاب مواش من بعد أن نزغ الشیطان استخف بنا و افسد ما بیننا و اغری بعضنا ببعض النزع ادنی ما یقع من الفساد بین الناس إن ربی لطیف لما یشاء عالم بدقایق الامور و حقایقها إنه هو العلیم بخلقه الحکیم فی جمیع افعاله قیل لما التقی یعقوب و یوسف قال یعقوب لیوسف قل لی ما فعل اخوتک بک فقال لا تسألنی یا ابی عما فعل بی اخوتی و سلنی عما فعل بی ربی

قال اهل التاریخ اقام یعقوب بمصر بعد موافاته باهله و ولده اربعا و عشرین سنة فی اغبط حال و اهناء عیش ثم مات بمصر فلما حضرته الوفاة جمع بنیه فقال لهم ما تعبدون من بعدی قالوا نعبد إلهک و إله آبایک الآیة ثم قال لهم یا بنی ان الله اصطفی لکم الدین فلا تموتن الا و انتم مسلمون و اوصی الی یوسف ان یحمل جسده الی الارض المقدسة حتی یدفنه عند قبر ابیه اسحاق ففعل یوسف ذلک و نقله فی تابوت من ساج الی بیت المقدس و خرج معه یوسف فی عسکره و اخوته و عظماء اهل مصر و وافق ذلک الیوم الیوم الذی مات عیص فدفنا فی یوم واحد فی قبر واحد لانهما ولدا فی بطن واحد فدفنا فی قبر واحد و کان عمرهما جمیعا مایة و سبعا و اربعین سنة

میبدی
 
۶۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة » ۱ - النوبة الثانیة

 

... قوله سبحان مصدر کالغفران و المعنی اسبح الله تسبیحا و سیل النبی ص عن معنی سبحان الله فقال براءة الله من السوء و التقدیر

قولوا سبحان الذی أسری ای انه منزه عن صفات النقص أسری بعبده ای ذهب به لیلا و السری و الاسراء الذهاب فی اللیل فان قیل اذا کان الاسراء باللیل فما فایدة قوله لیلا فالجواب ان المراد فی بعض اللیل لا فی کله علی تقلیل الوقت و قیل الفایدة من ذکره التوکید و زیادة البیان کقول القایل اخذ بیده و قال بلسانه من المسجد الحرام اینجا دو قولست مفسران را یکی آنست که مسجد حرام جمله شهر مکه است که رسول خدای ص آن شب در خانه ام هانی بود خواهر علی بن ابی طالب ع قالت ام هانی ما اسری رسول الله ص الا من بیتی و کان فی بیتی نایما عند تلک اللیلة فصلی العشاء الآخرة ثم نام او نمنا فلما کان قبیل الفجر اهبنا هو فلما صلی الصبح و صلینا معه قال یا ام هانی لقد صلیت معکم العشاء الآخرة کما رأیت بهذا الوادی ثم جیت بیت المقدس فصلیت فیه ثم صلیت صلاة الغداة معکم کما ترین

قول دیگر آنست که مسجد حرام خانه کعبه است و رسول را ص از مسجد ببردند چنانک در خبر است بروایت انس قال قال النبی ص بینا انا عند البیت بین النایم و الیقظان اذ سمعت قایلا یقول قم یا محمد فقمت فاذا جبرییل معه میکاییل و ذکر الحدیث إلی المسجد الأقصی مسجد اقصی مسجد بیت المقدس است و در خبر است که بعد از بناء کعبه بچهل سال آن را بنا کردند و قیل له الاقصی لبعد المسافة بینه و بین المسجد الحرام می گوید ببردند او را از مسجد نزدیک تر بمسجد دورتر یعنی که مسجد حرام به مصطفی ص و یاران و اهل مکه نزدیک تر است و بیت المقدس دورتر و گفته اند که مسجد اقصی سلیمان بن داود ع بناء آن فرمود عفاریت جن را در اطراف عالم در بر و بحر منتشر کرد تا زر و سیم فراوان و انواع جواهر و یواقیت رنگارنگ از معادن و اماکن خویش جمع کردند وانگه دیوارهای مسجد از رخام سپید و زرد و سبز بساختند و ستونهای آن از بلوار و سقفهای آن الواح جواهر و بجای خشت پخته خشتهای فیروزج در زمین افکنده و در دیوار آن نگینهای جواهر رنگارنگ و لؤلؤ نشانده چون شب در آمدی از روشنایی آن جواهر گویی هزاران مشعله و شمع افروخته اند و از اعجوبها که سلیمان ع ساخت در آن مسجد دیواری بود سبز رنگ آن را صیقل داده هر پارسا مردی نیکوکار که در آن نگرستی خیال روی وی سپید و زیبا نمودی و هر فاجری بد مرد که در آن نگرستی روی خود سیاه و ناخوش دیدی بدین سبب بسی بد مردان از بد مردی باز گشتند و توبه کردند و نیز در زاویه ای از زوایای مسجد عصایی ساخته بود که هر فرزند پیغامبر که بود اگر دست فرا وی بردی هیچ گزندش نرسیدی و دیگران هر کس که دست بدو بردی دستش بسوختی

سلیمان ع چون از بناء آن فارغ گشت بدرگاه رب العزه دست تضرع برداشت گفت اللهم انی اسیلک لمن دخل هذا المسجد خصالا ان لا یدخله احد یصلی فیه رکعتین مخلصا فیهما الا خرج من ذنوبه کهییته یوم ولدته امة و لا یدخله مستتیب الا تبت علیه و لا خایف الا آمنته و لا سقیم الا شفیته و لا مجدب الا اخصبته و اغثته آن گه قربان کرد گفت بار خدایا اگر آن دعا اجابت کردی قربان من پذیرفته گردان و در آن روزگار نشان قبول قربان آن بود که آتشی سپید از آسمان فرود آمدی و آن را برگرفتی همان ساعت آتش فرود آمد و قربان بر گرفت سلیمان ع بدانست که دعاء وی مستجابست خدای را عز و جل شکر کرد پس مسجد بر آن صفت همی بود تا بروزگار بخت نصر که بر بنی اسراییل مستولی شد و از ایشان خلقی بکشت و مسجد را خراب کرد و آن زر و سیم و جواهر که در مسجد بکار شده بود همه نقل کرد با زمین بابل و مسجد هم چنان خراب ماند تا بروزگار عمر خطاب که مسلمانان را فرمود تا باز کردند چنانک امروزست

الذی بارکنا حوله جای دیگر گفت و نجیناه و لوطا إلی الأرض التی بارکنا فیها آن زمین که در آن برکت کردند زمین مقدسه است و انما سمیت المقدسة لکثرة ما قدس بالوحی طهارت و قدس وی و برکت در وی آنست که منازل و مقابر انبیاء است و مهبط وحی حق جل جلاله و جای تعبد عابدان و مسکن صالحان

و قیل بارکنا حوله بالمیاه و الاشجار و الثمار و جعلنا فیه السعة فی الرزق و الرخص فی السعر فلا یحتاج الی جلب المیرة و یقال ان کل ماء عذب فی الارض یخرج من اصل الصخرة التی فی بیت المقدس یهبط من السماء الیها ثم یتفرق فی الارض فذلک قوله بارکنا فیها و عن عبادة بن الصامت قال قال رسول الله ص صخرة بیت المقدس علی نخلة من نخیل الجنة و تلک النخلة علی نهر من انهار الجنة علی ذلک النهر آسیة بنت مزاحم و مریم بنت عمران تنظمان حلی اهل الجنة الی یوم القیامة

و قیل تقدیره بارکنا ما حوله من قری الشام و کفورها لنریه من آیاتنا یعنی به محمدا ص من آیاتنا الدالة علی توحید الله و صدق نبوته برؤیته السماوات و ما فیها من العجایب و الآیات و مشاهدته بیت المقدس و ما رأی من الانبیاء و مقاماتهم و مواضع عباداتهم إنه هو السمیع لدعایه البصیر باعماله و قیل سمع مقالة الکفار و ابصر مطالبتهم بالآیات و قیل یسمع ما تقولون فی الاسراء و یبصر ما تعملون و یحتمل ان السمیع بمعنی المسمع و البصیر بمعنی المبصر ای اسمع النبی کلامه و ابصره الآیات وارد شده

اگر کسی گوید در معراج مصطفی ص فایده چیست و در تحت وی چه حکمتست که اقتضاء آن کرد جواب آنست که رسول خدای ص کافران را و دشمنان دین را می دید در دنیا با راحت و نعمت و مؤمنانرا می دید در بلا و شدت و گاه گاه از آن غمگین می گشت و بر وی دشخوار می آمد رب العالمین او را بآسمان برد و ملکوت بر وی عرضه کرد و عاقبت فریقین بوی نمود مؤمنانرا نعیم بهشت و کافران را عذاب دوزخ پس از آن رسول خدا ص بلا و مشقت مؤمنان در جنب نعیم بهشت که ایشان را ساخته اند اندک دید و نعمت کافران در جنب عذاب دوزخ اندک شمرد دل وی بیارامید و ساکن گشت دیگر جواب آنست که تا رسالت که گزارد از مشاهده و نظر گزارد نه از سماع و خبر فلیس الخبر کالمعاینه چون صفت کند نعیم بهشت را و عذاب دوزخ را گوید دیدم نگوید شنیدم آن در حجت بلیغ تر بود و در دل جای گیرتر و قوی تر ...

... چون کنوز سرای فنا بدید بعالم بقاش بردند و کنوز عالم بقا بوی نمودند هم سرای رحمت بوی نمودند هم سرای عذاب هم گنج فضل و عدل هم گنج رضا و سخط و بوی نمودند که رضاء ما را علت نیست و سخط ما را علت نیست رضای ما موجب موافقتست نه موافقت موجب رضا و سخط ما موجب مخالفتست نه مخالفت موجب سخط و این نمودن اسرار و کنوز دلیل محبت بود و کمال امانت تا محبت متأکد نگشت اسرار با وی نگفتند و تا امانت وی بکمال نبود خبایا بوی ننمودند

اگر کسی گوید که چه حکمت داشت که نخست او را به بیت المقدس بردند آن گه بآسمان جواب آنست که بیت المقدس قبله پیغامبران بود و منازل و مشاهد و هجرت گاه ایشان رب العالمین خواست سید ص آن را ببیند و برکات آثار انبیاء بوی رسد و در هجرت بزمین قدس با انبیاء برابر بود دیگر جواب آنست که تا بر کافران حجت تمامتر و قوی تر بود که ایشان بیت المقدس دیده بودند و شناخته و بعرف و عادت دانسته که کس را قوت و قدرت آن نباشد که بیک شب مسافتی بدان دوری باز برد و باز گردد چون نشانهای آن بقعه از وی پرسیدند و راست گفت صدق وی در آن پیدا شد و حجت قوی گشت اگر انکار کنند جز مکابره محض نبود و اگر او را هم از مکه بآسمان بردی ایشان را جای انکار و جحود بودی گفتندی ما آسمانها ندیده ایم ندانیم راست می گوید یا دروغ و حجت بر ایشان لازم و ثابت نبودی

اما قومی در معراج خلاف کرده اند و گفته که آن در خواب بوده نه در بیداری و این خلاف اخبار صحاح است و خلاف مذهب اهل سنت و جماعت و بدانک اعتقاد درست و مذهب راست آنست که مصطفی ص را به بیداری و هشیاری شخص مبارک وی را بردند بشب از مسجد حرام بمسجد اقصی و از مسجد اقصی به آسمان دنیا و از آسمان دنیا بسدره منتهی و از سدره منتهی تا آنجا که رب العزه گفت فکان قاب قوسین أو أدنی و اخبار صحاح بدین ناطقست چنانک ایراد کنیم و شرح دهیم و اگر معراج بخواب بودی مصطفی ص را در آن هیچ معجزه نبودی و حجت بر منکران لازم و ثابت نشدی و کافران خود انکار نکردندی که در خواب هر کسی مثل آن بیند چنانک کسی که در خواب بیند که بر آسمان می شود و بهشت می بیند یا قیامت و رستاخیز بیند این چنین خواب مدفوع نیست و آن کس که حکایت کند بر وی انکار نیست پس وجه دلیل آنست که کافران انکار کردند و گفتند راهی بدان دوری یعنی از مکه تا بیت المقدس بچهل روز روند و بچهل روز باز گردند تو می گویی بیک شب رفتم و باز آمدم این ممکن نیست و نتواند بود و اگر گفتی بخواب چنان دیدم ایشان انکار نکردندی و بر ایشان حجت نبودی دیگر دلیل آنست که رب العزه خود را بستود درین آیت و بر خود ثنا گفت بآنک بنده خویش را از مکه به بیت المقدس برد اگر حمل آن نه بر صفتی کنند که خارج عادت بود و نه بر وجهی که قدرت حق جل جلاله بدان متفرد بود آن مدح را معنی نباشد و آن تنزیه را جای نبود و بی فایده ماند و جل کلام الحق ان یحمل علی ما لا فایدة فیه

معراج رسول ص

اکنون قصه معراج گوییم از اخبار صحاح روایت انس بن مالک و ابو سعید خدری و شداد اوس و ابو هریره و ابن عباس و عایشه رضی الله عنهم دخل حدیث بعضهم فی بعض این بزرگان صحابه روایت می کنند که رسول خدا را ص بمعراج بردند شب دوشنبه سیزدهم ربیع الاول پیش از هجرت بیک سال بروایتی دیگر نوزده روز از ماه رمضان گذشته پیش از هجرت بهژده ماه و او را از خانه ام هانی بنت ابی طالب بردند و بروایتی دیگر از حجر کعبه رسول خدای ص گفت جبرییل ع آمد و مرا از خواب بیدار کرد و بر گرفت و فرا سقایه زمزم برد و آنجا بنشاند شکم مرا بشکافت تا بسینه و بدست خویش باطن من بشست بآب زمزم و با وی میکاییل بود بدست وی طشتی زرین و در آن طشت توری زرین پر از ایمان و حکمت جبرییل آن همه در شکم من نهاد و سینه من از آن بیا کند وانگه آن شکافته فراهم گرفت و بحال خویش باز شد و مرا از آن هیچ رنج نبود آن گه مرا فرمود تا وضو کردم آن گه گفت انطلق یا محمد خیز تا رویم گفتم تا کجا گفت الی ربک و رب کل شی ء تا بدرگاه خداوند خویش خداوند جهان و جهانیان آن گه دست من بگرفت و از مسجد بیرون برد و براق را دیدم میان صفا و مروه ایستاده دابه ای از دراز گوش مه و از استر کم رویش چون روی مردم گوش چون گوش فیل عرف چون عرف اسب پای چون پای اشتر ذنب چون ذنب گاو چشم چون ستاره زهره پشت وی از یاقوت سرخ شکم وی از زمرد سبز سینه وی از مروارید سپید دو پر داشت بانواع جواهر مکلل بر پشت وی رحلی از زر و حریر بهشت جبرییل گفت یا محمد ارکبه برنشین و هی دابة ابرهیم ع کان یزور علیها البیت الحرام گفتا چون دست بر پشت وی نهادم خویشتن را از زیر دست من بجهانید جبرییل عرف وی بگرفت خشخشه مروارید و یاقوت بگوش من رسید آن گه جبرییل گفت أ تفعل هذا بمحمد اسکن فو الله ما رکبک احد من الانبیاء اکرم علی الله منه ای براق بیارام و ساکن باش محمد را ص نمی دانی بآن خدایی که یکتاست که هرگز بر تو هیچ پیغامبر ننشست بر خدا گرامی تر از روی براق چون این بشنید از شرم عرق بگشاد و سر در پیش افکند و از تواضع شکم خویش بر زمین نهاد جبرییل رکاب من گرفت تا بر نشستم و میکاییل جامه بر من راست کرد فرا راه بودم از راست جبرییل با من می آمد و از چپ میکاییل و از پیش اسرافیل زمام براق بدست گرفته گام می نهاد براق بر اندازه مد البصر و روش او بر مراد و همت من اگر خواستم که برود می رفت یا بپرد می پرید یا بایستد می ایستاد براه دراز سوی راست ندانی شنیدم که یا محمد علی رسلک اسیلک آرام گیر تا از تو سؤال کنم سه بار گفت و من او را اجابت نکردم و بر گذشتم از سوی چپ هم چنان ندا شنیدم سه بار که یا محمد علی رسلک اسیلک

و من هم چنان بر گذشتم و خویشتن را با وی ندادم چون فراتر شدم پیر زنی را دیدم که بر وی زینت بسیار بود و می گفت یا محمد الی

سوی من آی من التفات نکردم و برفتم پس گفتم یا جبرییل آن منادی اول که از سوی راست ندا کرد که بود گفت داعیه یهود بود اگر از تو اجابت یافتی امت تو جهودان بودندی و او که از سوی چپ ندا کرد داعیه ترسایان بود اگر تو اجابت کردی امت تو ترسایان بودندی و آن پیر زن که او را با زینت و بهجت دیدی دنیا بود اگر ترا بوی میل بودی امت تو دنیا بر آخرت اختیار کردندی گفتا بنخلستانی رسیدم جبرییل مرا گفت فرود آی و نماز کن نماز کردم آن گه گفت این زمین یثرب است بعد از آن بصحرایی رسیدم هم چنان فرمود تا فرود آمدم و نماز کردم گفت دانی که این چه جایست گفتم الله اعلم گفت این مدین است و آن طور سینا و شجره موسی بعد از آن بزمینی فراخ رسیدم و در آن زمین کوشکها دیدم مرا گفت اینجا نماز کن نماز کردم آن گه گفت این موضع را بیت لحم گویند جای ولادت عیسی ع گفتا و در آن راه تشنگی بر من افتاد فریشته ای را دیدم سه اناء در دست وی در یکی عسل و در یکی دیگر شیر و در سیم خمر مرا گفت آنچ خواهی بیاشام شیر بیاشامیدم و اندکی عسل و خمر نخوردم جبرییل گفت اصبت الفطرة انت و امتک اما انک لو شربت الخمر لغوت امتک و لم تجتمع علی الفطرة ابدا پس از آن زمینی دیدم تاریک و تنگ و ناخوش از آنجا بگذشتم زمینی دیگر دیدم فراخ و روشن و خوش گفتم ای جبرییل آن چه بود و این چیست گفت آن زمین دوزخ بود و این زمین بهشت پس از آن رفتم تا به بیت المقدس فریشتگان را دیدم فراوان که از آسمان فرو می آیند و مرا بنواخت و کرامت حق بشارت می دهند و می گویند السلام علیک یا اول یا آخر یا حاشر گفتم ای جبرییل این چه تحیتست که ایشان می گویند گفت انک اول من تنشق عنه الارض و عن امته و اول شافع و اول مشفع و انک آخر الانبیاء و ان الحشر بک و بامتک یعنی حشر یوم القیامة پس بایشان در گذشتیم تا بدر مسجد رسیدیم جبرییل مرا از براق فرود آورد و زمام براق بحلقه در مسجد استوار کرد چون در مسجد رفتم انبیاء را دیدم فراوان

و فی حدیث ابی العالیه قال ارواح الانبیاء الذین بعثهم الله قبلی من لدن ادریس و نوح الی عیسی قد جمعهم الله عز و جل فسلموا علی و حیونی بمثل تحیة الملایکة قلت یا جبرییل من هؤلاء قال اخوانک الانبیاء

پیغامبران مرا همان تحیت گفتند که فریشتگان گفتند و تقریب و ترحیب کردند و مرا و امت مرا ببهشت بشارت دادند و آن ساعت این آیت بمن فرود آمد و سیل من أرسلنا من قبلک من رسلنا أ جعلنا من دون الرحمن آلهة یعبدون این آیت مقدسی گویند لانها نزلت ببیت المقدس

پس جبرییل مرا فرا پیش کرد پیغامبران و فریشتگان صفها بر کشیده و دو رکعت نماز کردم پس پیغامبران بهر یکی ثنایی گفتند خدای را عز و جل ابراهیم گفت الحمد لله الذی اتخذنی خلیلا و اعطانی ملکا عظیما و جعلنی امة قانتا یؤتم بی و انقذنی من النار و جعلها علی بردا و سلاما موسی گفت الحمد لله الذی کلمنی تکلیما و جعل هلاک فرعون علی یدی و جعل من امتی قوما یهدون بالحق و به یعدلون داود گفت الحمد لله الذی جعل لی ملکا عظیما و علمنی الزبور و الان لی الحدید و سخر لی الجبال یسبحن و الطیر سلیمان گفت الحمد لله الذی سخر لی الریاح و جنود الشیاطین یعملون لی ما شیت من محاریب و تماثیل و علمنی منطق الطیر و جعل ملکی ملکا طیبا لیس علی فیه حساب عیسی گفت الحمد لله الذی جعلنی کلمة منه و علمنی الکتاب و الحکمة و التوریة و الانجیل و جعلنی اخلق من الطین کهییة الطیر فانفخ فیه فیکون طیرا باذن الله پس رسول خدا محمد عربی ص نیز ثنا گفت الحمد لله الذی ارسلنی رحمة للعالمین و کافة للناس بشیرا و نذیرا و انزل علی القرآن فیه تبیان کل شی ء و جعل امتی خیر امة اخرجت للناس و جعل امتی وسطا و شرح لی صدری و وضع عنی و زری و رفع لی ذکری و جعلنی فاتحا و خاتما فقال ابراهیم بهذا فضلکم محمد

پس جبرییل دست من بگرفت و می برد تا بر صخره ای جبرییل آواز داد میکاییل را خواند میکاییل آواز داد جمعی فریشتگان را خواند بنامهای ایشان تا معراج از فردوس بآسمان دنیا آوردند و از آسمان دنیا به بیت المقدس فرو گذاشتند و معراج شبه نردبانی بود یکسر بصخره داشت و یکسر بآسمان دنیا یک جانب وی از یاقوت سرخ و دیگر جانب از زبرجد سبز و درجه های آن یکی از زر یکی از سیم یکی از یاقوت یکی از زمرد یکی از مروارید جبرییل مرا بر درجه اول نشاند هزار فریشته را دیدم بر آن درجه که خدای را عز و جل تسبیح و تکبیر می گفتند و چون مرا دیدند ترحیب و تقریب کردند و امت مرا ببهشت بشارت دادند از آن درجه بر درجه دوم نشاند دو هزار فریشته را دیدم هم بر آن صفت بسوم درجه سه هزار دیدم همچنین تا پنجاه و پنج درجه باز گذاشتم بهر درجه که رسیدم فریشتگان را اضعاف درجه اول دیدم تا بآسمان دنیا رسیدم اهل آسمان آواز دادند که من هذا قال جبرییل قالوا و من معک قال معی محمد قالوا او قد بعث قال نعم قالوا مرحبا به و اهلا فنعم المجی ء جاء

گفتا فریشتگان از رسیدن ما شادی کردند و یکدیگر را بشارت می دادند و ما را سلام و تحیت می گفتند فریشته ای عظیم را دیدم نام وی اسماعیل بر دیگران موکل و همه را زیر دست وی کرده با این فریشته هفتاد هزار فریشته دیگر بود و با هر یک از آن هفتاد هزار صد هزار دیگر بود همه پاسبانی آسمان دنیا می کردند و ایشان را فراوان دیدم جبرییل گفت و ما یعلم جنود ربک إلا هو ...

... پس از آن جبرییل مرا بآسمان ششم برد موسی را دیدم سلام کردم و جواب شنیدم چون بوی بر گذشتم موسی بگریست گفتند ای موسی ترا چه گریانید گفت ابکی لان غلاما بعث بعدی یدخل الجنة من امته اکثر ممن یدخلها من امتی

گفتا در آسمان ششم خانه ای دیدم که آن را بیت العزه می گفتند جای دبیران و نویسندگان ایشان که قرآن از جبرییل بتلقین می گرفتند و می نبشتند و رب العزه ایشان را می گوید بأیدی سفرة کرام بررة پس از آن مرا بآسمان هفتم بر دو از بسیاری فریشته که در آسمان هفتم دیدم یک قدم جای ندیدم که نه فریشته ای بر وی ایستاده یا در رکوع و یا در سجود و ابراهیم خلیل را دیدم بر وی سلام کردم جواب داد و گفت مرحبا بالابن الصالح و النبی الصالح و قال لی مر امتک فلیکثروا من غراس الجنة فان تربتها طیبة و ارضها واسعة فقلت له و ما غراس الجنة قال لا حول و لا قوة الا بالله پس مصطفی ص این آیت بر خواند إن أولی الناس بإبراهیم للذین اتبعوه و هذا النبی و در آسمان هفتم بیت المعمور دیدم رفتم در آنجا و نماز کردم و در پیش وی دریایی بود فریشتگان جوق جوق در آن دریا می شدند و بیرون می آمدند و خویشتن را می افشاندند و از هر قطره ای رب العزه فریشته ای می آفرید که بیت المعمور را طواف می کرد

بروایتی دیگر جبرییل گفت هذا البیت المعمور یدخله کل یوم سبعون الف ملک اذا خرجوا منه لم یعودوا فیه ابدا و در آسمان هفتم فریشته ای را دیدم بر کرسی نشسته و مانند طشتی در پیش نهاده و در دست وی لوحی بود نبشته از نور در آن می نگرید و هیچ براست و چپ نمی نگرید همچون کسی اندیشناک اندوهگین گفتم این کیست ای جبرییل گفت ملک الموت یا محمد چنانک می بینی پیوسته در کارست که دایم در قبض ارواح است مصطفی ص گفت ای جبرییل هر که می میرد در وی نگرد گفت آری گفت پس از مرگ بزرگ کاریست و صعب داهیه ای جبرییل گفت ای محمد آنچ بعد از مرگ بود بزرگتر است و صعب تر پس جبرییل فرا پیش وی شد و گفت هذا محمد نبی الرحمة و رسول العرب پس بر وی سلام کردم و جواب شنیدم و از وی نواخت و کرامت دیدم گفت ای محمد ترا بشارت باد که همه خیر و نیکی در امت تو می بینم رسول ص گفتالحمد لله المنان بالنعم آن گه گفتم این چه لوح است که داری و در آن می نگری گفت آجال خلایق در آن نبشته و تفصیل داده که در آن می نگرم هر کرا اجل رسیده قبض روح وی میکنم رسول گفت سبحان الله چون توانی قبض ارواح خلایق زمین و ازین مقام خویش حرکت نمی کنی گفت آری این طشت که در پیش من می بینی بر مثال دنیا است و جمله خلایق زمین در پیش دیده من اند همه را می بینم و دست من بهمه می رسد چنانک خواستم قبض ارواح میکنم

مصطفی ص گفت از آسمان هفتم بر گذشتم تا به سدرة المنتهی رسیدم درختی عظیم دیدم نبقها مثل قلال هجر احلی من العسل و الین من الزبد و ورقها مثل آذان الفیلة چهار جوی دیدم از اصل این درخت روان دو ظاهر و دو باطن جبرییل گفت آن دو نهر که ظاهراند نیل است و فرات و آن دو نهر باطن هر دو در بهشت روانند و نوری عظیم دیدم که بر آن درخت می درخشد و پروانه ای زرین زنده و فریشتگان بی شمار که عدد ایشان جز الله نداند آن گه جبرییل مرا گفت ای محمد تو فرا پیش باش من گفتم لا بل که تو در پیش باش جبرییل گفت تو نزد خدای عز و جل از من گرامی تر بتقدم تو سزاوارتری آن گه من فرا پیش بودم و جبرییل بر اثر من می آمد تا باول پرده رسیدیم از پرده های درگاه عزت جبرییل پرده بجنبانید گفت منم جبرییل و محمد با من از درون پرده فریشته ای آواز داد که الله اکبر آن گه دست خویش از زیر پرده بیرون کرد و مرا در درون پرده گرفت و جبرییل بر در بماند گفتم ای جبرییل چرا ماندی گفت یا محمد و ما منا الا له مقام معلوم این مقام معلوم منست و منتهی علوم خلایق است دانش خلایق تا اینجا بیش نرسد چون اینجا رسد برنگذرد ...

... گفتم ای جبرییل آن فریشتگان که در آن دریاهای عظیم دیدم صفها فراوان بر کشیده کأنهم بنیان مرصوص ایشان که بودند جبرییل گفت ایشان روحانیان بودند که رب العزه ایشان را می گوید یوم یقوم الروح و الملایکة صفا ای جبرییل جمعی عظیم را دیدم در بحر اعلی بالای همه صفها صف بر کشیده و گرد عرس مجید در آمده ایشان که بودند جبرییل گفت ایشان کروبیانند اشراف فریشتگان و مهینان ایشان ای محمد کار و بار ایشان از آن عظیم تر است که من بوصف ایشان رسم یا اسرار ایشان دانم

و فی بعض الاخبار ان الله عز و جل خلق من نور العرش مایة الف صف من الملایکة یطوفون حول العرش کما امر ابن آدم بطواف بیته الحرام قال و حول العرش اربعة ابحر بحر من لؤلؤ یتلألأ و بحر من ثلج یلمع لمعانا و بحر من ماء یفور و بحر من نار تتلظی

پس آن گه جبرییل دست من بگرفت و بدر بهشت برد تا بهشت بمن نماید و درجات و منازل مؤمنان ببینم و مآل و مرجع ایشان گفتا بر در بهشت نبشته دیدم الصدقة بعشر امثالها و القرض بثمانیة عشر ...

... و در بعضی روایات مصطفی ص گفت چون باز گشتم بآسمان دنیا رسیدم در زیر آسمان نگه کردم غباری و دخانی دیدم و آوازی و شغبی فراوان گفتم ای جبرییل این چیست گفت این شیاطین اند که در پیش دیده فرزند آدم ایستاده اند و راه تفکر و اندیشه بایشان بر بسته اند تا در ملکوت آسمان و زمین تفکر نکنند و لولا ذلک لرأوا العجایب پس آن گه جبرییل مرا پیش قوم موسی برد ایشان که رب العزه می گوید و من قوم موسی أمة یهدون بالحق و با ایشان سخن گفتم و ایشان را قصه ایست مشهور و در سوره الاعراف شرح آن داده ایم

بعد از آن به بیت المقدس باز آمدند و براق هم چنان بر در مسجد ایستاده رسول خدا بر نشست و جبرییل با وی تا او را به مکه باز آورد و بر جامه خواب خود نشاند و هنوز از شب ساعتها مانده بود جبرییل گفت ای محمد قوم خود را خبر ده از آنچ دیدی از آیات کبری و عجایب قدرت حق جل جلاله گفت ای جبرییل ایشان مرا دروغ زن گیرند و استوار ندارند گفت ترا چه زیان از تکذیب ایشان ابو بکر صدیق ترا استوار دارد و تصدیق کند

ابن عباس و عایشه صدیقه روایت کنند از مصطفی ص که گفت من دانستم که ایشان مرا دروغ زن گیرند در آنچ گویم ازین جهت پاره ای دلتنگ بودم و غمگین نشسته بو جهل فراز آمد بر طریق استهزاء گفت یا محمد امروز از نو چه آورده ای و چه می گویی گفتم امشب مرا به بیت المقدس برده بودند بو جهل شگفت بماند گفت تو امشب به بیت المقدس رفته ای و بامداد بنزدیک ما باز آمده ای گفتم آری چنین است بو جهل گفت تو این سخن که با من گفتی با قوم خود بگویی گفتم گویم بو جهل بر گشت و جمعی را از صنادید قریش فراهم آورد و رسول خدای همان سخن با ایشان باز گفت ایشان همه بانگ بر آوردند که این دروغ زن نگر که چه میگوید در قدرت آدمی چون باشد که بیک شب از مکه به بیت المقدس رود و باز آید یکی از آن جمله برفت و ابو بکر صدیق را خبر داد که صاحب تو چنین می گوید ابو بکر گفت لین قال لقد صدق اگر گفت راست گفت ابو بکر را آن روز صدیق نام نهادند پس یکی از ایشان که ببیت المقدس سفر کرده بود و آن بقعت شناخته گفت توانی که مسجد بیت المقدس را صفت کنی اگر دیده ای رسول خدا ص و صف مسجد همی کرد و آنچ دیده بود همی گفت بعضی از آن بر وی بپوشید که ندیده بود رب العالمین جبرییل را فرمود تا آن ساعت مسجد اقصی را به مکه آورد و آنجا که سرای عقیل است بنهاد رسول ص در آن می نگرست و از هر چه می پرسیدند نشان میداد بعاقبت گفتند اما النعت فو الله لقد اصاب پس گفتند یا محمد از کاروان ما که از شام می آید چه خبر داری

قال یقدمها جمل اورق علیه کذا و فیها فلان و فلان و تقدم یوم کذا مع طلوع الشمس فخرجوا فی ذلک الیوم فقال قایل منهم هذه الشمس قد شرقت فقال آخر و هذه الإبل قد اقبلت یقدمها جمل اورق و فیها فلان و فلان کما قال محمد فلم یؤمنوا و لم یفلحوا و قالوا ما سمعنا بمثل هذا قطإن هذا إلا سحر مبین

میبدی
 
۶۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة » ۲ - النوبة الثانیة

 

... و قضینا إلی بنی إسراییل فی الکتاب هذه الآیة رد صریح علی المعتزلة و القدریة و بیان صریح ان الله یعلم من العباد الفساد قیل ان یأتوه و قضینا إلی بنی إسراییل جای دیگر گفت و قضینا إلیه ذلک الأمر ای اعلمنا هم و اخبرنا هم و عهدنا الیهم فی الکتاب یعنی فی التوریة و قیل فی اللوح المحفوظ و روا باشد که الی بمعنی علی بود ای قضی الله علیهم فی سابق علمه لتفسدن فی الأرض مرتین قیل الفساد فی الارض العمل بالمعاصی ای لتعصن الله عصیانا بعد عصیان و لتعلن علوا کبیرا العلو ها هنا البغی و الطغیان کقوله إن فرعون علا فی الأرض و قوله علوا کبیرا ای بغیا و قهرا شدیدا و کانوا یقتلون الناس ظلما و یغلبون علی اموالهم قهرا و یخرجون الدیار بغیا و یقتلون الانبیاء و فیمن قتلوا من الانبیاء زکریا و یحیی و شعیبا معنی آیت آنست که رب العالمین بنی اسراییل را خبر داد در تورات موسی که فرزندان ایشان در زمین تباه کاری کنند و معصیت کنند و بر بندگان خدا بظلم و بیداد برتری جویند دو بار رب العزه ایشان را هر بار عقوبت کند که بر ایشان مسلط گرداند کسی که خون ایشان ریزد و فرزندان ایشان را برده گیرد و مال ایشان بغنیمت برد و دیار ایشان خراب کند اینست که رب العالمین گفت فإذا جاء وعد أولاهما وعد درین آیت بمعنی وعید است یعنی فاذا جاء ما وعدنا علی المعصیة الاولی بعثنا علیکم عبادا لنا و قیل الوعد بمعنی الموعد و الموعد الوقت ای وقت اولی المرتین کقوله و اقترب الوعد الحق

خلاف است میان علماء که این عباد که اند ابن عباس گفت و قتاده که جالوت جبارست بقیه عمالقه که بدست داود کشته شد و گفته اند که قومی مؤمنان بودند که رب العالمین ایشان را بر بنی اسراییل مسلط کرد بدلیل آنک گفت عبادا لنا و این لفظ جز بر مؤمنان نیفتد و بیشتر اهل تفسیر بر آنند که بخت نصر بود فرزند زاده سنخاریب ملک بابل و قصه وی آنست که سنخاریب با ششصد هزار رایت از بابل بیامد به بیت المقدس تا بنی اسراییل را مقهور کند و بیت المقدس خراب کند و در آن زمان پادشاه بنی اسراییل مردی بود صالح با سداد نام وی صدیقه و پیغامبر ایشان شعیا بن امصیا پیش از مبعث زکریا و یحیی و عیسی بود و این شعیا آنست که بنی اسراییل را بشارت داد به عیسی و محمد علیهما السلام

فقال اری راکبین مقبلین احدهما علی حمار و الآخر علی جمل راکب الحمار عیسی ع است و راکب الجمل مصطفی ص و آن گه مصطفی را صفت کرده که له کل خلق کریم السکینة لباسه و البر شعاره و التقوی ضمیره و الصدق و الوفاء طبیعته و العفو و المعروف خلقه و العدل سیرته و الحق شریعته و الهدی امامه و الاسلام ملته و احمد ص اسمه

چون سنخاریب بدر بیت المقدس رسید صدیقه گفت مر شعیا پیغامبر را که هیچ وحی بتو آمد از خداوند عز و جل که بما چه خواهد رسید از سنخاریب و لشکر وی شعیا گفت نیامد تا درین حدیث بودند وحی آمد از خداوند تعالی جل جلاله به شعیا که صدیقه را گوی عمرت بسر آمد و روزگار ملک تو بآخر رسید وصیت کن و از اهل بیت خویش خلیفه ای گمار شعیا این پیغام بگزارد و صدیقه روی بقبله آورد و نماز و دعا و تضرع بسیار کرد و خدای را عز و جل ثناها نیکو گفت و توبه کرد به شعیا وحی آمد که توبت وی قبول کردم و بر وی رحمت کردم و پانزده سال دیگر او را عمر دادم و کار سنخاریب دشمن کفایت کردم صدیقه دیگر بار بسجود افتاد و تضرع و زاری کرد و گفت یا الهی و اله آبایی لک سجدت و سبحت و عظمت انت الذی تعطی الملک من تشاء و تنزع الملک ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء عالم الغیب و الشهادة انت الاول و الآخر و الظاهر و الباطن و انت ترحم و تستجیب دعوة المضطرین انت الذی اجبت دعوتی و رحمت تضرعی آن گه صدیقه گفت شعیا را که از خداوند جل جلاله بخواه تا ما را خبر دهد که با این دشمن سنخاریب چه خواهد کرد وحی آمد آن ساعت به شعیا که کار و کفایت کردم و شما را از شر وی رهانیدم و بامداد نظاره کنید تا عجایب ببینید دیگر روز بامداد بر در شهر گوینده ای آواز داد که ای ملک بنی اسراییل کار دشمن کفایت شد و آن لشکر بیکبار همه هلاک گشتند مگر سنخاریب و پنج کس از دبیران که با وی بودند و از آن پنج کس یکی بخت نصر بود روزی چند ایشان را بخواری و عجز و بیچارگی بداشتند و صدیقه چون سنخاریب را دید گفت الحمد لله رب العزه الذی کفانا کم بما شاء ان ربنا لم یبقک و من معک لکرامتک علیه و لکنه انما ابقاک و من معک لتزدادوا شقوة فی الدنیا و عذابا فی الآخرة و لتخبروا من ورایکم بما رأیتم من فعل ربنا و لدمک و دم من معک اهون علی الله من دم قراد لو قتلت

پس شعیا را وحی آمد که تا صدیقه سنخاریب را و قوم که با وی مانده اند با شهر خویش فرستد ایشان را با شهر خویش بابل فرستاد و پس از آن سنخاریب هفت سال زنده بود و بعد از وی بخت نصر پسر زاده وی بجای وی نشست و ملک راند هم بر آن قاعده که جد وی می راند طاغی و باغی و ظالم پس تقدیر الهی چنان بود که پادشاه بنی اسراییل صدیقه فرمان یافت و کار بنی اسراییل در اضطراب افتاد و هرج و قتل در میان ایشان پدید آمد و یکدیگر را می کشتند و سر بباطل و طغیان در نهادند و شعیا پیغامبر در میان ایشان بود وحی آمد بوی تا ایشان را پند دهد و بترساند و نعمتهای الله تعالی با یاد ایشان دهد شعیا زبان وعظ بگشاد و ایشان را پند داد و وعید گفت و پیغام الله تعالی بوعید و تهدید بایشان رسانید ایشان چون سخن وی شنیدند قصد وی کردند تا او را هلاک کنند شعیا از میان ایشان بگریخت درختی وی را پیش آمد آن درخت از هم شکافته شد شعیا در میان درخت شد شیطان بوی در رسید و یک ریشه جامه وی بگرفت و بیرون بگذاشت تا بنی اسراییل بنشان آن یک ریشه راه بوی بردند اره بر آن درخت نهادند و درخت را و شعیا را بدو نیمه ببریدند چون ایشان از اندازه فرمان در گذشتند و بفساد و طغیان سر در نهادند و پیغامبر را کشتند رب العالمین بر ایشان خشم گرفت و بخت نصر را بر ایشان مسلط کرد تا از زمین بابل بیامد و بیت المقدس را خراب کرد و خلقی بسیار ازیشان بکشت و هفتاد هزار کودک نارسیده از اولاد پیغامبران از اهل بیت داود و از فرزندان یوسف و بنیامین و یهودا و روبیل و لاوی و غیر ایشان ببردگی ببرد و هر چه زر و سیم بود و پیرایه و جواهر که سلیمان بن داود در مسجد بیت المقدس بکار برده بود همه نقل بابل کرد و تورات آنچ دید بسوخت

اینست وقعه اولی که رب العالمین گفت فإذا جاء وعد أولاهما ای اولی المرتین بعثنا علیکم ای سلطنا علیکم عبادا لنا أولی بأس شدید فجاسوا خلال الدیار ای طافوا بین بیوتکم یقتلونکم و الجوس التردد فی الدیار و طلب الشی ء بالاستقصاء و قیل طافوا ینظرون هل بقی احدکم یقتلوه و الخلال انفراج ما بین الشییین او اکثر لضرب من الوهن ای قتلوا فی الازقة و الطرق و کان وعدا مفعولا ای هذا الوعید من الله کاین لا مرد له و الله تعالی فاعله ...

... و در آن روزگار ملک بابل و نواحی پارس صنحابین بود و قیل صیحون

بخت نصر طلب روزی را گرد لشکر و حشم وی می گشت طلیعه ای از جهت صیحون به شام می شد با ایشان برفت چون باز آمد از آنچ دیده بود و شنیده لختی با صیحون بگفت صیحون او را بخود نزدیک کرد کار وی بجایی رسید که در میان قوم محترم و مقرب گشت سرور و سالار لشکر شد صیحون بمرد و بجای صیحون بر تخت ملک نشست وهب منبه گفت چون ملک بر وی مستقیم شد از دیار شام و بیت المقدس باز گشته و مسجد اقصی خراب کرده و تورات سوخته و چهل هزار مرد از علماء و احبار بنی اسراییل کشته و هفتاد هزار از اولاد انبیاء ببردگی گرفته و دانیال حکیم و قومی از اصحاب وی با خود برده و این دانیال حکیم قومی گفته اند که پیغامبر بود اما نه مرسل بود بعد ازین همه بخت نصر خوابی عجیب دید از آن بترسید و از کهنه و سحره تعبیر آن در خواست ایشان ندانستند و از تعبیر و تفسیر آن خواب عاجز ماندند و را گفتند دانیال حکیم تعبیر خواب نیکو داند او را بخواند چون بیامد در پیش وی سجود نکرد چنانک عادت ایشان بود بخت نصر گفت ما الذی منعک من السجود لی قال ان لی ربا عظیما آتانی العلم و الحکمة و امرنی ان لا اسجد لغیره فخشیت ان اسجد لغیره ان ینزع منی علمه الذی آتانی و یهلکنی فقال نعم ما عملت حیث وفیت بعهده و اجللت علمه ثم قال أ عندک علم بهذه الرؤیا بخت نصر گفت خواب مرا تعبیر دانی گفت دانم و پیش از آنک بخت نصر خواب خود حکایت کرد دانیال حکایت آن خواب کرد گفت بتی دیدی سر وی از زر سرخ سینه وی از سیم سپید شکم وی از مس هر دو ران وی از آهن هر دو ساق وی از سفال آن گه سنگی از آسمان فرو آمد آن را بشکست و خرد کرد و آن سنگ می افزود و بزرگ می شد تا میان مشرق و مغرب از آن سنگ پر شد آن گه درختی دیدی اصل آن در زمین و شاخ آن در آسمان و مردی بر آن درخت تبری بدست گرفته و منادی ندا می کند که بزن شاخ این درخت را تا مرغان از بالای آن و ددان از زیر آن بر کنده شوند و اصل و بیخ آن درخت بر جای می دار اینست خواب که دیدی ای ملک

آن گه تعبیر کرد گفت اما الصنم الذی رأیت فانت الرأس من الذهب و انت افضل الملوک آن سر صنم که از زر بود تویی مهینه ملوک جهان و سرور ایشان و آن سینه وی که از سیم بود پسر تو است بعد از تو پادشاه باشد و سرور و شکم وی که از مس بود پادشاهی باشد بعد از پسر تو فرود از وی اما دوران آهنین آنست که پس از آن دو فرقت شوند و در ملک سخت کوشند و پس از آن کار ملک سست شود چنانک سفال در جنب آهن و سنگ که از آسمان فرو آمد و جهان از آن پر گشت پیغامبری خواهد بود در آخر الزمان که ملوک جهان را پراکنده کند و ملک ایشان بر دارد و جهانیان را مسخر خود گرداند و کار وی بلند شود و آن درخت که دیدی و آنچ از وی بریدند و مرغان و ددان که در بالا و زیر آن بودند زوال ملک تو باشد یک چندی و صورت تو که مسخ کنند رب العزه ترا روزگاری کرکس گرداند ملک مرغان پس گاو نر گرداند ملک چهار پایان پس شیر گرداند ملک ددان و وحش بیابان هفت سال برین صفت ممسوخ باشی صورت بگشته و دل همچون دل آدمیان بمانده لتعلم ان الله له ملک السماوات و الارض و هو یقدر علی الارض و من علیها و اصل درخت که بر جای بماند ملک تو است که بر جای بود پس از مسخ

چون دانیال خواب وی را تعبیر کرد و علم و حکمت وی بشناخت او را گرامی کرد و عزیز همی داشت تا گبران و مغان بر وی حسد بردند و او را بدها گفتند بنزدیک بخت نصر فقالوا ان دانیال و اصحابه لا یعبدون إلهک و لا یأکلون ذبیحتک گبران کار وی بنزدیک ملک بجایی رسانیدند که بفرمود تا دانیال و اصحاب وی را با شیر بهم در غاری کنند تا ایشان را هلاک کند و بخورد شیر چون ایشان را دید از ایشان برگشت و تواضع نمود و ایشان چون در غار می شدند شش کس بودند چون بیرون می آمدند هفت کس بودند گفتند چونست که شش کس بودند و اکنون هفت کس بیرون می آیند آن هفتمین فریشته ای بود که الله تعالی بایشان فرستاد تا پاسبانی ایشان کند و بدها از ایشان بگرداند آن فریشته چون بیرون آمد لطمه ای بر روی بخت نصر زد و رب العزه او را در آن حال ممسوخ کرد سر در نهاد در بیابان و بددان و وحوش بیابان پیوست هفت سال در آن مسخ بماند روزگاری بصورت شیر روزگاری بصورت گاو روزگاری بصورت کرکس پس از هفت سال رب العزه او را بصورت آدمیان باز آورد و ملک با وی داد چنانک بود فآمن و دعا الناس الی الله فی قول بعضهم سیل وهب أ کان مؤمنا فقال وجدت اهل الکتاب قد اختلفوا فیه فمنهم من قال مات مؤمنا و منهم من قال احرق بیت الله و کتبه و قتل الانبیاء و غضب الله علیه غضبا فلم یقبل منه حینیذ توبة و قول درست آنست که بخت نصر کافر مرد

محمد بن اسحاق گفت چون الله تعالی خواست که او را هلاک کند پس از آنک از تخریب بیت المقدس باز گشته بود و اهل آن کشته و گزاف کاریها کرده بنی اسراییل را گفت ایشان که در تحت قهر و اسر وی بودند أ رأیتم هذا البیت الذی خربت و هؤلاء الناس الذین قتلتهم من هم و ما هذا این خانه ای که من خراب کرده ام چه خانه ایست و اهل آن که کشتم چه قومند ایشان گفتند خانه خداست مسجد وی و عبادت گاه بندگان وی و آن کشتگان همه فرزندان پیغامبران بودند که معصیتها کردند و انذارهای فرمان حق در گذاشتند تا ترا بر ایشان مسلط کرد و بعقوبت گناهان خویش رسیدند بخت نصر گفت از شما کیست که مرا دیدار در آسمان دهد تا هر چه در آسمانست از خلق بردارم و نیست گردانم و بساط ملک خود در آسمان بگسترانم چنانک در زمین کردم ایشان گفتند ما یقدر علیه احد من الخلایق این کاریست که دست خلایق بدان نرسد و همه کس از آن عاجز مانند وی گفت ناچار است و گرنه شما را هلاک کنم ایشان بگریستند و در الله تعالی زاریدند و دعا کردند تا رب العزه دعای ایشان مستجاب کرد و از خواری و حقیری وی او را به پشه ای هلاک کرد گویند پشه ای در بینی وی شد بمغز سر رسید نیش بر وی میزد تا بی آرام و بی طاقت گشت و پیوسته بر سر وی لخت می زدند و زخم می کردند تا مگر بیارامد و هیچ نیارامید تا بهلاک نزدیک گشت فقال لخاصته من اهله اذا مت فشقوا رأسی و انظروا ما هذا الذی قتلنی فلما مات شقوا رأسه فوجدوا البعوضة عاضة علی ام دماغه لیری الله العباد قدرته و سلطانه

قولی دیگر گفته اند در بیان مرگ وی سدی گفت چون رب العزه او را پس از مسخ بصورت آدمی باز آورد و ملک با وی داد دانیال حکیم را گرامی میداشت گبران بر وی حسد بردند گفتند دانیال چون با ملک شراب خورد قضاء حاجت بول باو تاختن آرد و خویشتن را از آن باز نتواند داشت و این در میان ایشان عاری بود عظیم بخت نصر دربان را بخواند گفت می نگر اول کسی که از مجلس شراب بر خیزد قضاء حاجت را او را هلاک کن اگر چه گوید من بخت نصرام در اهلاک وی تقصیر مکن پس رب العزه دانیال را ازین علت عافیت داد تا وی را با رافت حاجت نبود و این علت آن شب بر بخت نصر افتاد اول کسی که اراقت بول را برخاست او بود دربان او را نشناخت قصد وی کرد گفت من بخت نصرم دربان گفت کذبت ان الملک امرنی ان اقتل اول من یخرج فضربه فقتله و کان عمر بخت نصر الفا و خمس مایة سنة و خمسین یوما اینست بیان واقعه اولی و قصه بخت نصر بر قول جمهور اهل تفسیر

اما واقعه آخر که رب العزه گفت فإذا جاء وعد الآخرة آن بود که بعد از هلاک بخت نصر قومی از بنی اسراییل که در دست وی بودند خلاص یافتند و به ایلیا و شام و بیت المقدس باز گشتند و گفته اند که رب العزه کشتگان بنی اسراییل را نیز زنده کرد تا بخانه های خویش باز شدند و تورات را که سوخته بود و در میان ایشان نمانده به زبان عزیز بن شرحیا بایشان باز داد و الله نعمت خود بر ایشان فراخ کرد تا بناهای عظیم کردند و قصرهای نیکو ساختند و ایشان را مال و فرزندان بسیار داد چنانک گفت جل جلاله و أمددناکم بأموال و بنین و جعلناکم أکثر نفیرا ایشان را دیگر باره در نعمت بطر گرفت و سر بمعصیت و طغیان در نهادند و در زمین تباهکاری کردند و رب العالمین پیغامبران را بایشان فرستاد و ایشان پیغامبران را بعضی دروغ زن گرفتند و بعضی را کشتند چنان که الله تعالی گفت فریقا کذبوا و فریقا یقتلون

و آخرترین پیغامبران بایشان زکریا بود و یحیی و عیسی علیهم السلام و ایشان زکریا و یحیی هر دو را بکشتند بقول بعضی مفسران و بقول بعضی زکریا را نکشتند بلکه خود فرمان یافت اما یحیی را بی خلاف کشتند و سبب قتل وی آن بود که عیسی ع یحیی را فرستاد با دوازده مرد حواریان تا مردم را دین و شریعت آموزند و از حرام و ناشایست باز دارند پادشاه ایشان خواست که دختر زن را بزنی کند بقول سدی یا دختر برادر بقول عبد الله بن عباس و این هر دو در شریعت حرامند یحیی ع او را از آن نهی کرد و پادشاه را بآن دختر میل بود چنانک هر چه از وی میخواست رد نمی کرد دختر از پادشاه درخواست تا یحیی را بکشند و سر یحیی را پیش وی آرند در طشت نهاده بستیز آن که او را از نکاح وی نهی کرد پادشاه سر باز می زد و نمی خواست که او را بکشد و وی الحاح می کرد و تن فرا وی نمی داد تا آن گه که از بهر دل وی بفرمود تا یحیی ع را شهید کردند و خون وی بر زمین ریختند در بیت المقدس آن خون جوشیدن گرفت خاک بر آن میریختند و هم چنان می جوشید و بالا می گرفت تا رب العزه بر ایشان خشم گرفت و خواست که غضب خود بر ایشان براند و ایشان را عقوبت کند ملکی را از ملوک بابل بر ایشان انگیخت نام وی خردوس و کانت نکایته فیهم اشد من نکایة بخت نصر فذلک قوله فإذا جاء وعد الآخرة خردوس با لشکری انبوه بدر بیت المقدس فرود آمد و بر بنی اسراییل غلبه کرد و یکی را گفت از سروران لشکر خویش نام وی نبوزراذان انی قد کنت حلفت بالهی لین ظهرت علی اهل بیت المقدس لاقتلنهم حتی یسیل دماؤهم فی وسط عسکری الا ان لا اجد احدا اقتله من سوگند یاد کردم بخداوند خویش که اگر مرا بر اهل بیت المقدس دست رس بود و ظفر یابم بر ایشان ایشان را میکشم تا خون ایشان روان گردد و بلشگرگاه من رسد پس نبوزراذان را فرمود تا در بیت المقدس شد بر آن بقعت که قربان گاه ایشان بود خون دید که همی جوشید و بالا گرفت و آن خون یحیی زکریا بود اما جهودان از نبوزراذان پنهان کردند گفتند هذا دم قربان قربناه فلم یقبل منا فلذلک یغلی هو کما تراه و لقد قربناه منذ ثمانی مایة سنة القربان فتقبل منا الا هذا القربان و ذلک لانه قد انقطع منا الملک و النبوة و الوحی فلذلک لم یقبل منا گفتند هشتصد سالست تا قربان میکنیم و پذیرفته می آید مگر این یک قربان که نپذیرفتند از آنک وحی و نبوت از ما منقطع گشته نبوزراذان بفرمود تا بر سر آن خون قتل نهمار کردند هزارها کشتند از مهتران و کهتران خرد و بزرگ ایشان تا مگر آن خون ساکن گردد و ساکن نمی گشت پس گفت ویلکم یا بنی اسراییل اصدقونی قبل ان لا أترک نافخ نار انثی و لا ذکر الا قتلته چون ایشان را این تهدید کرد راست بگفتند که این خون پیغامبریست نام او یحیی بن زکریا تا ما را از ناشایست و نابکار نهی میکرد و ما از نادانی فرمان او نبردیم و رشد خود نشناختیم و ما را از کار شما و فتنه قهر و قتل شما خبر می داد و تصدیق وی نکردیم و او را کشتیم تا باین روز و باین حال رسیدیم

نبوزراذان بدانست که ایشان راست می گویند بفرمود تا در شهر ببستند و لشکر خردوس هر چه با وی بود همه بیرون کرد و خالی گشت آن گه روی بر خاک نهاد و تضرع و زاری کرد گفت یا یحیی بن زکریا قد علم ربی و ربک ما قد اصاب قومک من اجلک و ما قتل منهم من اجلک فاهدا باذن الله قبل ان لا ابقی احدا من قومک چون این سخن بگفت خون یحیی بفرمان الله تعالی ساکن گشتنبوزراذان چون آن حال دید ایمان آورد گفت آمنت بالله الذی آمنت به بنو اسراییل و ایقنت انه لا رب غیره و روی ان الله تعالی اوحی الی رأس من رؤس بقیة الانبیاء ان نبوزراذان حبور صدوق و الحبور بالعبرانیة حدیث الایمان آن گه گفت ای بنی اسراییل آن دشمن خدا خردوس بمن فرموده که اهل بیت المقدس را چندان بکشم که خون کشتگان بلشکرگاه وی رسد و من طاقت عصیان وی ندارم راه آنست که چهارپایان بسیار بکشیم و آن گه این کشتگان را بر سر ایشان افکنیم تا آن را بپوشد و خون بلشکرگاه وی رسد هم چنان کردند و خردوس کس فرستاد به نبوزراذان که قتل از ایشان بردار که خون ایشان بلشکرگاه ما رسید و سوگند ما راست شد پس خردوس از آنجا برخاست و به بابل بازگشت و بعد از آن بنی اسراییل را ملک نبود و ملک شام و نواحی آن با روم و یونانیان افتاد اما بقایای بنی اسراییل پس از آن در زمین قدس قوی گشتند و بسیار شدند و ریاست و مهتری یافتند بقوت و شوکت و نعمت و اجتماع رأی و کلمت نه بر وجه پادشاهی و فرمان روایی روزگاری چنان بودند تا دیگر باره سر بتباهی و بی راهی در نهادند و استحلال محارم کردند و اندازه های دین و شریعت در گذاشتند تا رب العزه ططوس بن اسبسیانوس الرومی را بر ایشان مسلط کرد و بلاد و دیار ایشان خراب کرد و از آن ریاست و نعمت و وطن خویش بیفتادند و خواری و مهانت و مذلت بر ایشان نشست و پس از آن ایشان را هرگز عز و کرامت و ریاست و ملک نبود و بر ایشان جز مذلت و صغار و جزیت نبود و بیت المقدس هم چنان خراب مانده تا بروزگار عمر خطاب فعمره المسلمون

قوله فإذا جاء وعد الآخرة ای وعد المرة الآخرة و العقوبة الثانیة لیسوؤا وجوهکم ابن کثیر و نافع و ابو عمرو و حفص و یعقوب لیسوؤا خوانند بیا و ضم همزه و وادی بعد از آن علی الجمع بوزن لیسوعوا و فیه اضمار یعنی بعثنا علیکم عبادا لنا لیسوؤا وجوهکم ای اصحاب الوجوه یعنی لتفعلوا ما تکرهون و هو سوق الاولاد و قتلهم بین یدی الآباء و الامهات ابن عامر و حمزه و ابو بکر لیسوء خوانند بالیای و فتح الهمزه علی التوحید یعنی لیسوء الله وجوهکم او لیسوء الوعد وجوهکم او لیسوء البعث وجوهکم کسایی لنسوء بنون خواند و فتح همزه و باین قراءت فاعل الله است جل جلاله یقول تعالی لنسوء نحن وجوهکم و لیدخلوا المسجد یعنی مسجد بیت المقدس للاحراق و التخریب کما دخلوه أول مرة ای کما فعلوا فی المرة الاولی و لیتبروا ای لیهلکوا و لیفسدوا ما علوا تتبیرا ما استطاعوا و ملکوا اهلاکا و افسادا و التبار الهلاک و الفساد

عسی ربکم أن یرحمکم ای و هذا ایضا ما اخبر انه فی الکتاب میگوید وز آنچ بنی اسراییل را در کتاب خبر کردیم و آگاهی دادیم اینست که عسی ربکم ان یرحمکم بعد ان عاقبکم بذنوبکم الله چنان میخواهد که پس از آن که شما را عقوبت کرد آخر بشما ببخشاید و رحمت کند این رحمت عمران بیت المقدس است و اهل آن بوی باز گشتن و کار آن با نظام آوردن و إن عدتم عدنا این وعیدیست خلق را تا بقیامت هر که با جنایت گردد الله تعالی با وی با عقوبت گردد قتاده گفت عادوا الی الکفر بمحمد ص فعاد الله علیهم بالجزیة با کفر گشتند یعنی جهودان که به محمد ص ایمان نیاوردند و رب العزه با عقوبت گشت که خواری و جزیت بر ایشان افکند تا بقیامت این خود عذاب و عقوبت دنیاست و عقوبت آخرت آنست که گفت و جعلنا جهنم للکافرین حصیرا ای محبسا و سجنا للکفار یحصرون فیها و یحبسون و الحصر الحبس الحصیر المنسوخ سمی حصیرا لانه حصرت طاقاته بعضها مع بعض

إن هذا القرآن یهدی للتی هی أقوم یعنی یرشد الی الطریقة التی هی اثبت و ادوم و هی الاسلام و الدین القیم و قیل یرشد الی الحال التی هی اقوم الحالات و اسدها و اعدلها و هی توحید الله جل و عز و شهادة ان لا اله الا الله و الایمان برسله و العمل بطاعته و هذه صفة الحال التی هی اقوم و گفته اند اقوم بمعنی مستقیم است همچون اکبر بمعنی کبیر و یبشر المؤمنین الذین یعملون الصالحات قرأ حمزة و الکسایی یبشر بفتح الیاء و تخفیف الشین و ضمها و قرأ الباقون یبشر بضم الیاء و فتح الباء و تشدید الشین و کسرها و قد سبق الکلام فیه أن لهم ای بان لهم أجرا کبیرا و هو الجنة ...

میبدی
 
۶۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة » ۶ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی قل کونوا حجارة أو حدیدا أو خلقا مما یکبر فی صدورکم معنی آنست که ای محمد منکران بعث را بگوی اگر بشدت و قوت سنگ خاره و آهن و پولاد گردید یا آن خلقی که در دلهای شما چنان نماید که زنده کردن آن نتواند بود و آن مرگ است بقول بیشترین مفسران یعنی که اگر خود مرگ باشید شما را بمیرانم و باز زنده گردانم به آن قدرت که شما را در آفرینش اول آفریدم و شما اقرار می دهید هم بآن قدرت شما را باز آفرینم و اگر چه سنگ و آهن باشید یا مرگ قال مجاهد مما یکبر فی صدورکم هو السماء و الارض و الجبال فسیقولون من یعیدنا خلقا جدیدا بعد الموت قل الذی فطرکم ای خلقکم اول مرة فسینغضون إلیک رؤسهم فعل المستهزی و المستبعد للشی ء و یقولون متی هو ای متی الاعادة و البعث استبعادا له و نفیا یقال نغضت سنه اذا تحرکت و انغاض الرجل رأسه تحریکه ایاه مستنکرا قل عسی أن یکون قریبا ای هو قریب لان عسی من الله واجب و قریبا یجوز ان یکون خبر کان و یجوز ان یکون ظرفا ای فی زمان قریب ثم بین و عین فقال یوم یدعوکم من قبورکم الی موقف القیامة و المحاسبة مقاتل گفت یدعوکم اسرافیل و هی النفخة الاخیرة و این دعا را دو وجه است از معنی یکی آنست که صیحه ای شنوند که آن صیحه ایشان را داعیه اجتماع بود بزمین محشر دیگر معنی آنست که اسرافیل بر صخره بیت المقدس بایستد و گوید ایتها العظام البالیة و اللحوم المتفرقة و العروق المتقطعة اخرجوا من قبورکم فیخرجون من قبورهم فذلک قوله فتستجیبون بحمده ای فتجیبون بامره و تقصدون نحو الداعی و قیل فتستجیبون مقرین بانه خالقکم و قیل فتستجیبون بحمده و هو انهم یخرجون من القبور یقولون سبحانک و بحمدک حین لا ینفعهم الحمد و اما المؤمنون فکما

قال النبی ص لیس علی اهل لا اله الا الله وحشة فی قبورهم و لا منشرهم و کانی باهل لا اله الا الله و هم ینفضون التراب عن رؤسهم و یقولون الحمد لله الذی اذهب عنا الحزن و تظنون إن لبثتم إلا قلیلا ای ما لبثتم فی القبر الا قلیلا یستقصرون مدة موتهم لانهم لا یشعرون بالمدة التی مرت بهم و هم اموات و قیل یستقصرون مدة لبثهم فی الدنیا مما یعلمون من طول لبثهم فی الآخرة و قیل بین النفختین یرفهون عن العذاب و بینهما اربعون سنة فیرونها لاستراحتهم قلیلا ...

میبدی
 
۶۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۸- سورة الکهف- مکیة » ۷ - النوبة الثانیة

 

... قرأ ابن کثیر و ابو عمرو السدین بفتح السین و کذلک بینهم سدا و قرأ فی یس سدا و من خلفهم سدا بفتح السین و قرأ نافع و ابن عامر و ابو بکر و یعقوب بضم السین فی الاحرف الاربعة و قرأ حمزة و الکسایی بین السدین بضم السین و فتح السین فی الثلاثة الباقیة و قرأ حفص عن عاصم بفتح السین فی الاحرف الاربعة و السد و السد لغتان بمعنی واحد کالضعف و الضعف و الفقر و الفقر و قال ابو عبید ما کان من الله کالجبال و الشعاب فهو سد بالضم و ما کان من الآدمی فهو سد بالفتح و قال الاخفش السد بالفتح اکثر استعمالا من السد بالضم و قال ابو علی السد بالفتح مصدر سددته و السد بالضم المسدود کالاکل و الاکل وجد من دونهما ای من دون اهل الغرب و اهل الشرق قوما لا یکادون یفقهون قولا ای لا یعلمونه و لا یفهمون معناه قرأ حمزة و الکسایی یفقهون بالضم الیاء و کسر القاف ای لا یفهمون غیرهم

قالوا یا ذا القرنین اگر کسی گوید چونست که رب العزه ازیشان خبر داد که لا یفقهون قولا هیچ سخن نمی دانستند آن گه گفت قالوا یا ذا القرنین یعنی ایشان با ذو القرنین گفتند و ذو القرنین با ایشان گفت جواب آنست که لا یکادون یفقهون قولا معنی آنست که لا یعلمون خیرا من شر و لا ضلالا من هدی و قیل لا یفقهون غیر لغتهم جز لغت خود ندانستند و در نیافتند و گوینده ای از ایشان مترجم ایشان بود چنانک در مصحف ابن مسعود است قال الذی من دونهم یا ذا القرنین إن یأجوج و مأجوج قرأ هما عاصم مهموزین و کذلک فی الانبیاء فتحت یأجوج و مأجوج بالهمز و الوجه انهما علی هذه القراءة عربیتان فیأجوج علی هذا یفعول کیربوع و مأجوج مفعول و هما جمیعا من اج الظلیم اذا اسرع او من اجیح النار و هو توقدها فهما من اصل واحد و علة منع الصرف فیهما التعریف و التأنیث فان کل واحد منهما علم لقبیلة و انما شبهوا باجیج الظلم و اجیج النار لسرعتهم و کثرتهم و شدتهم و قرأ الباقون یاجوج و ماجوج بغیر همز فی السورتین و الوجه انه یجوز ان یکون اصلهما الهمز و هما علی ما سبق لکن الهمزة خففت بان قلبت الفا کراس و اصله رأس بالهمز و یجوز ان یکون یاجوج فاعولا من ی ج ج و ماجوج فاعولا من م ج ج فهما حینیذ من اصلین مختلفین و ترک صرفهما للتعریف و التأنیث

و قیل هما اسمان اعجمیان مثل طالوت و جالوت و هاروت و ماروت و علة منع الصرف فیهما العجمة و التعریف و الاظهر ان یکونا اعجمیین فلا یشتقان و لا یوزنان ...

... روی ابو هریرة عن النبی ص ان یاجوج و ماجوج یحفرون الردم کل یوم حتی یروا شعاع الشمس من الجانب الآخر فیقول الذی علیهم ارجعوا فستخرجون غدا فیعیده الله کاشد ما کان الی حین یرید الله خروجهم فلا یعیده فیخرجون علی الناس فیشربون المیاه کلها حتی لا یبقی منها بقیة و یتحصن الناس منهم فی حصونهم و یقتلون من یدرکون فاذا لم یروا احدا رموا بسهامهم نحو السماء فیعود علیهم کهییة الدم فیقولون قهرنا اهل الارض و علونا اهل السماء فیبعث الله نغفا علیهم فی اقفیتهم ای دودا فیقتلهم فقال رسول الله ص و الذی نفسی بیده ان دواب الارض لتسمن و تشکر شکرا من لحومهم

و قال وهب انهم یأتون البحار فیشربون ماءها و یأکلون دوابها ثم یأکلون الخشب و الشجر و من ظفروا به من الناس و لا یقدرون ان یأتوا مکة و لا المدینة و لا بیت المقدس

و کان وعد ربی حقا ای کاینا ...

... و قال مجاهد جاء رجل الی النبی ص فقال انی اتصدق و اصل الرحم و لا اصنع ذاک الا لله فیذکر ذلک منی و احمد علیه فیسرنی ذلک و اعجب به فسکت و لم یقل شییا فانزل عز و جل هذه الآیة قل یا محمد إنما أنا بشر مثلکم یوحی إلی أنما إلهکم إله واحد ای المستحق للعبادة هو وحده لا یتصف غیره بوصفه فمن کان یرجوا لقاء ربه ای یطمع ثواب ربه و صالح المنقلب عنده

و قیل یخاف المصیر الیه رجا بمعنی طمع استعمال کنند و بمعنی بیم و ترس و درین یک بیت هر دو معنی موجود است

فلا کل ما ترجو من الخیر کاین ...

... و عن عمرو بن قیس الکندی قال سمعت معویة بن ابی سفیان علی المنبر تلا هذه الآیة فمن کان یرجوا لقاء ربه فقال انها آخر آیة نزلت من القرآن

و قال رسول الله ص من قرأ سورة الکهف فهو معصوم ثمانیة ایام من کل فتنة تکون فان خرج الدجال فی تلک الثمانیة عصمة الله من فتنة الدجال و من قرأ الآیة التی فی آخرها قل إنما أنا بشر مثلکم الی آخرها حین یأخذ مضجعه کانت له نورا یتلألأ من مضجعه الی مکة حشو ذلک النور ملایکة یصلون علیه حتی یقوم من مضجعه فان کان مضجعه بمکة فتلاها کانت له نورا یتلألأ من مضجعه الی بیت المعمور حشو ذلک النور ملایکة یصلون علیه و یستغفرون له حتی یستیقظ

و روی من قرأ اول سورة الکهف و آخرها کانا له نورا من قرنه الی قدمه و من قرأها کلها کانت له نورا من الارض الی السماء

میبدی
 
۶۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۹- سورة مریم- مکیّة » ۱ - النوبة الثالثة

 

... آن عزیزی گوید در بادیه می شدم یکی دیدم بیک پا می جست در غلبات وجد خویش

گفتم تا کجا گفت و لله علی الناس حج البیت گفتم ترا چه جای حج است تو معذوری گفت و حملناهم فی البر و البحر گفتم همانا سوداش رنجه می دارد چون بمکه رسیدم او را دیدم پیش از من رسیده گفتم چگونه رسیدی پیش از من گفت ندانسته ای که تو آمدی بتکلف کسبی و من آمدم بجذبات غیبی کسبی بغیبی هرگز کی رسد یا بقول ربیع انس معنی آنست که یا من یجیر و لا یجار علیه ای خداوندی که بر همه زینهار داری و کس بر تو زینهار ندارد از همه برهانی و کس از تو نرهاند همه در امان تواند و تو در امان کس نه همه مقهورند و تو قهار همه مجبورند و تو جبار همه کرده و تو کردگار عز جارک و جل ثناؤک و لا اله غیرک

عین میگوید انا العزیز و انا العلی منم تاونده با هر کاونده بهیچ هست نماننده بصفات خود پاینده بزرگواری برتر از هر چه خوردنشان داد و پاک از هر چه پنداشت بآن افتاد فرد فی وصفه تضل الافکار وتر عن ذاته تکل الأبصار ما من شی ء الا و فیه آثار تشهد بانه العزیز الجبار پاینده ای بی زوال فردی بی یار داننده هر چه در ضمایر و اسرار گرداننده چرخ دوار خالق اللیل و النهار قهار و قوی و عزیز و جبار ...

... قال الم تسمعوا کیف وصفه الله فی القرآن یا یحیی خذ الکتاب بقوة و آتیناه الحکم صبیا

آن گه پیغامبر ص سیرت و زهد وی حکایت کرد گفت در مسجد بیت المقدس شد احبار و رهبان را دید پشمینها پوشیده و کلاههای صوف بر سر نهاده و خویشتن را بر ستونهای مسجد بسته باین ریاضت و مجاهدت خدای را عبادت می کردند یحیی چون ایشان را دید بخانه باز گشت مادر را گفت برای من پشمینه ای ساز تا در پوشم و با احبار و رهبان در مسجد خدای را عبادت کنم مادر گفت تا نخست از پیغامبر خدا زکریا بپرسم و از وی دستوری خواهم آن گه چون حال و قصه یحیی با زکریا گفت زکریا یحیی را خواند و گفت یا بنی ما یدعوک الی هذا و انت صبی صغیر این چه آرزو است که ترا خاسته است و تو کودکی نارسیده روزگار ریاضت و مجاهدت در نیافته ای یحیی گفت ای پدر بکودکی من چه بسته است مرگ چون آید بسن از من کمتر گیرد و سکرات و عقبات مرگ بیند زکریا چون این سخن از وی بشنید مادرش را گفت کلاه پشمینه که میخواهد راست کن که رواست یحیی بسان زاهدان پشمینه در پوشید و کلاه بر سر نهاد و بمسجد رفت و با احبار در عبادت شد چندان ریاضت و مجاهدت بر خود نهاد که تن وی نحیف گشت و ضعیف و نزار و از بس که بگریست پوست از روی وی برفت و بر رخسار وی مغاکها پدید آمد زکریا چون او را بر آن صفت دید دلتنگ شد بگریست گفت ای پسر من ترا از حق تعالی بدعا خواستم تا چشمم بتو روشن باشد و دل شاد و خرم اکنون این همه رنج چیست که بر خود نهاده و درد دل من گشته ای یحیی گفت ای پدر تو مرا بدین فرمودی گفت کجا بدین فرمودم یحیی گفت الست القایل ان بین الجنة و النار لعقبة لا یجوزها الا البکاءون من خیفة الله نه تو می گویی عقبه ایست میان بهشت و دوزخ که جز گریندگان و زارندگان از بیم خدای تعالی آن عقبه باز نگذارند

آن گه زکریا برخاست و رفت و مادر وی بیامد پنبه پاره ای بر روی وی نهاد و اشک وی با خون آمیخته در آن پنبه میگرفت و می فشارد اشک و خون از آن پنبه می چکید

زکریا در آن نگریست دلش بسوخت روی سوی آسمان کرد و گفت اللهم ان هذا ابنی و هذه دموع عینیه و انت ارحم الراحمین بار خدایا بر این بیچاره ببخشای که آرام و قرارش نیست و بروز و شب آسایش را بوی راه نیست تویی بخشاینده تر همه بخشایندگان و مرهم نهنده بر درد و سوز خستگان گفته اند که خطاب آمد ای زکریا تو شفقت خویش دور دار که بر درگاه ما چنین نازک و نازنین نتوان بود ناز و لذت دوستان ما جایی دگر خواهد بود فردا در مقعد صدق عند ملیک مقتدر و همان ساعت یحیی را وحی آمد که یا یحیی أ تبکی مما قد نحل من جسمک و عزتی و جلالی لو اطلعت علی النار اطلاعة لتدرعت مدرعة من الحدید فضلا عن المنسوج و گفته اند مادر وی وی بوی خواهش کرد تا او را یک شب بخانه برد یحیی مدرعه ای از موی بافته پوشیده بود آن از وی بر کشید و مدرعه ای از صوف در وی پوشید گفت آخر این یکی نرم تر باشد چه بود که یک امشب در این صوف بیاسایی و عدسی پخته بود بخورد و از بهر دل مادر آن شب قیام شب بگذاشت و جنب فرا داد در خواب نداء هیبت آمد که یا یحیی اردت دارا خیرا من داری و جوارا خیرا من جواری یحیی از خواب در آمد گفت یا رب اقلنی عثرتی فو عزتک لا استظل بظل سوی بیت المقدس فلبس مدرعة الشعر و وضع البرنس علی رأسه و اتی بیت المقدس فجعل یعبد الله مع الاحبار حتی کان من امره ما کان

و روی ان الله عز و جل اوحی الی یحیی بن زکریا یا یحیی انی قضیت علی نفسی ان لا یحبنی عبد من عبادی اعلم ذلک من نیته الا کنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصر به و لسانه الذی یتکلم به و قلبه الذی یعی به و اذا کنت کذلک بغضت الیه الاشتغال باحد غیری و ادمت فکره و اسهرت لیله و اظمأت نهاره و اطلع الیه فی کل یوم سبعین الف مرة یتقرب منی و اتقرب منه اسمع کلامه و احب تضرعه فو عزتی و جلالی لا بعثنه یوم القیامة مبعثا یغبطه النبیون و المرسلون ...

میبدی
 
۶۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۰- سورة طه- مکیّة » ۵ - النوبة الثانیة

 

... یومیذ یتبعون الداعی ای داعی الله الذی یدعوهم الی الموقف و هو اسرافیل فیسرع المؤمنون و یتثافل المجرمون فیرسل الله نارا او دخانا علیهم فیسوقهم الی ارض المحشر

روی حذیفة بن اسید الغفاری قال اطلع النبی ص علینا و نحن نتذاکر فقال ما تذکرون قلنا نذکر الساعة قال انها لن تقوم حتی تروا قبلها عشر آیات فذکر الدخان و الدجال و الدابة و طلوع الشمس من مغربها و نزول عیسی بن مریم و یأجوج و مأجوج و ثلاثة خسوف خسف بالمشرق و خسف بالمغرب و خسف بجزیرة العرب و آخر ذلک نار تخرج من الیمن تطرد الناس الی محشرهم و یروی نار تخرج من قعر عدن تسوق الناس الی المحشر و قیل یدعوهم اسرافیل من صخرة بیت المقدس و هو قوله و استمع یوم یناد المناد یقول ایتها العظام النخرة و الاوصال المتفرقة و اللحوم المتمزقة و الشعور الساقطة

قومی الی ربک لیجزیک باعمالک قوله لا عوج له ای لا غلط فیه می گوید آن نه آوازی است که کسی گوید که ازین سومی آید و کسی گوید از آن سو می آید و قیل لا عوج له ای لا معدل عنه لا یقدر احد ان یعدل عنه قوله و خشعت الأصوات للرحمن ای سکنت اصوات الخلایق لمهابة الله فلا تسمع إلا همسا یعنی صوت وطیی الاقدام الی المحشر قال ابن عباس الهمس تحریک الشفاه من غیر منطق ...

میبدی
 
۶۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة » ۴ - النوبة الثانیة

 

... و قیل لهما کان اخ ثالث و هو ناخور بن تارخ و هو ابو توبیل و توبیل ابو لایان و رتقا بنت توبیل امرأة اسحاق بن ابراهیم ام یعقوب و لیان و راحیل زوجتا یعقوب ابنتا لایان و همچنین ساره بوی ایمان آورد و ابراهیم او را بزنی کرد بوحی آسمان و اول وحی که بابراهیم آمد این بود و ساره دختر مهین هاران بود عم ابراهیم و بعضی مفسران گفتند که ساره دختر ملک حران بود مفسران گفتند ابراهیم برفت از زمین عراق بجایی که آن را کوثی گویند بزمین شام و با وی لوط بود و ساره اینست که رب العزه گفت فآمن له لوط و قال إنی مهاجر إلی ربی و قال تعالی و نجیناه و لوطا یعنی نجیناه من نمرود و قومه إلی الأرض التی بارکنا فیها للعالمین یعنی الشام

بارک الله فیها بالخصب و کثرة الاشجار و الثمار و الانهار و منها بعث اکثر الانبیاء قال ابی بن کعب سماها مبارکة لانه ما من ماء عذب الا و ینبع اصله من تحت الصخرة التی هی ببیت المقدس

و عن عبد الله بن عمرو بن العاص قال سمعت رسول الله ص یقول انها ستکون هجرة بعد هجرة فخیار الناس الی مهاجر ابراهیم ...

... و لوطا آتیناه یعنی و آتینا لوطا حکما و علما و قیل و اذکر لوطا آتیناه حکما الحکم فی القرآن علی وجهین احدیهما بمعنی القضیة کقوله لا معقب لحکمه و الثانی بمعنی الحکمة تجده فی مواضع من القرآن و هو هاهنا من هذه الوجه تقول حکم و حکمة کما تقول نعم و نعمة و علما بمعنی فقها بدین الله و قیل حکما و علما ای النبوة و الکتاب و نجیناه من القریة ای من اهل القریة کقوله و کأین من قریة عتت ای عتی اهلها و القریة سدوم التی کانت تعمل الخبایث ما کره الله من اللواط و قطع السبیل و اتیان المنکر من التضارط فی الاندیة و خذف الناس بالبنادق إنهم کانوا قوم سوء شرارا فاسقین خارجین عن طاعة الله و أدخلناه یعنی لوطا فی رحمتنا فنجیناه بها و قیل ادخلناه فی النجاة و الخلاص من قومه إنه من الصالحین المطیعین لامر الله

و نوحا إذ نادی من قبل ای من قبل ابراهیم و لوطا فاستجبنا له ای اجبناه الی ما سأل یعنی قوله لا تذر علی الأرض من الکافرین دیارا فنجیناه و أهله ای اهل بیته من الکرب العظیم قال ابن عباس من الغرق و تکذیب قومه و اذاهم و قیل من شدة البلاء لانه کان اطول الانبیاء عمرا و اشدهم بلاء و الکرب اشد الغم

و نصرناه من القوم یعنی انجیناه من القوم و قیل من هاهنا بمعنی علی ای نصرناه علی القوم الذین کذبوا بآیاتنا إنهم کانوا قوم سوء فأغرقناهم فاهلکناهم بالماء أجمعین صغیرهم و کبیرهم ذکرهم و انثاهم

میبدی
 
۶۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۳- سورة المؤمنون- مکیّة » ۲ - النوبة الثانیة

 

... و أنزلنا من السماء ای من جانب السماء و قیل من السحاب و قیل من عین السماء السماء ای مطرا بقدر ای قدر ما یکفیهم لشربهم و زرعهم و قیل معناه بمقدار معلوم عند الله لا یزید علیه و لا ینقص قال ابن مسعود لیست سنة با مطر من سنة و لکن الله یصرفه حیث یشاء و قیل بقدر او بوزن یعلمه الله فأسکناه فی الأرض یعنی ما یبقی فی الغدران و المستنقعات ینتفع به الناس فی الصیف عند انقطاع المطر و قیل فاسکناه فی الارض ثم اخرجنا منها ما نبع فماء الارض کله من السماء و إنا علی ذهاب به لقادرون حتی تهلکوا عطشا و تهلک مواشیکم و تخرب اراضیکم و فی الخبر ان الله تعالی انزل اربعة انهار من الجنة سیحان و جیحان و دجلة و الفرات

عن عکرمة عن ابن عباس عن النبی ص ان الله تعالی انزل من الجنة خمسة انهار جیحون و سیحون و دجلة و الفرات و النیل انزلها الله من عین واحدة من عیون الجنة من اسفل درجة من درجاتها علی جناحی جبرییل استودعها الجبال و اجراها فی الارض و جعل فیها منافع للناس فی اصناف معایشهم فذلک قوله عز و جل و أنزلنا من السماء ماء بقدر فأسکناه فی الأرض فاذا کان عند خروج یأجوج و مأجوج ارسل الله جبرییل فیرفع من الارض القرآن و العلم کله و الحجر الاسود من رکن البیت و مقام ابراهیم و تابوت موسی بما فیه و هذه الانهار الخمسة فیرفع کله ذلک الی السماء فذلک قوله و إنا علی ذهاب به لقادرون فاذا رفعت هذه الاشیاء فقد اهلها خیر الدین و الدنیا

فأنشأنا لکم به ای بالماء جنات من نخیل و أعناب لکم فیها ای فی الجنات فواکه کثیرة و منها تأکلون شتاء و صیفا و خص النخیل و الاعناب بالذکر لانهما اکثر فواکه العرب فالنخیل لاهل مکة و المدینة و الاعناب لاهل الطایف ...

... و لقد آتینا موسی الکتاب ای التوریة بعد هلاک فرعون و قومه لعلهم یهتدون لکی یهتدی به قومه

و جعلنا ابن مریم و أمه آیة ای دلالة علی قدرتنا و لم یقل آیتین لان المعنی و جعلنا کل واحد منهما آیة کما قال سبحانه و تعالی کلتا الجنتین آتت أکلها ای اتت کل واحدة منهما اکلها و قیل و جعلنا شأنهما آیة لان عیسی ولد من غیر اب و امه ولدت من غیر مسیس ذکر فکانت الأعجوبة فیهما واحدة و آویناهما ای جعلنا مأواهما إلی ربوة قرأ ابن عامر و عاصم ربوة بفتح الراء و قرأ الباقون ربوة بضم الراء و هی بیت المقدس و سمیت ربوة لانها اقرب الارض من السماء بثمانیة عشر میلا و قیل هی دمشق و قیل هی مصر و لو لا ان قربها علی ربی لغرقت تلک القری و الربوة النشز من الارض و فیها خمس لغات ربوة و ربوة و ربوة و و رباوة و هی البقاع من الارض و یقال فلان فی ربوة من قومه ای فی نسب و نصاب شریف

ذات قرار ای مستویة بسیطة یمکن الاستقرار علیها و قیل فیها منازل یستقرون فیها و قیل القرار مستقر الماء و معین ماء ظاهر یری بالعین و هو مفعول من عانه یعینه اذا ادرکه البصرور آه و یجوز ان یکون فعیلا من معن الماء یمعن اذا جری و کثر فهو معین و کلاء و ممعون جری فیه الماء و الماعون من اسماء الماء اهل تاریخ گفتند مولد عیسی ع بعد از ملک اشکانیان بود به پنجاه و یک سال و در آن روزگار مملکت زمین ملوک طوایف را بود و ملک شام قیصر روم را بود و هیردوس الملک بر بنی اسراییل پادشاه بود از جهت قیصر و هیردوس از قوم بنی اسراییل که کتاب دانیال را خوانده بودند شنیده بود که ستاره ای برآید و طلوع آن ستاره نشانست مر فرزندی را که از مادر در وجود آید و در عهد خویش سید جهانیان بود و دست وی بالای همگان بود و بتقدیر و اراده الله تعالی مرده زنده کند و بیمار را شفا دهد و از نهانیها خبر دهد و بعاقبت بآسمان شود پس چون آن ستاره بر آمد و عیسی از مادر در وجود آمد و خبر بهیردوس رسید هیردوس قصد قتل وی کرد رب العزه ملکی فرستاد بیوسف نجار که هیردوس قصد قتل عیسی دارد او را و مادر او را از زمین شام بزمین مصر بر یوسف مریم را و عیسی را بر خر نشاند و روی سوی مصر نهادند اینست که رب العزه گفت و آویناهما إلی ربوة ذات قرار و معین دوازده سال در مصر بماندند مادر در آن صحرا و کشت زار خوشه می چید و فرزند می پرورد آورده اند که مریم گهواره عیسی با خود می برد هر جا که میرفت از یک دوش گهواره در آویخته و از دیگر دوش زنبیل که در آن خوشه بود چنان زندگانی می کرد تا عیسی دوازده ساله گشت وهب منبه گفت اول اعجوبه ای که در مصر بر وی پیدا گشت آن بود که بخانه دهقانی فرو آمده بودند شبی از شبها دزد در آن رفت و مال دهقان از خزینه وی ببرد دهقان دلتنگ شد و مریم نیز بسبب وی دلتنگ شد عیسی مادر را گفت چیست که ترا دلتنگ می بینم ...

میبدی
 
۷۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۴- سورة النّور- مدنیّة » ۴ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی الله نور السماوات و الأرض ای ذو نور السماوات و الارض فحذف المضاف کما یقال رجل عدل ای ذو عدل قال ابن عباس معناه الله هادی السماوات و الارض یعنی من فی السماوات و الارض فهم بنوره الی الحق یهتدون و بهداه من حیرة الضلالة ینجون میگوید راهنمای بندگان در زمین و در آسمان خداست مؤمنان بنور او فرا راه صواب می بینند و براهنمونی او بر جاده سنت میروند و حق می پذیرند و از حیرت ضلالت باز میرهند و فی بعض کتب الله نوری هدای و لا اله الا الله کلمتی و انا هو حسن گفت نور درین موضع مصدر است بجای فعل افتاده ای نور السماوات و الارض و همچنین در شواذ خوانده اند و معنی آنست که آسمان روشن کرد بآفتاب و ماه و ستارگان و زمین بعلماء و انبیاء و مؤمنان مجاهد گفت الله نور السماوات و الأرض ای مدبر امورها بحکمة بالغة و بحجة نیرة و قیل معناه الانوار کلها منه کما یقال فلان رحمة ای منه الرحمة قال عبد الله بن مسعود ان ربک لیس عنده نهار و لا لیل نور السماوات و الارض من نور وجهه و صح عن رسول الله ص فی روایة عبد الله بن مسعود انه کان یفتح صلوته باللیل فیقول اللهم لک الحمد انت نور السماوات و الارض و من فیهن و لک الحمد انت ضیاء السماوات و الارض و من فیهن

و عن ابی بن کعب فی قوله الله نور السماوات و الأرض قال بدأ بنور نفسه مثل نوره قال ابی بن کعب مثل نور الله فی قلب المؤمن و هو النور الذی یهتدی به کما قال عز و جل فهو علی نور من ربه و کان ابن مسعود یقرأ مثل نوره فی قلب المؤمن و قال سعید بن جبیر عن ابن عباس مثل نوره الذی اعطی المؤمن قال محمد بن ابراهیم البوسنجی من قال ان الذی فی قلب المؤمن هو المخلوق فهو جهمی و قال الحسن البصری هو نور القرآن قال الله تعالی و نور الذی انزلنا میگوید مثل نور خدا در دل مؤمن یعنی ایمان که در دل وی است و قرآن که در سینه وی کمشکاة المشکاة عند العرب الکوة غیر النافذة و هو هاهنا قصبة القندیل و قال مجاهد هی حداید القندیل بعضی مفسران گفتند مشکاة روزن است و مصباح قندیل بعضی گفته اند مشکاة قصبه قندیل است و مصباح شعله چراغ بر سر قصبه بعضی گفتند مشکاة زنجیر است که قندیل از آن بیاویخته و مصباح قندیل بعضی گفتند مشکاة قندیل است و مصباح روشنایی که میدهد از چراغ افروخته کمشکاة فیها مصباح یعنی کمصباح فی مشکاة و هو قوله المصباح فی زجاجة و خص الزجاجة بالذکر لان النور وضوء النار فیها ابین من کل شی ء وضوءه یزید فی زجاجة ثم وصف الزجاجة فقال الزجاجة کأنها کوکب دری قرأ ابو عمرو و الکسایی دری بکسر الدال و الهمز مع المد و هو فعیل من الدرء و هو الدفع لان الکوکب یدفع الشیاطین من السماء و شبهها بحالة الدفع لانه بکون فی تلک الحالة اضوء و انور و قیل دری ای طالع یقال درأ النجم ای طلع و ارتفع و درأ علینا فلان اذا طلع و ظهر و قرأ حمزة و ابو بکر دری بضم الدال و الهمز مع المد و الوجه انه فعیل بضم الفاء و تشدید العین من الدرء ایضا و هو الدفع علی ما قدمناه من الاشتقاق و فعیل فی الصفات علی ما حکاه سیبویه عن ابی الخطاب قد جاء هذا و فی الاسماء المریق و هو العصفر و قرأ الباقون دری بضم الدال و تشدید الیاء بلا همز ای شدید الانارة نسب الی الدر فی صفایه و حسنه و ان کان الکوکب اکثر ضوء من الدر لکنه یفضل الکوکب بضیایه کما یفضل الدر سایر الحبوب بتلألؤه و قیل الکوکب الدری واحد من الکوکب الخمسة العظام و هی زحل و المریخ و المشتری و الزهرة و عطارد و قیل شبهها بالکوکب و لم یشبهها بالشمس و القمر لان الشمس و القمر یلحقهما الخسوف و الکواکب لا یحلقها الخسوف توقد بفتح التاء و الواو و الدال و مشددة القاف علی الماضی قرأها مکی و بصری یعنون المصباح و المصباح مذکر ای اتقد یقال توقدت النار ای اتقدت و توقد مضمومة و ضم الدال و تخفیف القاف قرأها کوفی غیر حفص و الوجه انه فعل مضارع لما لم یسم فاعله و ماضیه أوقدت و انث الفعل علی الاسناد الی الزجاجة و المعنی مصباح الزجاجة فحذف المضاف و یوقد بالیاء مضمومة و تخفیف القاف و ضم الدال قرأها مدنی و شامی و حفص علی اسناد الفعل الی المصباح و المعنی یوقد المصباح من شجرة ای من دهن شجرة علی حذف المضاف مبارکة زیتونة فزیتونة بدل من شجرة و وصفها بالمبارکة لکثرة ما فیها من المنافع هی ادام و فاکهة و دهنها اضوء و اصفی من الادهان و لا یحتاج فی استخراجه الی عصار بل کل احد یستخرجه و هی شجرة تورق من اعلاها الی اسفلها و هی اول شجرة نبتت فی الدنیا بعد الطوفان و منبتها الارض المقدسة منازل الانبیاء و الاولیاء و بارک فیها سبعون نبیا منهم ابراهیم و لیس فی الدنیا شجرة اطول بقاء منها انها ترف بعد الف سنة و جاء فی الحدیث ان النبی ص قال اللهم بارک فی الزیت و الزیتون و قال صلی الله علیه و سلم کلوا الزیت و ادهنوا به فانه شجرة مبارکة

لا شرقیة و لا غربیة قال ابن عباس معناه انها لیست شرقیة وحدها حتی لا تصیبها الشمس عند الغروب و لا غربیة وحدها حتی لا تصیبها الشمس بالغداة عند الطلوع بل هی ضاحیة للشمس طول النهار تصیبها الشمس عند طلوعها و غروبها لیس یسترها فی وقت من النهار شی ء فهی شرقیة و غربیة تأخذ حظا من الامرین فیکون زیتها اضوء و زیتونها اجود و هذا کما یقال هذا الرمان لیس بحلو و لا حامض ای لیس بحلو خالص و لا بحامض خالص بل اجتمع فیه الحلاوة و الحموضة و قیل معناه لیست من المشرق و لا من المغرب بل فی الوسط منهما و هو الشام و قال الحسن تأویل لا شرقیة و لا غربیة انها لیست من شجر الدنیا ای هی من شجر الجنة و لو کانت من الدنیا لکانت شرقیة او غربیة قال و انما هو مثل ضربه الله لنوره یکاد زیتها ای دهنها یضی ء من صفایه و لو لم تمسسه نار ای قبل ان تصیبه النار یعنی ضوء زیتها کضوء النار و ان لم تمسسه نار نور علی نور نور النار علی نور الزیت ...

... یکاد زیتها یضی ء ای یکاد قلب المؤمن یعرف الحق قبل ان یبین له لموافقته ایاه نور علی نور قال ابی فهو یتقلب فی خمسة انوار قوله نور و عمله نور و مدخله نور و مخرجه نور و مصیره الی النور یوم القیامة و قال الحسن و ابن زید هذا مثل للقرآن فالمصباح هو القرآن فکما یستضاء بالمصباح یهتدی بالقرآن و الزجاجة قلب المؤمن و المشکوة فمه و لسانه و الشجرة المبارکة شجرة الوحی یکاد زیتها یعنی تکاد حجج القرآن تتضح فان لم یقرأ نور علی نور یعنی القرآن نور من الله عز و جل لخلقه مع ما اقام لهم من الدلایل و الاعلام قبل نزول القرآن فازدادوا بذلک نورا و قیل یکاد قلب المؤمن یعمل بالهدی قبل ان یأتیه العلم فاذا جاءه العلم ازداد هدی علی هدی و نورا علی نور قوله یهدی الله لنوره من یشاء قال ابن عباس یعنی لدینه الاسلام و هو نور البصیرة و قیل یهدی الی الایمان و الی محمد و القرآن من یشاء یقال هداه الله لدینه و هداه الی دینه قال الله عز و جل و هداه إلی صراط مستقیم ان هداکم للایمان و یهدیک صراطا مستقیما و یضرب الله الأمثال للناس تقریبا الی الافهام و تسهیلا لسبیل الادراک و الله بکل شی ء علیم

فی بیوت ای ذلک المصباح فی بیوت و قیل یوقد فی بیوت و البیوت هی المساجد قال ابن عباس المساجد بیوت الله فی الارض و هی تضی لاهل السماء کما تضی النجوم لاهل الارض و خص المصابیح للمساجد لانها اکرم ما تکون و احسن اذا کانت فیها قال ابن بریدة هی اربعة مساجد لم یبنها الا الانبیاء الکعبة بناها ابراهیم و اسماعیل فجعلاها قبلة و مسجد بیت المقدس بناه داود و سلیمان و مسجد المدینة بناه رسول الله ص و مسجد قبا أسس علی التقوی بناه رسول الله ص أذن الله اذن اینجا بمعنی امر است یعنی امر الله و رضی چنان که گفت لتخرج الناس من الظلمات إلی النور بإذن ربهم ای بامر ربهم و در قرآن اذن است بمعنی ارادت کقوله و ما هم بضارین به من أحد إلا بإذن الله یعنی بارادته و مشیته و بمعنی قضا و قدر کقوله و ما أصابکم یوم التقی الجمعان فبإذن الله ای فبقضایه و قدره و بمعنی هدایت کقوله و ما کان لنفس أن تؤمن إلا بإذن الله ای بهدایته و بمعنی توفیق کقوله و منهم سابق بالخیرات بإذن الله ای بتوفیقه و بمعنی اتمام اجل کقوله ما کان لنفس أن تموت إلا بإذن الله و بمعنی تکوین کقوله کم من فیة قلیلة غلبت فیة کثیرة بإذن الله و بمعنی اباحت کقوله فانکحوهن بإذن أهلهن قوله أذن الله أن ترفع این رفع اقدارست نه رفع ابنیه از بهر آنکه در شرع دیوار مسجد بلند کردن و بالا دادن مکروه است و فی الخبر امرنا ان نبنی المساجد جما و رفع اقدار آنست که بزرگ دارند و سخن بیهوده در آن نگویند و جز از نام خدا در آن نبرند چنان که گفت و یذکر فیها اسمه قال ابن عباس یتلی فیه کتابه و یصان عن غیر ذکر الله قال النبی صلی الله علیه و سلم من سمعتموه ینشد ضالة فی المسجد فقولوا لا رد الله علیک

و فی روایة فقولوا لا وجدت و طرح رجل نعلیه فی المسجد لیلبسهما فصاح به عمر بن الخطاب و قال أ تدری أین انت و قیل ترفع فیها الحوایج الی الله سبحانه و قیل ترفع فیها الاصوات بذکر الله و تلاوة القرآن یسبح له فیها قرأ ابن عامر و ابو بکر یسبح بفتح الیاء علی ما لم یسم فاعله و الوقف علی هذه القراءة و عند قوله و الآصال و قرأ الآخرون یسبح بکسر الیاء جعلوا لتسبیح فعلا للرجال یسبح ای یصلی له بالغدو و الآصال ای بالغداة و العشی قال اهل التفسیر اراد به الصلوات المفروضات فالتی تؤدی بالغداة صلاة الفجر و التی تؤدی بالاصال صلاة الظهر و العشایین لان اسم الاصیل بجمعها و قیل اراد به صلاة الصبح و العصر و الیه ...

میبدی
 
۷۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۷- سورة النمل- مکیة » ۳ - النوبة الثانیة

 

... قرأ ابن کثیر و الکسایی ما لی بفتح الیاء لا أری الهدهد أحاضر أم کان من الغایبین

و قیل معناه ازاغ بصری عنه ام کان من الغایبین و قیل أم هاهنا بمعنی الالف و تقدیره أ کان من الغایبین و قیل معناه بل کان من الغایبین لأعذبنه عذابا شدیدا و کان عذابه ان ینتف ریشه فیدعه ممعطا ثم یلقیه فی بیت النمل فیلدغه و قیل ینتف ریشه فیدعه فی الشمس قال مقاتل بن حیان معناه لاطلینه بالقطران و لاشمسنه

و قیل لاودعنه القفص و قیل لاجمعن بینه و بین ضده و قیل لامنعنه من خدمتی ...

... و قرأ الباقون لیأتینی بنون واحدة و اصله نونان کالاول فحذفت الثانیة استثقالا لتوالی ثلاث نونات لفظا کما حذفت من انی و الاصل اننی بسلطان مبین یعنی الا ان یاتینی بحجة واضحة یکون له فیها عذر فان قیل ما معنی قوله لاعذبنه و المکلف هو الذی یستحق العذاب فالجواب عنه من وجهین احدهما انه کان مأمورا بطاعة سلیمان فاستحق العذاب علی غیبته دون اذنه و الثانی ان معنی الایة لاؤدبنه و غیر المکلف یؤدب کالدواب و الصبیان

فمکث بفتح الکاف قراءة عاصم و الباقون بضم الکاف و هما لغتان یعنی فمکث الهدهد بعد تفقد سلیمان ایاه غیر بعید ای زمانا غیر طویل حتی رجع و قیل مکث سلیمان بعد تفقد و توعده غیر طویل حتی عاد الهدهد و قیل عاد الهدهد فمکث ای وقف مکانا غیر بعید من سلیمان فقال أحطت بما لم تحط به اصحاب تواریخ و ارباب قصص سخنهای مختلف گفته اند درین قصه هدهد و قول علماء تفسیر که سیر انبیا شناخته اند و دانسته آنست که سلیمان ع چون از بنای بیت المقدس فارغ گشت از شام بیرون آمد بقصد مکه و زیارت کعبه و با وی انس و جن و شیاطین و وحوش و طیور و بر مرکب باد تا رسیدند بزمین حرم و مدتی آنجا مقام کردند چندان که الله خواسته بود هر روز قربان کردی پنج هزار شتر و پنج هزار گاو و بیست هزار گوسپند و آن گه اشراف قوم خود را گفت که ازین زمین پیغامبری عربی بیرون آید که بر خدای عز و جل هیچ پیغامبر گرامی تر از وی نیست سید انبیاء است و خاتم رسولان و نام وی در کتب پیشینان هر که با وی کارد مخذول و مقهور گردد و هیبت و سیاست وی بر سر یک ماهه راه بدشمن رسد و نشست وی در مدینه باشد و دین وی دین حنیفی باشد طوبی او را که وی را دریابد و بوی ایمان آرد و اتباع سیرت و سنت وی کند

آن گه گفت از روزگار ما تا بروزگار وی قریب هزار سال بود سلیمان ع بعد از آن مدتی انجا مقام کرد و مناسک بگزارد و از انجا قصد زمین یمن کرد بامداد از مکه برفت وقت زوال بصنعاء یمن رسیده بود راه یک ماهه زمینی و هوایی خوش دید آنجا نزول کرد تا نماز کند و بیاساید و لشکریان نیز بیاسایند و تناول کنند طلب آب کردند و آب نیافتند و مهندس وی و دلیل وی بر آب هدهد بود منقار بر زمین نهادی و بدانستی که آب کجا نزدیکترست بر سر زمین و کجا دورتر آن گه دیوان را فرمودی تا آنجا که هدهد نشان دهد چاه فرو برند و آب برآرند سعید بن جبیر حکایت کند که ابن عباس این قصه میگفت و نافع ازرق قدری حاضر بود گفت یا ابن عباس هدهد که بمنقار آب در زیرزمین همی دید چونست که دام فرا کرده نمی بیند و نمی داند تا آن گه که دام گردن وی افتد ابن عباس گفت ویحک ان القدر اذا جاء حال دون البصر و عن انس قال قال رسول الله ص انهاکم عن قتل الهدهد فانه کان دلیل سلیمان علی قرب الماء و بعده و احب ان یعبد الله فی الارض حیث یقول و جیتک من سبإ بنبإ یقین ...

... قال النبی ص کان احد ابوی بلقیس جنیا

روی ان مروان الحمار امر بتخریب تدمر فوجدوا فیها بیتا فیه امرأة قایمة میتة امسکوها بالصبر احسن من الشمس قامتها سبعة اذرع و عنقها ذراع عندها لوح فیه انا بلقیس صاحبة سلیمان بن داود خرب الله ملک من یخرب بیتی

و أوتیت من کل شی ء احتاجت الیه فی ملکها من الالة و العدة و قیل اعطیت من کل نعمة حظا وافرا کما اعطیت و لها عرش عظیم سریر عظیم ثلاثون ذراعا فی ثمانین ذراعا و طوله فی الهواء ثمانون ذراعا مقدمه من ذهب مفصص بالیاقوت الاحمر و الزبرجد الاخضر و مؤخره من فضة مکلل بالوان الجواهر له اربع قوایم قایمة من یاقوت احمر و قایمة من یاقوت اخضر و قایمة من زمرد و قایمة من در و صفایح السریر من ذهب و علیه سبعة ابیات علی کل بیت باب مغلق و کان علیه من الفرش ما یلیق به

قوله وجدتها و قومها یسجدون للشمس من دون الله قال الحسن کانوا مجوسا و زین لهم الشیطان أعمالهم التی کانوا یعملونها فصدهم الشیطان عن طریق الجنة و قیل عن سبیل التوحید و الحق الذی یجب ان یسلکوه فهم لا یهتدون الی طریق الحق ...

... قال سننظر ای قال سلیمان سنتعرف أ صدقت فیما اخبرت فتکون معذورا فی غیبتک أم کنت من الکاذبین فیما اخبرت فیحل بک ما توعدتک

ثم ذکر ما یتعرف به صدق الهدهد فقال اذهب بکتابی هذا فألقه إلیهم قرأ ابو عمرو و عاصم و حمزة بجزم الهاء و الباقون باشباعها ای اطرحه الیهم لانه لا یتهیأ له ایصاله بیده ثم تول عنهم تنح عن ذلک الموضع فکن قریبا منهم بحیث تسمع ما یجیبون و قیل معنی فانظر ای فانتظر ما ذا یرجعون ای ما ذا یردون و یجیبون و قیل فیه تقدیم و تاخیر ای فألقه إلیهم فانظر ما ذا یرجعون ثم تول عنهم راجعا الی فاخذ الکتاب بمنقاره و قیل علقه بخیط و جعل الخیط فی عنقه فجاء ها حتی وقف علی راسها و حولها جنودها فرفرف ساعة و الناس ینظرون الیه حتی رفعت رأسها فألقی الکتاب فی حجرها و قیل انها نامت علی سریرها و اغلقت الأبواب دونها و وضعت المفاتیح تحت وسادتها فطار الهدهد من الکوة و ألقی الکتاب علی وجهها و نبهها بمنقاره و قیل طأطأ راسه حتی سقط الکتاب من عنقه و ألقاه علی وجهها و قیل کانت فی البیت کوة تقع الشمس فیها کل یوم فاذا نظرت الیها سجدت فجاء الهدهد فسد تلک الکوة و سترها بجناحه فلما رأت ذلک قامت الیه فألقی الکتاب الیها فاخذت الکتاب و کانت قاریة عربیة من قوم تبع

ف قالت یا أیها الملأ الملأ عظماء القوم جمعه املاء مثل نبأ و انباء کانوا اهل مشورته و هم ثلاثمایة رجل و اثنی عشر رجلا تحت کل رجل منهم عشرة آلاف رجل إنی ألقی إلی کتاب کریم ای مختوم لقوله ص کرم الکتاب ختمه و لا یختم الا کتب الملوک و قیل کریم مضمونه و قیل شریف بشرف صاحبه و قیل کریم حیث اتی به طیر حقیق بان یؤمل من جهته خیر ...

میبدی
 
۷۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۸- سورة القصص- مکیة » ۱ - النوبة الثانیة

 

... طسم تلک آیات الکتاب المبین مضی تفسیره نتلوا علیک من نبإ موسی و فرعون بالحق التلاوة الإتیان بالثانی بعد الاول فی القراءة و النبأ الخبر عما هو عظیم الشأن و المراد بالحق قول الله عز و جل لان قوله الحق و المعنی نقرأ علیک ای یقرأ جبرییل علیک بامرنا ما هو الحق لقوم یؤمنون یصدقون بهذا الکتاب فیقبلونه و یعتقدونه

إن فرعون علا فی الأرض تجبر و استکبر و طغی و بغی و قیل عظم امره بکثرة من اطاعه و جعل أهلها شیعا صیر اهل مصر فرقا یکرم طایفة و یذل اخری و یستحیی طایفة و یذبح اخری و کان القبط احدی الشیعة و هم شیعة الکرامة یستضعف طایفة منهم و هم بنو اسراییل یذبح أبناءهم و یستحیی نساءهم ای یستبقی اناثهم للخدمة و قیل یقتل سنة و یستحیی سنة فولد هارون فی سنة الاستحیاء و موسی فی سنة الذبح إنه کان من المفسدین فی الارض بالکفر و القتل و استعباد الاحرار و کان سبب الذبح ان خازن فرعون قال له یولد بارضک مولود ذکر یهلک ملکک فما سمع فرعون بمولود ذکر الا ذبحه و قیل ان فرعون رأی فی منامه ان نارا قبلت من بیت المقدس حتی اشتملت علی بیوت مصر فاحرقت القبط و ترکت بنی اسراییل فدعا السحرة و القافة فسألهم عن تعبیر رؤیاه فقالوا له یخرج من البلد الذی جاء بنو اسراییل منه یعنون بیت المقدس رجل یکون علی یده ذهاب ملکک و و هلاک مصر فامر بذبح اولاد بنی اسراییل ذکر انهم و استحیاء اناثهم حال الولادة

و نرید ای و کنا نرید أن نمن ای نتفضل علی من استضعفهم فرعون و هم بنو اسراییل و نجعلهم أیمة ای انبیاء و کان بین موسی و عیسی الف نبی من بنی اسراییل و قیل قادة فی الخیر یقتدی بهم و قیل نجعلهم ولاة و ملوکا و نجعلهم الوارثین لفرعون و قومه فی دیارهم و اموالهم کقوله تعالی کذلک و أورثناها قوما آخرین ...

... و قالت امه لأخته و اسمها مریم قصیه ای اتبعی اثره و منه القصص لانه اتباع اثر ما یقص تقول قص اثره قصا و قصصا و اقتصه اقتصاصا فبصرت به عن جنب ای عن بعد تبصره و کانت تمشی علی الساحل محاذیة للتابوت حتی رأت آل فرعون قد التقطوه تقول ابصرت کذا و بصرت به عن جنب ای مکان جنب صفة موصوف محذوف و قیل عن جنب ای عن ناحیة لانها کانت تمشی علی الشط و هم لا یشعرون انها تقص اثره و انها اخته فرجعت الاخت الی امها بخبر موسی

و حرمنا علیه المراضع من قبل المراضع جمع المرضعة و المعنی منعناه من ارضاع المرضعات و ذلک بان لا یقبل ارضاعهن و یجوز ان یکون جمع مرضع ای موضع الرضاع و هو الثدی کانه قال حرمنا علیه ثدی النساء ای احدثنا فیه کراهتها و النفار عنها من قبل یعنی فی القضاء السابق لانا اجرینا فی القضاء بان نرده الی امه و قیل من قبل یعنی من قبل مجی ء امه خواهر موسی با زنان قوابل در خانه فرعون شد تا حال موسی باز داند و دید که زنان مرضعات را می آوردند و پستان خود بر موسی عرضه میکردند و موسی در گریستن می افزود و از همه روی میگردانید و نمی پذیرفت و همه از بهر وی اندوهگن و غمگین خواهر موسی چون ایشان را چنان دید گفت هل أدلکم علی أهل بیت یکفلونه لکم ای یربونه و یقومون بارضاعه و سایر وجوه تربیته أدلکم ای من اجلکم و سببکم یقال کفل به کفالة فهو کفیل اذا تقبل به و ضمنه و کفله فهو کافل اذا عاله و هم له ناصحون یبذلون النصح فی امره و النصح ضد الغش چون این سخن از خواهر او شنیدند او را در کار وی متهم داشتند هامان گفت خذوها فانها تعرف امه گیرید او را که وی از قصه این کودک خبر دارد و مادر وی را شناسد بالهام ربانی فرا زبان وی آمد که انما ذکرت النصح لفرعون لا لغیره فترکوها پس خواهر موسی بازگشت بفرمان فرعون تا دایه آرد و مادر موسی را از حال موسی خبر کرد و او را بخانه فرعون آورد موسی چون بوی مادر بمشام وی رسید در او آویخت و شیر از پستان وی مزیدن گرفت و آرام و سکون در وی آمد اینست که رب العالمین گفت فرددناه إلی أمه کی تقر عینها و لا تحزن و لتعلم أن وعد الله الذی وعدها فی قوله انا رادوه الیک حق و لکن أکثرهم ای اکثر الکفار لا یعلمون أن وعد الله حق لا یقع فیه خلف و قیل لا یعلمون ما یراد بهم در تفسیر آورده اند که فرعون مادر موسی را گفت چونست که این کودک ترا پذیرفت و شیر تو خورد و هیچ دایه دیگر را نپذیرفت گفت لانی امراة طیبة الریح طیبة اللبن لا اوتی بصبی الا ارتضع منی فسکت فرعون

پس مادر موسی آسیه را گفت زن فرعون که اگر خواهی و پسندی من این کودک بخانه برم و او را تربیت نیکو کنم و شفقت درو بجای آرم و رنه من خانه خود و فرزندان نتوانم فرو گذاشت بسبب این کودک آسیه رضا بداد و موسی را بر گرفت و واخانه آمد و لم یکن بین القایها ایاه فی البحر و بین رده الیها الا مقدار ما یصبر الولد فیه عن الوالدة پس موسی با مادر بود تا شیر میخورد و بعد از فطام او را با فرعون برد و در حجر فرعون و آسیه برآمد تا مترعرع شد و فرا رفتن آمد

روزی پیش فرعون بازی میکرد و قضیبی در دست داشت در میان بازی قضیب بر سر فرعون زد فرعون در خشم شد و همت قتل وی کرد آسیه گفت صبی صغیر لا یعقل شییا آن گه او را آزمون کردند بجوهر و آتش و تمامی قصه در سورت طه گفته آمد ...

میبدی
 
۷۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۸- سورة القصص- مکیة » ۳ - النوبة الثالثة

 

... عن وهب بن منبه قال لما قرب الله موسی نجیا قال رب انی اجد فی التوریة امة هی خیر امة تخرج للناس یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر فاجعلهم من امتی قال یا موسی تلک امة احمد قال یا رب انی اجد فی التوریة امة اناجیلهم فی صدورهم یؤمنون بالکتاب الاول و الکتاب الآخر فاجعلهم من امتی قال یا موسی تلک امة احمد قال یا رب انی اجد فی التوریة امة یأکلون صدقاتهم و یقبل ذلک منهم و یستجاب دعاؤهم فاجعلهم من امتی قال تلک امة احمد

إنک لا تهدی من أحببت یا محمد الهدایة من خصایص الربوبیة فلا تصلح لمن وصفه البشریة توفیق سعادت و تحقیق هدایت از خصایص ربوبیت است بشریت را بدان راه نه و جز جلال احدیت بدین صفت سزا نه یا محمد ترا شرف نبوت است و منزلت رسالت و جمال سفارت مقام محمود و حوض مورود خاتم پیغامبران و سید مرسلانی و شفیع مذنبانی و شمع زمین و آسمانی عنان مرکبت از آسمانها برگذشته و ساحت عرش مجید جای اخمص تو ساخته اما هدایت بندگان و راه نمودن ایشان بایمان نه کار تو است و نه در دست تو إنک لا تهدی من أحببت ما آن را که خواهیم در مفازه تحیر همی رانیم و آن را که خواهیم بسلسله قهر همی کشیم ما در ازل آزال و سبق سبق تاج سعادت بر سر اهل دولت نهادیم و این موکب فرو کوفتیم که هؤلاء فی الجنة و لا ابالی و رقم شقاوت بر ناصیه گروهی کشیدیم و این مقرعه بر زدیم که هؤلاء فی النار و لا ابالی

ای جوانمرد هیچ صفت در صفات خدای از صفت لا ابالی دردناکتر نیست ...

... بدان که آدمی را اختیار نیست اختیار کسی تواند که او را ملک بود و آدمی بنده است و بنده را ملک نیست آن ملک که او را شرع اثبات کرد آن ملک مجازی است عاریتی عن قریب ازو زایل گردد و ملک حقیقی آنست که آن را زوال نیست و آن ملک الله است که مالک بر کمال است و در ملک ایمن از زوال است و در ذات و نعت متعال است عالم بیافرید و آنچه خواست از آن برگزید فرشتگان را بیافرید از ایشان جبرییل و میکاییل و اسرافیل و عزراییل برگزید آدم و آدمیان را بیافرید از ایشان پیغامبران را برگزید از پیغامبران خلیل و کلیم و عیسی و محمد را برگزید

صحابه رسول را بیافرید ازیشان بو بکر تیمی و عمر عدوی و عثمان اموی و علی هاشمی علیه السلام برگزید بسیط زمین بیافرید از آن مکه برگزید موضع ولادت رسول ص مدینه برگزید هجرت گاه رسول بیت المقدس برگزید موضع مسرای رسول روزها بیافرید و از آن روز آدینه برگزید و هو یوم اجابة الدعوة روز عرفه برگزیدو هو یوم المباهاة روز عید برگزید و هو یوم الجایزه روز عاشورا برگزید و هو یوم الخلعة شبها بیافرید و از آن شب برات برگزید که حق جل جلاله بخودی خود نزول کند و بندگان را همه شب بنداء کرامت خواند و نوازد شب قدر برگزید که فریشتگان آسمان بعدد سنگ ریز بزمین فرستد و نثار رحمت کند بر بندگان شب عید برگزید که در رحمت و مغفرت گشاید و گناه کاران را آمرزد کوه ها بیافرید و از ان طور برگزید که موسی در آن بمناجات حق رسید جودی برگزید که نوح در ان نجات یافت حرا برگزید که مصطفای عربی بر ان بعثت یافت نفس آدمی بیافرید و از ان دل برگزید و زبان دل محل نور معرفت و زبان موضع کلمه شهادت کتابها از آسمان فرو فرستاد و از آن چهار برگزید تورات و انجیل و زبور و قرآن و از کلمتها چهار برگزید سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر

قال رسول الله ص افضل الکلام اربع سبحان الله و الحمد لله و لا إله الا الله و الله اکبر لا یضرک بایهن بدأت

میبدی
 
۷۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۰- سورة الرّوم مکّیة » ۱ - النوبة الثانیة

 

... و شهربراز نامه نبشت بقیصر روم که مرا بتو حاجتی است که به پیغام و نامه راست نمیآید و میخواهم که بنفس خود ترا بینم فلان روز فلان جایگاه حاضر شو تو با پنجاه مرد رومی و من با پنجاه مرد پارسی هم چنان کردند و بر هم رسیدند و دو ترجمان در میان داشتند که سخن ایشان بر یکدیگر بیان میکردند شهربراز گفت هر چه از ما بشما رسید از غلبه و نصرت و تخریب دیار و بلاد همه سبب من بودم و برادرم فرخان و آن همه از کید و حیلت ما و از شجاعت و قوت ما بشما رفت و کسری بما حسد برد و خواست که ما را بدست یکدیگر هلاک کند اکنون ما از وی برگشتیم و او را خلع کردیم و با تو دست یکی خواهیم داشت تا بجنگ او رویم و او را مقهور و مخذول کنیم قیصر آن حال به پسندید و با وی عهد بست آن گه با یکدیگر گفتند که رازی که میان دو تن رود تا آن گه سر باشد که از دو شخص در نگذرد چون از دو شخص درگذشت ناچاره آشکارا شود یعنی که این دو ترجمان را هلاک باید کرد و ایشان را هلاک کردند و از آنجا بازگشتند و بقتال اهل پارس شدند و رب العالمین ایشان را بر پارس نصرت داد و بر ایشان غلبه کردند اینست که رب العزة گفت و هم من بعد غلبهم سیغلبون فی بضع سنین

و فی هذه الآیة دلالة علی صحة نبوة النبی ص و ان القرآن من عند الله عز و جل لانه اخبر عما سیکون ثم وجد المخبر علی ما اخبر به لله الأمر من قبل و من بعد هما مرفوعان علی الغایة و المعنی من قبل دولة الروم علی فارس و من بعدها فای الفریقین کان لهم الغلبة فهو بامر الله و قضایه و قدره و قیل لله المشیة التامة و الارادة النافذة من قبل هذه الوقایع و من بعدها فیرزق الظفر من شاء و یجعل الدبرة علی من شاء و قیل لله الامر من قبل کل شی ء و من بعد کل شی ء و یومیذ یفرح المؤمنون یعنی یوم یغلب الروم فارس یفرح المؤمنون بنصر الله لان ذلک وقع یوم بدر و کان المؤمنون فی الغنیمة و الظفر بالاعداء و الاسر و الفداء یعنی آن روز که روم بر پارس غلبه کردند روز بدر بود که مؤمنان و مسلمانان بنصرت الله شاد بودند که هم غنیمت بود و هم ظفر بر دشمن و هم فداء اسیران و قیل فرح المؤمنون انما کان بتحقیق الله ما وعدهم و تصدیق رسوله ص لانه اخبرهم بما سیکون فکان کما اخبر و کان ذلک معجزة للنبی ص و قیل یفرح المؤمنون بنصر الله تعالی النبی بقتل الکفار و بعضهم بعضا فیکون فرحهم واقعا بهلاک بعض الکفار لا بظهور الکفار کما یفرح بقتل الظالمین بعضهم بعضا و قیل یفرح المؤمنون بغلبة اهل الکتاب المشرکین و خروجهم من بیت المقدس و کان احدی آیات نبوته و قیل تم الکلام علی قوله یفرح المؤمنون ثم استأنف فقال بنصر الله ینصر من یشاء یعنی اولیاؤه فیکون الباء متصلا بینصر و هو العزیز فی الانتقام من الکفار الرحیم فی التمکین و النصر للمؤمنین

قال رسول الله ص فارس نطحة او نطحتان ثم لا فارس بعدها ابدا و الروم ذات قرون کلما ذهب قرن خلف قرن هیهات الی آخر الابد ...

میبدی
 
۷۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۴- سورة سبا- مکیة » ۲ - النوبة الثانیة

 

قوله و لسلیمان الریح ای و سخرنا لسلیمان الریح و بقراءت ابو بکر از عاصم الریح برفع خواند و الوجه ان الریح مبتداء و لسلیمان خبره و قد حذف المضاف من المبتدا و التقدیر و لسلیمان تسخیر الریح فلما حذف التسخیر الذی هو المضاف اقیمت الریح التی هی المضاف الیها مقامه فصارت مرفوعة بالابتداء و المعنی و تسخیر الریح لسلیمان باقی قراء و حفص از عاصم الریح خوانند بنصب علی تقدیر فعل محذوف و المعنی و سخرنا لسلیمان الریح

غدوها شهر غدوها الی انتصاف النهار مسیرة شهر ای سیرها من لدن طلوع الشمس الی زوالها مسیر دواب الناس فی شهر و رواحها من انتصاف النهار الی اللیل مسیرة شهر فی یوم واحد مسیرة شهرین قال وهب ذکر لی ان منزلا بناحیة دجلة مکتوب فیه کتبه بعض اصحاب سلیمان نحن نزلناه و ما بنیناه و مبنیا وجدناه غدونا من اصطخر فقلناه و نحن رایحون منه ان شاء الله فبایتون بالشام و قال الحسن کان یغدوا من دمشق فیقیل باصطخر و بینهما مسیرة شهر ثم یروح من اصطخر فیبیت بکابل و بینهما مسیرة شهر للراکب المسرع

گفته اند سیر سلیمان بر مرکب باد اندر بسیط زمین چنان بود که هر روز بامداد تا بنماز پیشین وقت قیلوله مسافت یک ماهه راه بریده بود و گفته اند سفر وی از زمین عراق بود تا به مرو و از انجا تا به بلخ و از انجا در بلاد ترک شدی و بلاد ترک باز بریدی تا بزمین صین آن گه سوی راست از جانب مطلع آفتاب برگشتی بر ساحل دریا تا بزمین قندهار و ز انجا تا به مکران و کرمان و زانجا تا به اصطخر پارس و اصطخر پارس نزول گاه وی بود یک چند آنجا مقام کردی و زانجا بامداد برفتی و شبانگاه به شام بودی بمدینه تدمر و مستقر و مسکن وی تدمر بود کان سلیمان امر الشیاطین قبل شخوصه من الشام الی العراق فبنوها له بالصفاح و العمد و الرخام الأبیض و الاصفر و قد وجد هذه الأبیات منقورة فی صخرة بارض الشام انشأها بعض اصحاب سلیمان علیه السلام ...

... قوله یعملون له ما یشاء من محاریب ای مساجد و مساکن و قیل المحاریب ابنیة دون القصور و تماثیل هی صور الانبیاء و الملایکة کانت الجن تعملها فی مساجدهم تنشطهم علی الرغبة فی العبادة و قیل کانوا یعملون تماثیل الملایکة و النبیین و الصالحین علی صورة القایمین و الراکعین و الساجدین من نحاس و صفر و شبه و زجاج و رخام فی المساجد لکی اذا رآهم الناس مصورین عبدوا عبادتهم و لم یکن یومیذ محرما محظورا کان اتخاذ الصور مباحا فی شریعتهم کما ان عیسی کان یتخذ صورا من الطین فینفخ فیها فتکون طیرا

پریان از بهر سلیمان مسجدها میکردند و بناهای عالی میساختند چنان که سلیمان می فرمود و از آن یکی شارستان بیت المقدس است و مسجد اقصی و قصه بنا نهادن آن بر قول اصحاب سیر آنست که رب العالمین در نژاد ابراهیم علیه السلام برکت کرد تا از نسل وی چندان بهم آمدند که کس طاقت شمردن ایشان نداشت خصوصا در روزگار داود علیه السلام داود خواست که عدد بنی اسراییل بداند ایشان که در زمین فلسطین مسکن داشتند روزگاری دراز می شمردند و بسر نرسیدند و از دریافت و دانست عدد ایشان نومید گشتند پس وحی آمد به داود از درگاه عزت جل جلاله که این کثرت ایشان از آنست که ابراهیم ع چون بوفای عهد ما باز آمد و آن خواب که او را نمودیم بذبح فرزند تصدیق کرد و ذلک قوله قد صدقت الرؤیا من او را وعده دادم که در نسل و نژاد وی برکت کنم اکنون که ترا کثرت ایشان عجب آمد و ایشان فراوانی از خویشتن دیدند و خود بین گشتند من که خداوندم بجلال و عزت خود سوگند یاد کردم که عدد ایشان با کم کنم در بلایی و نکبتی که بر ایشان گمارم اکنون ایشان مخیرند ای داود میان سه بلیت ازین سه آن یکی که اختیار کنند بر ایشان گمارم یا قحط و نیاز و گرسنگی بر ایشان گمارم سه سال یا دشمن بر ایشان مسلط کنم سه ماه یا طاعون و وبا بر ایشان فروگشایم سه روز داود بنی اسراییل را جمع کرد و ایشان را درین سه خصلت مخیر کرد از هر سه بلیت طاعون اختیار کردند گفتند این یکی آسان تر است و از فضیحت دورتر پس همه جهاز مرگ بساختند غسل کردند و حنوط بر خود ریختند و کفن در پوشیدند و بصحرا بیرون شدند با اهل و عیال خرد و بزرگ در ان صعید بیت المقدس پیش از بنا نهادن آن و داود بر صخره بسجود در افتاده و دعا و تضرع میکند رب العالمین طاعون بر ایشان فرو گشاد یک شبانروز چندان هلاک شدند که بعد از آن بدو ماه ایشان را دفن نتوانستند کرد چون یک شبانروز از طاعون بگذشت رب العالمین تضرع ایشان بپسندید و دعای داود اجابت کرد و آن طاعون ازیشان برداشت پس بشکر آن رب العزة در آن مقام بر ایشان رحمت کرد داود بفرمود تا آنجا مسجدی سازند که پیوسته آنجا ذکر الله رود و دعا و تضرع پس ایشان در کار ایستادند و نخست مدینه بیت المقدس بنا نهادند داود بر دوش خود سنگ می کشید و خیار بنی اسراییل هم چنان سنگ می کشیدند تا یک قامت بنا بر آوردند پس وحی آمد به داود که این شارستان را بیت المقدس نام نهادیم جایی پاک است و خانه ای پاک قدمگاه پیغمبران و هجرت گاه و نزول گاه پاکان و نیکان و تو مردی خونریز بدست تو این بنا تمام برنیاید لکن ترا پسری آید نام او سلیمان املکه بعدک و اسلمه من سفک الدماء و اقضی اتمامه علی یده یکون صیته و ذکره لک باقیا فصلوا فیه زمانا گفته اند داود را آن روز صد سال و بیست و هفت سال بود چون سال وی بصد و چهل رسید از دنیا بیرون شد و سلیمان بجای وی بنشست و جن و شیاطین را فرمود تا آن بنای شارستان تمام کردند و آن را دوازده ربض ساختند هر ربضی سبطی را از اسباط بنی اسراییل و کانوا اثنی عشر سبطا چون از نهاد شارستان فارغ گشتند آن گه مسجد اقصی را بنا نهادند و بالواح زر و سیم و جواهر پرداختند و شرح این قصه بتمامی در سوره بنی اسراییل یاد کردیم

قال سعید بن المسیب لما فرغ سلیمان من بناء بیت المقدس تغلقت ابوابه فعالجها سلیمان فلم تتفتح حتی قال فی دعایهم بصلوات ای داود الا فتحت الأبواب فتفتحت ففرغ له سلیمان علیه السلام عشرة آلاف من قراء بنی اسراییل خمسة آلاف باللیل و خمسة آلاف بالنهار فلا تأتی ساعة من لیل و لا نهار الا و الله یعبد فیها و یقال من التماثیل التی عملوها انهم عملوا لسلیمان اسدین اسفل کرسیه و نسرین فوق کرسیه و کان کرسیه عظیما فاذا اراد ان یصعد الکرسی بسط الاسد ذراعه و کان یصعد علیه و اذا قعد علیه اظله النسران باجنحتها فلما مات سلیمان جاء افریدون و قیل بخت نصر لیصعد الکرسی و لم یدر کیف یصعد فلما دنا منه ضرب الاسد علی ساقه فکسر ساقه فلم یجسر احد بعده ان یدنوا من ذلک الکرسی

و قوله و جفان کالجواب الجفان القصاع واحدتها جفنه و الجوابی جمع الجابیة و هی الحوض یجبی فیه الماء ای یجمع و یقال کان فی الجفنة الواحدة یأکل الف رجل منها و کان لمطبخه کل یوم اثنا عشر الف شاة و الف بقرة و کان له اثنا عشر الف خباز و اثنا عشر الف طباخ کانوا یصلحون الطعام فی تلک الجفان لکثرة القوم ...

... و قلیل من عبادی الشکور الاصل فی الشکر الزیادة و الشکور کثیر الشکرو دابة شکور اذا اظهرت من السمن فوق ما تعطی من العلف و الشکیر اسم للنبات و الشعر و الریش و قیل الشاکر الذی یشکر علی الرخاء و الشکور الذی یشکر علی البلاء و الشاکر یشکر علی البذل و الشکور یشکر علی المنع فکیف بالبذل و قیل الشکور الذی یشکر بقلبه و لسانه و جوارحه و ماله و الشاکر الذی یشکر ببعض هذه

قوله فلما قضینا علیه الموت ذکر وفاة سلیمان ع چون روزگار عمر وی بآخر رسید اول نشانی که بروی پیدا شد آن بود که در مسجد بیت المقدس آنجا عبادت گاه وی بود هر روز بر عادت درختی سبز از زمین بر آمدی و هیچ حیوان از ان نخوردی نه از جن و انس نه از مرغان و هوام سلیمان آن درخت را گفتی ترا چه خوانند و بچه کار آیی و چونست که ترا هیچ حیوان نخورد آن درخت گفتی لم اخلق لشی ء من الدواب مرا نه از بهر آن آفریدند تا چرندگان از من خورند و لکن خلقت دواء لکذا و کذا و اسمی کذا مرا که آفریدند دارو را آفریدند فلان درد را بکار آیم و نام من فلان چیز است سلیمان بفرمودی تا آن را ببرند و بداروخانه برند و نام آن در کتب طب بنویسند روزی درخت سبز بر آمد همی بالید و می افزود سلیمان در نماز بود چون از نماز فارغ گشت گفت یا شجرة ما اسمک ای درخت نام تو چیست

گفت خروبه سلیمان گفت لای شی ء نبتت از برای چه رستی و از زمین بر آمدی ...

... فلما خر ای سقط علی الارض تبینت الجن أن لو کانوا یعلمون الغیب ان فی موضع نصب ای علمت و ایقنت أن لو کانوا و قیل معناه تبینت للانس ان الجن لا یعلمون الغیب

و فی قراءت ابن مسعود و ابن عباس تبینت الانس ان لو کان الجن یعلمون الغیب و قری تبینت الجن باین قراءت معنی آنست که فرا دیدند مردمان فراجنیان که اگر ایشان غیب دانستندی ما لبثوا فی العذاب المهین قال القفال قد دلت هذه الایة علی ان الجن لم یسخروا الا لسیلمان و انهم تخلصوا بعد موته من تلک الاعمال الشاقة و انما تهیأت لهم ذلک لان الله تعالی زاد فی اجسامهم و قواهم و غیر خلقهم عن خلق الجن الذین لا یرون و کانوا بمنزلة الاسری فی یدیه ثم مات هؤلاء بعد سلیمان فجعل الله خلق الجن علی ما کانوا علیه قبل ذلک من الرقة و الضعف و الخفاء فصاروا لا یرون و لا یقدرون علی شی ء من هذه الاعمال و لا علی نقل الاجسام الثقال لان ذلک کان معجزة لسلیمان علیه السلام قال اهل التاریخ کان عمر سلیمان ثلثا و خمسین سنة و مدة ملکه منها اربعون سنة و ملک یوم ملک و هو ابن ثلاث عشرة سنة و ابتدأ فی بناء بیت المقدس لا ربع سنین مضین من ملکه و الله اعلم

لقد کان لسبإ تفسیر سبا و اختلاف قرءات و وجوه آن در سورة النمل از پیش رفت فی مسکنهم بفتح کاف و بر لفظ واحد قراءت حمزه است و حفص و مسکنهم بکسر کاف هم بر لفظ واحد قراءت کسایی باقی مساکنهم خوانند بجمع ...

... ذلک جزیناهم محل ذلک نصب بوقوع المجازاة علیه تقدیره جزیناهم ذلک بما کفروا و هل نجازی قرأ حمزة و الکسایی نجازی بالنون و کسر الزاء الکفور بنصب الراء و اختاراه لقوله جزیناهم و قرأ الآخرون یجازی بالیاء و فتح الزاء و رفع الراء من الکفور و المعنی هل یجازی مثل هذا الجزاء إلا الکفور قال مجاهد یجازی ای یعاقب

و جعلنا بینهم و بین القری التی بارکنا فیها یعنی ارض المقدس من الشام قری ظاهرة یعنی قایمة عامرة و قیل ظاهرة ای متواصلة تظهر الثانیة من الاولی لقربها منها قال الحسن کان احدهم یغدوا فیقیل فی قریة و یروح فیأوی الی قریة اخری قال مجاهد هی السروات و قال وهب قری صنعاء و قیل کانت قراهم اربعة آلاف و سبع مایة قریة متصلة من سبأ الی الشام

و قدرنا فیها السیر ای جعلنا السیر بین قراهم و القری التی بارکنا فیها سیرا مقدرا من منزل الی منزل و قریة الی قریة لا ینزلون الا فی قریة و ماء و شجر و لا یغدون الا من قریة و ماء و شجر و قلنا لهم سیروا فیها لیالی و أیاما ای وقت شیتم آمنین لا تخافون عدوا و لا جوعا لا عطشا فبطروا و طغوا و لم یصبروا علی العافیة ...

میبدی
 
۷۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۴- سورة سبا- مکیة » ۳ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی قل من یرزقکم من السماوات و الأرض اعلم ان الرزق قسمان قسم ظاهر و قسم باطن فالظاهر هی الاقوات و الاطعمة و ذلک للظواهر و هی الأبدان و الباطن هی المعارف و المکاشفات و ذلک للقلوب و الاسرار و هذا اشرف القسمین فان ثمرته حیاة الابد و ثمرة الرزق الظاهر قوة الی مدة قریبة الامد و الله تعالی هو المتولی لخلق الرزقین و المتفضل بالایصال الی کلا الفریقین و لکنه یبسط الرزق لمن یشاء و یقدر رزق ظاهر دیگر است و رزق باطن دیگر رزق ظاهر مطعومات است حیاة فانی را و رزق باطن مکاشفات است حیاة باقی را مطعومات را شرط آنست که حلال بدست آری و حلال خوری رب العالمین میفرماید کلوا من طیبات ما رزقناکم کلوا من الطیبات و اعملوا صالحا حلال خورید و پاک خورید و کار نیکو کنید و قال النبی ص طلب الحلال فریضة بعد الفریضة ای بعد فریضة الایمان و الصلاة و قال ص من اکل الحلال اربعین یوما نور الله قلبه و اجری ینابیع الحکمة من قلبه و فی روایة زهده الله فی الدنیا و قال ان لله ملکا علی بیت المقدس ینادی کل لیلة من اکل حراما لم یقبل منه صرف و لا عدل الصرف النافلة و العدل الفریضة

و گفته اند از پاکی مطعم و حلالی قوت صفای دل خیزد و از صفای دل نور معرفت افزاید و با نور معرفت مکاشفات و منازلات در پیوندد و هو الرزق الباطن المشار الیه فی قوله ...

میبدی
 
۷۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۶- سورة یس - مکیة » ۳ - النوبة الثانیة

 

... قالوا یا ویلنا من بعثنا من مرقدنا قال ابن عباس و قتادة انما یقولون هذا لان الله تعالی یرفع العذاب عنهم بین النفختین فیرقدون فاذا بعثوا بعد النفخة الآخرة و عاینوا القیمة دعوا بالویل و قال اهل المعانی ان الکفار إذا عاینوا جهنم و انواع عذابها صار عذاب القبر فی جنبها کالنوم فقالوا من بعثنا من مرقدنا ثم قالوا هذا ما وعد الرحمن و صدق المرسلون اقروا حین لم ینفعهم الاقرار و قیل قالت الملایکة لهم هذا ما وعد الرحمن و صدق المرسلون

إن کانت یعنی ما کانت إلا صیحة واحدة یعنی النفخة الآخرة فإذا هم جمیع لدینا محضرون للحساب و الخصومات هلاک ایشان بصیحه ای و بعث و احیاء ایشان بصیحه ای میگوید نباشد مگر یک بانگ چون بنگری همه بهم نزدیک ما حاضر کردگان باشند همانست که گفت و حشرناهم فلم نغادر منهم أحدا و گفته اند صیحه بعث آنست که اسرافیل گوید بر صخره بیت المقدس ایتها العظام البالیة هلموا الی العرض علی جبار الجبابرة

فالیوم لا تظلم نفس شییا و لا تجزون إلا ما کنتم تعملون یجوز ان یکون ما مفعولا و یجوز ان یکون تقدیره بما کنتم تعملون فحذف الجار و نظیر هذه الآیة قوله الیوم تجزی کل نفس بما کسبت لا ظلم الیوم و قوله و وفیت کل نفس ما عملت و قوله و إنما توفون أجورکم یوم القیامة و قوله و یوم یرجعون إلیه فینبیهم بما عملوا

میبدی
 
۷۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۷- سورة الصافات - مکیة » ۳ - النوبة الثانیة

 

... فبشرناه بغلام حلیم و قال فی موضع آخر و بشروه بغلام علیم قیل بغلام حلیم فی صغره علیم فی کبره ففیه بشارة انه ابن و انه یعیش و ینتهی فی السن حتی یوصف بالعلم و قیل ما اثنی الله عز و جل فی القرآن علی بشر بالحلم الا علی ابرهیم و ابنه و خصت هذه السورة بحلیم لانه علیه السلام حلم و انقاد و اطاع و قال یا أبت افعل ما تؤمر الآیة

قوله فلما بلغ معه السعی ابتدای قصه ذبیح است قصه ای عظیم و اختلاف علما در ان عظیم هم در اصل ذبیح خلاف است که از دو پسر ابراهیم کدام یکی بود اسحاق یا اسماعیل و هم در موضع ذبح خلاف است که بیت المقدس بود یا منحر مکه طایفه ای عظیم از علمای دین و صدر اول از صحابه و تابعین چون ابو بکر صدیق و ابن عباس بیک روایت و ابن عمرو ابن عبد الله بن عمرو و محمد بن کعب القرظی و سعید مسیب و شعبی و حسن بصری و مجاهد و ضحاک و کلبی و غیر ایشان میگویند ذبیح اسماعیل بود و علیه اکثر العرب و در خبر است که انا ابن الذبیحین مصطفی ص فرمود من پسر دو ذبیح ام یکی جد پیشین اسماعیل و یکی پدر خویش عبد الله

و سبب آن بود که عبد المطلب نذر کرد که اگر مرا ده فرزند آید یکی را قربان کنم چون او را ده فرزند تمام شد همه را در خانه کعبه جمع کرد و میان ایشان قرعه زد و قرعه بر عبد الله آمد که پدر مصطفی ص بود و عبد المطلب او را از همه فرزندان دوستر داشتی که نور فطرت مصطفی با وی بود عبد المطلب ده شتر را فدا کرده بود قرعه بر عبد الله آمد ده شتر دیگر فدا کرد سوم بار قرعه زد میان وی و میان آن بیست شتر قرعه هم بر عبد الله آمد ده دیگر فدا کرد همچنین قرعه میزد و هر بار بر عبد الله میآمد و او ده شتر می افزود تا آن گه که صد شتر تمام گشت آن گه قرعه بر آن صد شتر آمد که فدا کرده بود عبد المطلب آن صد شتر قربان کرد و در شریعت دیت مرد مسلمان صد شتر گشت و دلیل بر آن که ذبیح اسماعیل بود قول رب العزة بعد الفراغ من قصة المذبوح و بشرناه بإسحاق نبیا من الصالحین فدل ان المذبوح غیره و همچنین در سوره هود فرمود فبشرناها بإسحاق و من وراء إسحاق یعقوب فلما بشر باسحق بشر بابنه یعقوب فکیف یأمره بذبح اسحاق و قد وعد له بنافلة منه اما عمر بن الخطاب و علی بن ابی طالب و ابن مسعود و کعب الاحبار و سعید بن جبیر و قتاده و مسروق و عطا و مقاتل و جماعتی علمای تابعین و تبع تابعین میگویند ذبیح اسحاق بود و دلیل ایشان خبر مصطفی است ص که پرسیدند یا رسول الله من اکرم الناس و اشرفهم نسبا گرامی ترین مردمان و شریف ترین ایشان بنسب کیست گفت یوسف صفی الله بن یعقوب اسراییل الله بن اسحاق ذبیح الله بن ابرهیم خلیل الله

و علیه عامة اهل الکتاب مثل عبد الله بن سلام و کعب الاحبار و غیرهما و من قال بهذا القول فسر البشارتین فقال اما قوله فبشرناه بغلام حلیم انه بشر بمولد اسحاق و اما قوله فبشرناها بشر بنبوة اسحاق ایشان که گفتند ذبیح اسحاق بود موضع ذبح بیت المقدس گفتند و ایشان که گفتند اسماعیل بود موضع ذبح منحر منی گفتند در در مکه و قول درست اینست زیرا که اسماعیل در مکه مقام داشت و اسحاق در شام

اصمعی پرسید از ابو عمرو علا که ذبیح اسماعیل بود یا اسحاق گفت یا اصیمع این ذهب عقلک متی کان اسحاق بمکة انما کان اسماعیل بمکة و هو الذی بنی البیت مع ابیه و من الدلیل علیه ان قرنی الکبش کان میراثا لولد اسماعیل عن ابیهم و کانا منوطین بالکعبة الی ان احترق البیت و احترق القرن فی ایام ابن الزبیر و الحجاج

اما قصه ذبح بر قول سدی آنست که ابراهیم بر سر پیری از حق تعالی فرزند خواست چون او را بشارت دادند بفرزند گفت هو اذا لله ذبیح نذر کرد که الله را قربان کند پس بروزگار آن نذر فراموش کرد و هر وقت از شام بزیارت اسماعیل شدی به مکه وقتی ابراهیم از راه درآمده بود مانده و رنجور تن شده شب ترویه پیش آمد بخفت بخواب نمودند او را که یا ابراهیم اوف بنذرک آن نذر که کرده ای وفا کن ابراهیم از خواب درآمد با خود می اندیشید که این خواب گویی نموده شیطان است یا فرموده حق آن روز همه در آن اندیشه و فکرت بود فسمی ذلک الیوم یوم الترویة ای کان یروی مع نفسه ان ما رأیت کان من الله او من الشیطان دیگر شب بخفت او را همین خواب نمودند بدانست که فرموده الله است و بجای آورد که خواب پیغامبران وحی باشد از حق جل جلاله فسمی ذلک الیوم یوم عرفة اذ عرف انه من الله عز و جل و اسماعیل آن روز هفت ساله بود و بقولی سیزده ساله اما قول محمد بن اسحاق آنست که ابراهیم هر بار که قصد زیارت اسماعیل کرد او را بر براق نشاندندی بامداد از شام برفتی نماز پیشین به مکه بودی زیارت کردی و بازگشتی شبانگاه به شام بودی چون اسماعیل بزرگ شد او را هنری و روز افزون دید همگی دل وی بگرفت و دل در حیاة او بست لما کان یأمل فیه من عبادة ربه و تعظیم حرماته تا شبی که نمودند او را بخواب که گوینده ای گوید ان الله یأمرک بذبح ابنک هذا ابراهیم چون این خواب دید دانست که وحی خداوندست و فرمان وی هاجر را گفت میخواهم که خدای را عز و جل قربانی کنم اندران وادی که گوسپندان ایستاده اند و میخواهم که اسماعیل را با خود ببرم سرش بشوی و موی را شانه کن و گیسوانش بباف و او را نیکو بیارای تا خرم شود و با خود ببرم آن گه گفت جان پدر کارد و رسن بردار تا در ان شعب رویم و گوسپند را قربان کنیم چون آنجا رسیدند ابراهیم گفت یا بنی إنی أری فی المنام أنی أذبحک ای بسر بسی محنتها و بلاها که بما رسید و همه بسر آمد و اکنون فرمانی رسیده از همه صعب تر می فرمایند مرا که ترا قربان کنم فانظر ما ذا تری درنگر تا در دل خویش چه بینی و ترا درین فرمان چه رای است حمزه و کسایی ما ذا تری بضم تا و کسر را خوانند یعنی در نگر که درین فرمان از خویشتن چه نمایی میخواست که بداند از وی که صبر خواهد کرد یا جزع خواهد نمود اسماعیل گفت یا أبت افعل ما تؤمر ستجدنی إن شاء الله من الصابرین ابو هریره روایت کند از کعب الاحبار که شیطان آن روز گفت لین لم افتن عند هذا آل ابراهیم لا افتن منهم احدا ابدا اگر امروز درین حال آل ابراهیم را بفتنه نیفکنم و بر ایشان مرا دستی نبود پس هرگز نتوانم و نه مرا بر ایشان دسترس بود در ان حال شیطان بر صورت مردی ناصح آمد پیش هاجر مادر اسماعیل گفت هیچ دانی که ابراهیم پسر خود را اسماعیل کجا میبرد هاجر گفت او را میبرد که گوسپند قربان کند گفت نه که خود پسر را قربان میکند ...

... و ترکنا علیهما فی الآخرین سلام علی موسی و هارون إنا کذلک نجزی المحسنین إنهما من عبادنا المؤمنین و إن إلیاس لمن المرسلین عبد الله مسعود گفت الیاس ادریس است او را دو نام است همچون یعقوب که او را دو نام است اسراییل و یعقوب و در مصحف ابن مسعود چنین است و ان ادریس لمن المرسلین و قول عکرمه اینست اما جمهور مفسران برانند که الیاس پیغامبری بود از بنی اسراییل بعد از موسی و از فرزندان هارون بود الیاس بن بشیر بن فنحاص بن العیزار بن هارون بن عمران و قیل هو ابن عم الیسع و بعثت وی بعد از حزقیل پیغامبر بود چون روزگار حزقیل بسر آمد بنی اسراییل سر بطغیان و فساد در نهادند سبطی از ایشان بت پرست شدند در نواحی شام جایی که بعل بک گویند و نام آن بت که می پرستیدند بعل بود و به سمیت مدینتهم بعلبک و آن بعل بالای وی بیست گز بود و چهار روی داشت شیطان در جوف وی شدی و با ایشان سخن گفتی تا ایشان را بفتنه افکندی

من یضلل الله فلا هادی له و ایشان را پادشاهی بود نام وی اجب زنی داشت نام وی ازبیل و کانت قتالة للانبیاء یقال هی التی قتلت یحیی بن زکریا این پادشاه وزن وی و آن سبط بنی اسراییل که در ان مدینه بعلبک مسکن داشتند همه آن بعل را میپرستیدند و رب العالمین بایشان الیاس پیغامبر فرستاد الیاس ایشان را بتوحید الله دعوت کرد ایشان سر وازدند و قصد قتل وی کردند الیاس ازیشان بگریخت در میان کوه ها با غاری شد و هفت سال آنجا بماند متواری از بن گیاه و نبات زمین میخورد و جاسوسان ملک اجب پیوسته در جست و جوی وی بودند و رب العزة او را از ایشان نگه داشت بعد از هفت سال از آن کوه فرو آمد در خانه زنی پنهان شد مادر یونس بن متی و یونس آن وقت کودک بود رضیع آن زن شش ماه او را تعهد کرد و تیمار داشت و در قصه آورده اند که یونس بکودکی فرمان یافت و آن مصیبت در مادر وی اثر کرد دست در دامن الیاس زد گفت تو پیغامبر خدایی و دعای تو مستجاب بود دعا کن تا رب العزة او را زنده گرداند الیاس دعا کرد و رب العزة او را بدعای وی زنده گردانید پس دگر باره الیاس با کوه شد و آن قوم و آن پادشاه روز بروز در عصیان و طغیان می افزودند تا آن غایت که ملک اجب وزن وی از بیل پنجاه مرد از قوم خویش برگزیدند خداوندان بأس و شدت و ایشان را بمکر و خدیعت فرستادند تا بمکر و دستان الیاس را از ان کوه بزیر آرند و او را هلاک کنند آن پنجاه مرد بدامن کوه رفتند و با آواز بلند گفتند ای پیغامبر خدا ما بتو ایمان آوردیم و بهر چه گفتی ترا مصدق داشتیم و ملک اجب و قوم وی همه بتو ایمان آوردند و از گفته و کرده خود پشیمان گشتند از بهر خدا بیرون آی و دیدار خود ما را بنمای تا عذری بخواهیم الیاس گفت اللهم ان کانوا صادقین فیما یقولون فاذن لی ان ابرز الیهم و ان کانوا کاذبین فاکفنیهم و ارمهم بنار تحرقهم هنوز الیاس این سخن تمام نگفته بود که آتشی بیامد از آسمان و همه را بسوخت خبر هلاک ایشان به اجب رسید عبرت نگرفت و از کفر و شرک باز نگشت بلکه در طغیان و عصیان بیفزود بعد از آن الیاس دعا کرد تا رب العزة بر ایشان قحط و جوع مسلط کرد گفت بار خدایا هفت سال باران از آسمان و نبات از زمین باز گیر که ایشان سزای این عذاب اند فرمان آمد که یا الیاس انا ارحم بخلقی من ذلک و ان کانوا ظالمین و لکن اعطیک مرادک ثلث سنین پس سه سال در زمین ایشان نه از آسمان باران آمد نه از زمین نبات تا خلقی از آدمیان و دیگر جانوران در ان قحط و جوع هلاک شدند و در بنی اسراییل کودکی بود نام وی الیسع بن خطوب به الیاس ایمان آورده و پیوسته در خدمت وی بود و هر جا که الیاس رفتی او را با خود بردی چون مدت سه سال قحط و نیاز بسر آمد از رب العزة وحی آمد که یا الیاس انک قد اهلکت کثیرا من الخلق ممن لم یعص من البهایم و الدواب و الطیور و الهوام ای الیاس خلقی ازین بی گناهان چهارپایان و ددان و مرغان درین قحط هلاک شدند و ایشان هم ایمان نیارند بعد از ان رب العزة ایشان را باران فرستاد و در زمین ایشان خصب و فراخی نعمت پدید آمد و ایشان هم چنان بر کفر و شرک خویش مصر بودند و قصد قتل الیاس کردند پس الیاس دعا کرد که بار خدایا مرا از ایشان برهان چنان که خودخواهی او را گفتند در فلان جایگه منتظر باش تا اسبی بینی بر وی نشین و مترس الیاس بمیعاد آمد و یسع با وی اسبی دید آتشین آنجا ایستاده و قیل لونه کلون النار الیاس بر ان اسب نشست و اسب بالا گرفت یسع گفت یا الیاس ما تأمرنی مرا چه فرمایی فرمی الیاس الیه بکسایه من الجو الیاس گلیم خویش از هوا بوی انداخت یعنی که ترا خلیفت خویش کردم بر بنی اسراییل فرفع الله الیاس من بین اظهرهم و قطع عنه لذة المطعم و المشرب و کساه الریش فکان انسیا ملکیا ارضیا سماویا و قال بعضهم الیاس موکل بالفیافی و الخضر موکل بالبحار و هما یصومان شهر رمضان ببیت المقدس و یوافیان الموسم فی کل عام و هما آخر من یموت من بنی آدم فذلک قوله عز و جل و إن إلیاس لمن المرسلین إذ قال لقومه أ لا تتقون عذاب الله بالایمان به

أ تدعون بعلا و هو اسم الصنم الذی کانوا یعبدونه و کان صنما من ذهب طوله عشرون ذراعا فی عینیه یاقوتتان کبیرتان قال مجاهد و قتادة البعل الرب بلغة اهل الیمن و قیل هو اسم امرأه عبدها قوم و قیل هو تنین عبده اهل ذلک الزمان ...

میبدی
 
۷۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۳- سورة الزخرف- مکیه » ۱ - النوبة الثانیة

 

این سورة الزخرف سه هزار و چهارصد حرف است و هشتصد و سی و سه کلمت و هشتاد و نه آیت جمله بمکه فرو آمد باتفاق مفسران مگر مقاتل که گفت و سیل من ارسلنا به بیت المقدس فرو آمد شب معراج و این آیت هم مکی شمرند زیرا که از مکه مصطفی ص را به بیت المقدس برده بودند و در این سوره سه آیت منسوخ است اول فإما نذهبن بک فإنا منهم منتقمون دوم فذرهم یخوضوا و یلعبوا سوم فاصفح عنهم و قل سلام تا اینجا منسوخ است و باقی آیت محکم

این هر سه آیت منسوخند بآیت سیف و در فضیلت سورة ابی بن کعب روایت کند از مصطفی ص قال من قرأ سورة الزخرف کان ممن یقال لهم یوم القیمة یا عبادی لا خوف علیکم الیوم و لا انتم تحزنون ادخلوا الجنة انتم و ازواجکم تحبرون ...

... أ شهدوا خلقهم یعنی احضروا خلقهم حین خلقوا کقوله أم خلقنا الملایکة إناثا و هم شاهدون

قرأ نافع ا أشهدوا خلقهم علی ما لم یسم فاعله و لین الهمزة الثانیة بعد همزه الاستفهام و المعنی ا احضروا خلقهم ستکتب شهادتهم هذا تهدید کقوله و الله یکتب ما یبیتون و کقوله سنکتب ما قالوا و هذا کتابة الملک علیهم اعمالهم و قرء فی الشواذ سنکتب شهاداتهم و قال الکلبی و مقاتل لما قالوا هذه القول سألهم النبی فقال ما یدریکم انهم اناث قالوا سمعنا من آباینا و نحن نشهد انهم لم یکذبوا

فقال الله تعالی ستکتب شهادتهم و یسیلون عنها فی الآخرة ...

میبدی
 
۸۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۳- سورة الزخرف- مکیه » ۲ - النوبة الثانیة

 

... و عن ابی بردة قال قال رسول الله الامراء من قریش لی علیهم حق و لهم علیکم حق ما حکموا فعدلوا و استرحموا فرحموا و عاهدوا فوفوا فمن لم یفعل ذلک فعلیه لعنة الله و الملایکة و الناس اجمعین

و سیل من أرسلنا من قبلک من رسلنا لهذا الکلام وجهان احدهما ان الله عز و جل جمع رسله لیلة اسری برسوله فی مسجد بیت المقدس فاذن جبرییل ثم اقام و قال یا محمد تقدم فصل بهم فتقدم و صلی بهم فلما فرغ من الصلاة قال له جبرییل سل یا محمد من أرسلنا من قبلک من رسلنا أ جعلنا من دون الرحمن آلهة یعبدون فقال رسول الله ص لا اسیل قد اکتفیت و هذا قول الزهری و سعید بن جبیر و ابن زید قالوا جمع له الرسل لیلة اسری به و أمر أن یسیلهم فلم یشک و لم یسیل و هذه الایة عدت مکیة لان رسول الله ص لم یکن هاجرا لیلتیذ بعد و کل ما نزل من القرآن بعد مهاجرة رسول الله بمکة فی عمرة القضاء و فی الفتح فی اسفاره

فانه یعد مدنیة و الوجه الثانی و سیل من ارسلنا الیهم من قبلک رسولا من رسلنا یعنی سل مؤمنی اهل الکتاب الذین ارسلنا الیهم الانبیاء هل جاءتهم الرسل الا بالتوحید و المراد بالسیوال التقریر لمشرکی قریش انه لم یأت رسول و لا کتاب بعبادة غیر الله عز و جل ...

... قال النبی صلی الله علیه و اله سلم لیوشکن ان ینزل فیکم ابن مریم حکما عدلا یکسر الصلیب و یقتل الخنزیر و یضع الجزیة و یهلک فی زمانه الملک کلها الا الاسلام

و یروی انه ینزل علی ثنیة بالارض المقدسة یقال لها افیق و علیه ممصران یعنی ثوبین مصبوغین بالصفرة و شعر راسه دهین و بیده حربة یقتل بها الدجال فیاتی بیت المقدس و الناس فی صلاة العصر و الامام یؤم بهم فیتاخر الامام فیتقدمه عیسی و یصلی خلفه علی شریعة محمد ص ثم یقتل الخنازیر و یکسر الصلیب و یخرب البیع و الکنانس و یقتل النصاری الا من آمن به

و قال الحسن و جماعة و انه یعنی و ان القرآن لعلم للساعة یعلمکم قیامها و یخبرکم باحوالها و اهوالها فلا تمترن بها ای لا تشکن فیها قال ابن عباس ای لا تکذبوا بها و اتبعون القول هاهنا مضمر ای قل یا محمد اتبعونی علی التوحید هذا صراط مستقیم ای هذا دین قیم و قال الحسن هذا القرآن صراطه الی الجنة مستقیم ...

میبدی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۷
sunny dark_mode