بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۰
... مآل حال نگه کن دم هلاک نگر
چه بیخودیست فغانی سر از شراب برآر
هزار خانه خراب از زمین تاک نگر
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۱
... گو خصم تیره آتش نمرود برفروز
صحبت غنیمتست فغانی سپند شو
دست و دلت بهرچه رسد زود برفروز
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۲
... که آنچه می شنوی بانگ ترکشست هنوز
فغان گوشه نشینان ز گوش ابر گذشت
سوار من چو مه نو بر ابر شست هنوز
سپید ساخت فغانی ز غصه موی سیاه
دلش اسیر جوانان مهوشست هنوز
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۳
... بی خود سخنی گفته ام ای دیده تری باز
بس شیفته می بینمت امروز فغانی
دانم که ز بیداد که خونین جگری باز
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۴
... جور و جفای غمزه و ناز تو می کشم
افغان ز جور غمزه و آه از جفای ناز
هر ذره ام فریفته ی ناز پیشه ییست
کافر مباد پیش بتان مبتلای ناز
از بهر اضطراب فغانی بیقرار
پیوسته باد بر سر سروت هوای ناز
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۵
... ایدل در آب و خاک خرابات خانه ساز
از آه آتشین فغانی درین چمن
گل خانه سوز آمد و بلبل ترانه ساز
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۶
... جرعه یی از ساغر خود بر من ناشاد ریز
برگذرگاه فغانی خار هم باشد دریغ
ای صبا نسرین و گل بر منزل آباد ریز
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۷
... جایی که رسی خو بتنعم نکنی باز
مدهوش شد از خون دل خویش فغانی
از بهر چنین مست سر خم نکنی باز
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۸
... باری بوعده هم ندهد انتظار کس
شمعی که روشنست فغانی بنور خود
پروا نمی کند بشبستان تار کس
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۹
... ور رسد می کند از ناز شتابی که مپرس
نقل می کرد فغانی ز دهانت سخنی
غنچه بر طرف چمن داشت حجابی که مپرس
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۰
... روزی عقوبت شب هجران من بپرس
منشین فغانی از طلب کعبه ی مراد
برخیز و راه کشور سلطان من بپرس
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۱
... اما هنوز رای صوابی ندید کس
راحت مجو فغانی و با درد سر بساز
در شیشه ی سپهر گلابی ندید کس
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۲
... در آتشم ار بر لب جیحون نگرد کس
خوش باد فغانی که همه وهم و خیالست
گر کوکبه ی حشمت گردن نگرد کس
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۳
... تا به کی سرگشته می گردی به آواز جرس
بسکه می نالد فغانی بیتو شبهای دراز
صبح را از ناله ی او بر نمی آید نفس
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۴
... گفت دم درکش که خاموشی سرانجامست و بس
درد می باید فغانی نه همین درس و دعا
ورد عاشق آه صبح و گریه شامست و بس
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۵
... چرا که برده ام از یاد آشیانه خویش
مرو که سوز فغانی بگیردت دامن
سحر که یاد کند مجلس شبانه خویش
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۶
... مرا کشت آن پسر ناز جواب آلوده بینیدش
چه کس باشد فغانی تا نویسد نکته یی زان لب
ز خون دل ورق های کباب آلوده بینیدش
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۷
... وقت شراب آبی گاه خمار آتش
شد آفت فغانی چشمت ز همنشینان
در گلستان نگیرد الا بخار آتش
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۸
... بناز سرمه در آن چشم آهوانه مکش
فروغ بزم فغانی بود ز شعله ی دل
بگو چراغ درین تنگنا زبانه مکش
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۹
... نیاوردی قضای ایزد از فردوس بیرونش
ندارد هیچ کم آنمه فغانی مهر افزون کن
که آخر برفروزی صد چراغ از حسن افزونش