گنجور

 
۱۶۲۱

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۰

 

... مآل حال نگه کن دم هلاک نگر

چه بیخودیست فغانی سر از شراب برآر

هزار خانه خراب از زمین تاک نگر

بابافغانی
 
۱۶۲۲

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۱

 

... گو خصم تیره آتش نمرود برفروز

صحبت غنیمتست فغانی سپند شو

دست و دلت بهرچه رسد زود برفروز

بابافغانی
 
۱۶۲۳

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۲

 

... که آنچه می شنوی بانگ ترکشست هنوز

فغان گوشه نشینان ز گوش ابر گذشت

سوار من چو مه نو بر ابر شست هنوز

سپید ساخت فغانی ز غصه موی سیاه

دلش اسیر جوانان مهوشست هنوز

بابافغانی
 
۱۶۲۴

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۳

 

... بی خود سخنی گفته ام ای دیده تری باز

بس شیفته می بینمت امروز فغانی

دانم که ز بیداد که خونین جگری باز

بابافغانی
 
۱۶۲۵

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۴

 

... جور و جفای غمزه و ناز تو می کشم

افغان ز جور غمزه و آه از جفای ناز

هر ذره ام فریفته ی ناز پیشه ییست

کافر مباد پیش بتان مبتلای ناز

از بهر اضطراب فغانی بیقرار

پیوسته باد بر سر سروت هوای ناز

بابافغانی
 
۱۶۲۶

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۵

 

... ایدل در آب و خاک خرابات خانه ساز

از آه آتشین فغانی درین چمن

گل خانه سوز آمد و بلبل ترانه ساز

بابافغانی
 
۱۶۲۷

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۶

 

... جرعه یی از ساغر خود بر من ناشاد ریز

برگذرگاه فغانی خار هم باشد دریغ

ای صبا نسرین و گل بر منزل آباد ریز

بابافغانی
 
۱۶۲۸

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۷

 

... جایی که رسی خو بتنعم نکنی باز

مدهوش شد از خون دل خویش فغانی

از بهر چنین مست سر خم نکنی باز

بابافغانی
 
۱۶۲۹

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۸

 

... باری بوعده هم ندهد انتظار کس

شمعی که روشنست فغانی بنور خود

پروا نمی کند بشبستان تار کس

بابافغانی
 
۱۶۳۰

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۹

 

... ور رسد می کند از ناز شتابی که مپرس

نقل می کرد فغانی ز دهانت سخنی

غنچه بر طرف چمن داشت حجابی که مپرس

بابافغانی
 
۱۶۳۱

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۰

 

... روزی عقوبت شب هجران من بپرس

منشین فغانی از طلب کعبه ی مراد

برخیز و راه کشور سلطان من بپرس

بابافغانی
 
۱۶۳۲

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۱

 

... اما هنوز رای صوابی ندید کس

راحت مجو فغانی و با درد سر بساز

در شیشه ی سپهر گلابی ندید کس

بابافغانی
 
۱۶۳۳

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۲

 

... در آتشم ار بر لب جیحون نگرد کس

خوش باد فغانی که همه وهم و خیالست

گر کوکبه ی حشمت گردن نگرد کس

بابافغانی
 
۱۶۳۴

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۳

 

... تا به کی سرگشته می گردی به آواز جرس

بسکه می نالد فغانی بیتو شبهای دراز

صبح را از ناله ی او بر نمی آید نفس

بابافغانی
 
۱۶۳۵

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۴

 

... گفت دم درکش که خاموشی سرانجامست و بس

درد می باید فغانی نه همین درس و دعا

ورد عاشق آه صبح و گریه شامست و بس

بابافغانی
 
۱۶۳۶

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۵

 

... چرا که برده ام از یاد آشیانه خویش

مرو که سوز فغانی بگیردت دامن

سحر که یاد کند مجلس شبانه خویش

بابافغانی
 
۱۶۳۷

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۶

 

... مرا کشت آن پسر ناز جواب آلوده بینیدش

چه کس باشد فغانی تا نویسد نکته یی زان لب

ز خون دل ورق های کباب آلوده بینیدش

بابافغانی
 
۱۶۳۸

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۷

 

... وقت شراب آبی گاه خمار آتش

شد آفت فغانی چشمت ز همنشینان

در گلستان نگیرد الا بخار آتش

بابافغانی
 
۱۶۳۹

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۸

 

... بناز سرمه در آن چشم آهوانه مکش

فروغ بزم فغانی بود ز شعله ی دل

بگو چراغ درین تنگنا زبانه مکش

بابافغانی
 
۱۶۴۰

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۹

 

... نیاوردی قضای ایزد از فردوس بیرونش

ندارد هیچ کم آنمه فغانی مهر افزون کن

که آخر برفروزی صد چراغ از حسن افزونش

بابافغانی
 
 
۱
۸۰
۸۱
۸۲
۸۳
۸۴
۱۸۰