گنجور

 
۱۴۱

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۵۰

 

... ایدری توشاد و خرم وز نهیب تیغ توست

هم به مصر اندر خروش و هم به روم اندر فغان

خلق را معلوم شد کاندر جهان هرگز نبود ...

امیر معزی
 
۱۴۲

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۵۱

 

... مشرق و مغرب تو داری وز سر شمشیر تو

هست در مشرق خروش و هست در مغرب فغان

منت ایزد راکه در یک سال حاصل شد تورا ...

امیر معزی
 
۱۴۳

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۵۹

 

... گفتا که مه قرار نگیرد به یک مکان

گفتم که از خط تو فغان است خلق را

گفتا خسوف ماه بود خلق را فغان

گفتم نشان آبله بر روی تو چراست ...

امیر معزی
 
۱۴۴

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۶۰

 

... همی ز بهر چه گویند در هوی است هوان

فغان کنند همی دشمنان ز کینه او

بلی کند همه کس از هلاک خویش فغان

سنان نیزه او خصم را بسوزد دل ...

امیر معزی
 
۱۴۵

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۶۵

 

... به شام رفت و ز تیغش به روم بود خروش

به روم رفت و ز سهمش به مصر بود فغان

چو روم و شام کند هند را به سال دگر ...

امیر معزی
 
۱۴۶

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۷۰

 

... تاکی نهم به دل بر از اندوه عشق داغ

تاکی کنم ز هجر بتان ناله و فغان

جان پرورم به دوستی و مدح صاحبی ...

امیر معزی
 
۱۴۷

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۷۶

 

... تن بدخواه و بداندیش تو چون ناله طفل

کند اندر شکم مادر فریاد و فغان

مهر و کین تو دهد سود و زیان همه کس ...

امیر معزی
 
۱۴۸

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۷۸

 

... تا بر سر راه ای عجب پیش آمدم در تیره شب

دیدم دیاری با تعب مهمان جانی با فغان

مار اندر او ببریده دم عقل اندر او ره کرده گم ...

امیر معزی
 
۱۴۹

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۸۰

 

... من امشب همی بر سر کوی یار

زبهر دل و جان بر آرم فغان

مگر بر من عاشق مستمند ...

امیر معزی
 
۱۵۰

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۸۲

 

... گر نه بیدل گشت بلبل چون کند چندین خروش

ور نه عاشق گشت قمری چون کند چندین فغان

بوستان اکنون چو بزم خسروان آراسته است ...

امیر معزی
 
۱۵۱

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۰۹

 

... ندارم تاب تا پرتاب دارد سنبل مشکین

فغان زان نرگس و سنبل که از بی دادی هر دو

بلا بارید بر عشاق خاصه بر من مسکین ...

امیر معزی
 
۱۵۲

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۳

 

ای عشق تو عمرم به کران آوردی

ای هجر تنم را به فغان آوردی

ای دل تو مرا کار به جان آوردی ...

امیر معزی
 
۱۵۳

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۱۷۷ - هدیه فرستادن طیهور و کوش به نزد یکدیگر

 

... که چون کاروانی رسیدی فراز

از آن باژبانان فغان آمدی

تنی ده سوی کاروان آمدی ...

ایرانشان
 
۱۵۴

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۱۹۹ - رفتن نستوه با لشکر به جانب ماوراء النهر

 

... سه روز و سه شب لشکر آمد به دشت

ز گردون فغان یلان برگذشت

چهارم تبیره سپیده دمان ...

ایرانشان
 
۱۵۵

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶

 

... حلقه زلفش بدی چون عروةالوثقی مرا

ای مسلمانان فغان کان عروةالوثقا گذشت

دین و دنیا گفتمی در بازم اندر کار عشق ...

سنایی
 
۱۵۶

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱

 

... ور همی دعوی کنی گویی که لی صبر جمیل

پس فغان و زاری اندر بیت احزان شرط نیست

چون جمال یوسفی غایب شدست از پیش تو ...

سنایی
 
۱۵۷

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳

 

... گه رخم از اشک چشمم زعفران پر زر کند

ای مسلمانان فغان زان دلربای مستحیل

کو جهان بر جان من چون سد اسکندر کند

سنایی
 
۱۵۸

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۵

 

از پی تو ز عدم ما به جهان آمده ایم

نز برای طرب و لهو و فغان آمده ایم

عشق نپذیرد هستی و پرستیدن نفس ...

سنایی
 
۱۵۹

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۴

 

... خلاف وعده بسیار جانان

فغان ای مردمان فریاد فریاد

ز شوق دیدن و گفتار جانان ...

... ز چشم مست ناهشیار جانان

فغان زان سنبل سیراب مشکین

دمیده بر رخ گلنار جانان ...

سنایی
 
۱۶۰

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۲

 

... بلعجب اندر نظاره سوی تو

با خروش و با فغان دیوانه وار

خاک پاشم بر سر اندر کوی تو ...

سنایی
 
 
۱
۶
۷
۸
۹
۱۰
۱۷۹
sunny dark_mode