گنجور

 
۱۵۴۱

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۷

 

... کز پیش درگه تو گدا کم نمی شود

خون خوردنست کار فغانی بهجر و وصل

آسوده چون شوم که بلا کم نمی شود

بابافغانی
 
۱۵۴۲

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۸

 

... اگر ناگه خدا خواهد که در کارت گشاد افتد

فغانی زین نظر بازی سیه شد نامه ات تا کی

خیالت با خط نو خیز و خال فتنه زاد افتد

بابافغانی
 
۱۵۴۳

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۹

 

... گرچه بهر سوی فگندم کمند

سوخت فغانی و مرادی نیافت

آه از این مردم مشکل پسند

بابافغانی
 
۱۵۴۴

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۰

 

... که سیر بر گل رویت نگاه نتوان کرد

سگت فغانی دیوانه را کشید بخون

فغان که بر سگ کویت نگاه نتوان کرد

بابافغانی
 
۱۵۴۵

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۱

 

... عمری بلا و محنت هجران نگه کنید

داغی که در دلست فغانی خسته را

زین آه گرم و ناله ی سوزان نگه کنید

بابافغانی
 
۱۵۴۶

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۲

 

... صبا خاکسترم را چون بطرف گلشن افشاند

فغانی می رود افتان و خیزان بر سر راهی

که جان خود به پای رخش آن صید افگن افشاند

بابافغانی
 
۱۵۴۷

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۳

 

... نیست آن در خاطرم کز عشق هوشم برده بود

مستی عشق فغانی شور دیگر داشت دوش

غالبا از دست آن میخواره جامی خورده بود

بابافغانی
 
۱۵۴۸

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۴

 

... اکنون که داغ کرد چه آزاد می کند

با هر کسی مگوی فغانی که عاشقم

این حال خود ز طور تو فریاد می کند

بابافغانی
 
۱۵۴۹

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۵

 

... قضا پروانه ای از مطلع انوار کم گیرد

فغانی در حریم کویت آمد با دل سوزان

چه سگ باشد که بی داغ تو خود را محترم گیرد

بابافغانی
 
۱۵۵۰

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۶

 

... با من به شب تار نشستن که تواند

جایی که فغانی کند از دست تو شیون

بی دیده ی خونبار نشستن که تواند

بابافغانی
 
۱۵۵۱

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۷

 

... شکار غمزه ی صید افگن تو خواهد بود

فغانی از نظر یار همچو نرگس مست

شبی نرفت که بی ساغر طرب نغنود

بابافغانی
 
۱۵۵۲

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۸

 

... شمع را کاری به غیر از مجلس آرایی مباد

قول ناصح با فغانی در پریشانی عشق

در نمی گیرد کسی مجنون و شیدایی مباد

بابافغانی
 
۱۵۵۳

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۹

 

... سکه ی خوبی برای رونق احباب زد

هیچگه خونابه از چشم فغانی کم نشد

بسکه از لعلت نمک بر دیده ی بیخواب زد

بابافغانی
 
۱۵۵۴

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۰

 

... دردمندان را به تشریف عیادت شاد کرد

هر سر موی فغانی ناله یی دارد ز شوق

گرچه نتواند ز ضعف آن ناتوان فریاد کرد

بابافغانی
 
۱۵۵۵

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۱

 

دل سوزان من از نکهت نوروز نگشاید

فغان کاین غنچه را جز ناله جانسوز نگشاید

همه درهای عرت باز و من در کنج تنهایی ...

... کسی دام از برای صید دست آموز نگشاید

شبی در خواب اگر بیند فغانی روز تنهایی

از آن خواب پریشان دیده را تا روز نگشاید

بابافغانی
 
۱۵۵۶

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۲

 

... میجهد شعله ی آهی ز دلت برق صفت

دم نگهدار فغانی که بگردون نخورد

بابافغانی
 
۱۵۵۷

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۳

 

... غیر پروانه کجا ذکر مگس می گنجد

چون فغانی نیم از یاد تو غافل نفسی

تا زبان در دهنم همچو جرس می گنجد

بابافغانی
 
۱۵۵۸

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۴

 

... دارد سر ملامت گر بار دیگر آید

آن نور دیده دارد جا در دل فغانی

در دل خوشست لیکن در دیده خوشتر آید

بابافغانی
 
۱۵۵۹

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۵

 

... که گل رود ز گلستان و خار بار آید

چو در دلت نکند ناله ی فغانی کار

بگشت گلشن کویت دگر چکار آید

بابافغانی
 
۱۵۶۰

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۶

 

... که نقد جان برهت از سر نیاز کشید

چو زر گداخت فغانی تمام هستی خود

دمی که از غم دل آه جانگداز کشید

بابافغانی
 
 
۱
۷۶
۷۷
۷۸
۷۹
۸۰
۱۸۰