بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴
... میلش بهوا داری و جذب شکر اوست
امروز اگر گریه گره کرد فغانی
بسیار ازین آبله ها در جگر اوست
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵
... آن رخنه ها که در جگرم از سنان تست
همرنگ خون غبار فغانی رود بباد
زانرو که در هوای رخ ارغوان تست
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶
... آن راکه در سراچه ی دل نور دولت است
اکنون که سبز گشت فغانی کنار کنار کشت
گر باغبان درت نگشاید چه منت است
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷
... بمرد و چاک دامانم ندانست
فغانی مست بود آن شوخ امشب
سخنهای پریشانم ندانست
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸
... جامی که با تو خانه برانداز می گرفت
نه تلخ باده یی تو فغانی که آن حریف
شکر ز دست غیر به صد ناز می گرفت
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹
... نه یار بود که جانش برای یار نسوخت
مخور شراب فغانیو اشک گرم مریز
خمش که بهر دماغت فگار نسوخت
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰
... ورنه چه می شدی دل ما صد خیال داشت
گریان فغانی از تو همین نوبهار نیست
این کهنه ماتمیست که هر ماه و سال داشت
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱
... کسی که شیوه ی رندان ره نشین دانست
قبول داشت فغانی که مقبلش خواندی
تو طعنه کردی و آن ساده آفرین دانست
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲
وقت گلم تمام به آه و فغان گذشت
چون بگذرد خزان که بهارم چنان گذشت ...
... اکنون که عاشق از سر سود و زیان گذشت
فرهاد کار کرد فغانی که از وفا
رسمی چنان نهاد که نتوان ازان گذشت
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴
... بیچاره مبتلای غم و شادی منست
آهت بلند باد فغانی که این چراغ
در منزل ستاره و شان هادی منست
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵
... جایی که ترک سر نبود ترک تاج نیست
این قید هستی تو فغانی بلای تست
بشکن قفس که بر آزاده باج نیست
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶
... نیست چیزی در میان و زحمت بسیار هست
سبحه را بگسل فغانی گر پشیمان گشته ای
کانچه در تسبیح زاهد نیست در زنار هست
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷
... زهریست که در کاسه ی خونین جگرانست
رنگ سخن از خون جگر داد فغانی
این طور عبارت نه طریق دگرانست
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸
... ورنه گل زرد و سرخ در همه گلزار هست
در قدم شمع خویش باش فغانی سپند
زآن که چراغ ترا آفت بسیار هست
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹
... در آبکوچه ی عرفان که راه دین اینست
رحیم ساخت فغانی دل چو سنگ بتان
سرایت نفس و آه آتشین اینست
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰
... من ناتوان تر از همه بودم مرا گرفت
شبها فغانی از اثر عطر دامنت
با آه آتشین ره باد صبا گرفت
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱
... شد زیر زمین پر گهر و خاک همانست
با آنکه جهانسوز بود آه فغانی
در بستر خوابش خس و خاشاک همانست
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲
... زین تلخ گیاهی که ازین شوره زمین خاست
هر بار که شمشیر ترا دید فغانی
آنگونه برآشفت که مویش ز جبین خاست
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳
... هرچند بلا بیش قویتر دل درویش
آنراست فغانی الم و ضعف که بیمست
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴
... هنگامه ییست این که درو غیر لاغ نیست
زین انجمن فغانی دیوانه چون رود
یک لاله چون برنگ تو در هیچ باغ نیست