اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۵
... می کند خالی بود او مرد دل
جز فغان و ناله دلسوز نیست
در فراق دوست بازآورد دل ...
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۹
جانا ز درد عشق تو چون من فغان کنم
از چشمه های چشم جهان خون روان کنم ...
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۱
... آتش افتد در درون نه فلک
از فغان سینه سوزان من
سیل ریزد همچو ابر نوبهار ...
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۳
... حق وفا که رونما هر نفسی و گر نه خود
بی تو بچرخ میرود آه و فغان عاشقان
بود گمان که عاقبت سربنهم بپای تو ...
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۸
... می بسوزد جان و دل یکبارگی بر حال زار
هرکه یکدم بشنود آه و فغان عاشقان
از نعیم و لذت کونین سیر آمد دلش ...
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۶
... پیوسته گرچه با دل و جانست یار ما
هر دم ز شوق اوست مرا صد فغان و آه
زان رو مرا به صورت خوبان بود نظر ...
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹
... بشکفت بنفشه در گلستان رخت
دارد همه روز و شب فغان بلبل مست
کافسوس که زاغ شد نگهبان رخت
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱
... گوش نهاده ام همین زمزمه ی درای را
کیست فغانی حزین مست سیاه نامه یی
تا به زبان عارفان وصف کند خدای را
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲
... در گلشن تو گشت کرامت نسیم را
بر حرف زلف و خال فغانی قلم کشید
وز دفتر تو خواند الف لام میم را
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳
... شمعی تو در هر محفلی ناری تو در هر منزلی
یکبار سوزد هر دلی مسکین فغانی بارها
سوزد فغانی هر نفس از شعله ی داغ هوس
نالان چو بلبل در قفس دارد زگل آزارها
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴
... به شراب و ساقی کس طمعی نبود ما را
چو نوای نی فغانی دم جان گداز دارد
که در آتش محبت فگند چو عود ما را
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵
... گل به کرشمه نهان شسته عیان قباله را
بر شکنی چو بنگری سوز فغانی حزین
آه اگر امتحان کند در پیت آه و ناله را
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶
... بر گرفتاران دل هر گوشه سنگ اندازها
در تماشای مه رویت فغانی را چو شمع
بر زبان آتشین شب ها گره شد رازها
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷
... در وفا هر چند می گویم سخن از باب ها
ای مه خرگه نشین شب ها فغانی در خیال
صحبتی بس گرم دارد با تو در مهتاب ها
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸
... گرد فرسی نماند ما را
بس آه زدیم چون فغانی
فریادرسی نماند ما را
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹
... شکفته گشت که رخسار همچو لاله ما
دریغ و درد فغانی که از نعیم وصال
نواله جگر خسته شد حواله ما
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰
... نظر نکرد به گل های دسته دسته ما
ز خاک و خون فغانی هزار لاله دمید
همین بود ز رخت باغ تازه رسته ما
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱
... شمعی ندارم کز طرب کاشانه ای باید مرا
همچون فغانی آمدم از کعبه در دیر مغان
پیمان شکستم ساقیا پیمانه ای باید مرا
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲
... گریه سیل از دیده ی خونبار بگشاید مرا
بند بندم شد فغانی بسته ی زنجیر عشق
خوشدلم زین بندها گر یار بگشاید مرا
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳
... چه منت ها که بر سرو و گل خودرو نهم آنجا
نشینم چون فغانی روز جولان بر سر راهت
که هرجا پای بردارد سمندت رو نهم آنجا