گنجور

 
۱۳۰۱

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۵

 

... می کند خالی بود او مرد دل

جز فغان و ناله دلسوز نیست

در فراق دوست بازآورد دل ...

اسیری لاهیجی
 
۱۳۰۲

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۹

 

جانا ز درد عشق تو چون من فغان کنم

از چشمه های چشم جهان خون روان کنم ...

اسیری لاهیجی
 
۱۳۰۳

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۱

 

... آتش افتد در درون نه فلک

از فغان سینه سوزان من

سیل ریزد همچو ابر نوبهار ...

اسیری لاهیجی
 
۱۳۰۴

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۳

 

... حق وفا که رونما هر نفسی و گر نه خود

بی تو بچرخ میرود آه و فغان عاشقان

بود گمان که عاقبت سربنهم بپای تو ...

اسیری لاهیجی
 
۱۳۰۵

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۸

 

... می بسوزد جان و دل یکبارگی بر حال زار

هرکه یکدم بشنود آه و فغان عاشقان

از نعیم و لذت کونین سیر آمد دلش ...

اسیری لاهیجی
 
۱۳۰۶

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۶

 

... پیوسته گرچه با دل و جانست یار ما

هر دم ز شوق اوست مرا صد فغان و آه

زان رو مرا به صورت خوبان بود نظر ...

اسیری لاهیجی
 
۱۳۰۷

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹

 

... بشکفت بنفشه در گلستان رخت

دارد همه روز و شب فغان بلبل مست

کافسوس که زاغ شد نگهبان رخت

اسیری لاهیجی
 
۱۳۰۸

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱

 

... گوش نهاده ام همین زمزمه ی درای را

کیست فغانی حزین مست سیاه نامه یی

تا به زبان عارفان وصف کند خدای را

بابافغانی
 
۱۳۰۹

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

... در گلشن تو گشت کرامت نسیم را

بر حرف زلف و خال فغانی قلم کشید

وز دفتر تو خواند الف لام میم را

بابافغانی
 
۱۳۱۰

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳

 

... شمعی تو در هر محفلی ناری تو در هر منزلی

یکبار سوزد هر دلی مسکین فغانی بارها

سوزد فغانی هر نفس از شعله ی داغ هوس

نالان چو بلبل در قفس دارد زگل آزارها

بابافغانی
 
۱۳۱۱

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

... به شراب و ساقی کس طمعی نبود ما را

چو نوای نی فغانی دم جان گداز دارد

که در آتش محبت فگند چو عود ما را

بابافغانی
 
۱۳۱۲

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵

 

... گل به کرشمه نهان شسته عیان قباله را

بر شکنی چو بنگری سوز فغانی حزین

آه اگر امتحان کند در پیت آه و ناله را

بابافغانی
 
۱۳۱۳

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶

 

... بر گرفتاران دل هر گوشه سنگ اندازها

در تماشای مه رویت فغانی را چو شمع

بر زبان آتشین شب ها گره شد رازها

بابافغانی
 
۱۳۱۴

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷

 

... در وفا هر چند می گویم سخن از باب ها

ای مه خرگه نشین شب ها فغانی در خیال

صحبتی بس گرم دارد با تو در مهتاب ها

بابافغانی
 
۱۳۱۵

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸

 

... گرد فرسی نماند ما را

بس آه زدیم چون فغانی

فریادرسی نماند ما را

بابافغانی
 
۱۳۱۶

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹

 

... شکفته گشت که رخسار همچو لاله ما

دریغ و درد فغانی که از نعیم وصال

نواله جگر خسته شد حواله ما

بابافغانی
 
۱۳۱۷

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰

 

... نظر نکرد به گل های دسته دسته ما

ز خاک و خون فغانی هزار لاله دمید

همین بود ز رخت باغ تازه رسته ما

بابافغانی
 
۱۳۱۸

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱

 

... شمعی ندارم کز طرب کاشانه ای باید مرا

همچون فغانی آمدم از کعبه در دیر مغان

پیمان شکستم ساقیا پیمانه ای باید مرا

بابافغانی
 
۱۳۱۹

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲

 

... گریه سیل از دیده ی خونبار بگشاید مرا

بند بندم شد فغانی بسته ی زنجیر عشق

خوشدلم زین بندها گر یار بگشاید مرا

بابافغانی
 
۱۳۲۰

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳

 

... چه منت ها که بر سرو و گل خودرو نهم آنجا

نشینم چون فغانی روز جولان بر سر راهت

که هرجا پای بردارد سمندت رو نهم آنجا

بابافغانی
 
 
۱
۶۴
۶۵
۶۶
۶۷
۶۸
۱۸۰