گنجور

 
۱۱۲۱

جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۲ - حکایت آن کرد که در انبوهی شهر کدویی بر پای خود بست تا خود را گم نکند

 

... کرد از صحرا و کوه آهنگ شهر

دید شهری پر فغان و پر خروش

آمده ز انبوهی مردم به جوش ...

جامی
 
۱۱۲۲

جامی » هفت اورنگ » تحفة‌الاحرار » بخش ۱۵ - در فضیلت مطلق سخن که در فضیلت وی سخن مطلقا نیست

 

... سوسن آزاد و زبان در زبان

مرغ سحر خیز و فغان در فغان

کاشف اسرار و معانی همه ...

جامی
 
۱۱۲۳

جامی » هفت اورنگ » سبحة‌الابرار » بخش ۶۱ - عقد هژدهم در رضا که گره کراهت از دل گشادن است و تلخی ها را چاشنی شیرین دادن

 

... چند چون غنچه کشی رو در هم

نستی بحر فغان چندین چیست

رویت از باد هوا پر چین چیست ...

جامی
 
۱۱۲۴

جامی » هفت اورنگ » سبحة‌الابرار » بخش ۷۱ - حکایت دیده وری که به چشمی که در وقت وداع محبوب نگریست بعد از ملاقات به جمال وی ننگریست

 

... بر سر ره به وداع استادند

عاشق دلشده برداشت فغان

بر رخ از خون جگر اشک فشان ...

جامی
 
۱۱۲۵

جامی » هفت اورنگ » سبحة‌الابرار » بخش ۸۳ - حکایت آن جوانمرد که چون به روی معشوق که چشم روشنش بود آبله افتاد خود را به نابینایی فرانمود تا معشوق نداند که عیب وی را می بیند

 

... دیده بر بست و به رخ پرده کشید

هر دم از درد فغانی می کرد

دردمندانه بیانی می کرد ...

... بعد یکچند برآورد نفیر

که فغان از اثر چرخ اثیر

کز دلم نقد شکیبایی برد ...

جامی
 
۱۱۳۱

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۳۶ - به آب نیل درآمدن یوسف علیه السلام و غبار سفر از خود شستن و به قصد بارگاه پادشاه مصر در هودج نشستن

 

... ز حیرت کف زنان اهل نظاره

فغان برداشتند از هر کناره

که یا رب کیست این فرخنده اختر ...

جامی
 
۱۱۳۲

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۳۷ - رسدن زلیخا به درگاه پادشاه و سبب ازدحام پرسیدن و جمال یوسف را علیه السلام دیدن و وی را شناختن

 

... ازو پرسید دایه کای دلفروز

چرا کردی فغان از جان پر سوز

لب شیرین به افغان چون گشادی

بدان تلخی چرا بی خود فتادی ...

جامی
 
۱۱۳۳

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۵۴ - کشیدن سرهنگان یوسف را علیه السلام به جانب زندان و گواهی دادن طفل شیرخواره به پاکی وی و گذاشتن وی

 

... ز طومار بیان حرفی نخوانده

فغان زد کای عزیز آهسته تر باش

ز تعجیل عقوبت بر حذر باش ...

جامی
 
۱۱۳۴

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۵۹ - بی طاقت شدن زلیخا در مفارقت یوسف علیه السلام و در شب همراه دایه به زندان رفتن و مشاهده جمال وی کردن

 

... به گریه ناله جانسوز برداشت

همان آه و فغان روز برداشت

چو روی اندر شب آرد روز عاشق ...

... دم سگ حلقه بر حلقوم او بست

دمش را از فغان شب فرو بست

خروس از خواب شب شد گردن افراز ...

جامی
 
۱۱۳۵

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۶۶ - گرفتن زلیخا سر راه یوسف را و التفات نایافتن و بعد از آن به خانه رفتن و بت را شکستن و ایمان به خدای تعالی آوردن و پس بر سر راه وی آمدن و التفات یافتن

 

... ز کوی خرمی آواره گشته

ز درد دل فغان می کرد و می رفت

ز آه آتشفشان می کرد و می رفت ...

... چو برگشت از ره آن بر مصریان شاه

گرفت افغان کنان بازش سر راه

که پاکا آن که شه را ساخت بنده ...

جامی
 
۱۱۳۶

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۷۱ - وفات یافتن یوسف علیه السلام و هلاک شدن زلیخا از الم مفارقت وی

 

... چو یوسف را ازان بو جان برآمد

ز جان حاضران افغان برآمد

ز بس بالا گرفت آواز فریاد

صدا در گنبد فیروزه افتاد

زلیخا گفت کین شور و فغان چیست

پر از غوغا زمین و آسمان چیست ...

... ز دل نوحه ز جان فریاد برداشت

فغان از سینه ناشاد برداشت

که یوسف کو و تخت آرایی او ...

... گهی فرقش همی بوسید و گه پای

فغان می زد ز دل کای وای من وای

تو زیر گل چو بیخ گل نهفته ...

... حریفان حال او را چون بدیدند

فغان و ناله بر گردون کشیدند

هر آن نوحه که بهر یوسف او کرد ...

جامی
 
۱۱۳۹

جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۱۴ - در محک امتحان زدن لیلی نقد محبت مجنون را و تمام عیار بیرون آمدن آن

 

... ما هر دو دو یار مهربانیم

وز زخمه عشق در فغانیم

بیگانه تنیم و آشنا دل ...

جامی
 
 
۱
۵۵
۵۶
۵۷
۵۸
۵۹
۱۸۰