گنجور

 
۳۸۱

ادیب الممالک » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱

 

... و آن اهرمن شوم به خرگاه پری شد

پیراهن نسرین تن گلبرگ طری شد

آلوده به خون دل و چاک از ستم خار ...

... گاوان شکم خواره به گلزار چریدند

گرگان ز پی یوسف بسیار دویدند

تا عاقبت او را سوی بازار کشیدند ...

ادیب الممالک
 
۳۸۲

ادیب الممالک » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۳ - در نکوهش مشروطه خواهان دروغی و زمامداران پس از بمباردمان رواق مطهر امام هشتم

 

... که نه زان تار عیان است و نه پود

پیرهن پاره و یوسف در چاه

گرگ مسکین دهنش خون آلود ...

... نیست یکتن که به قرپوس نماند

غیر خون دل و پیراهن عار

بهر ما مشرب و ملبوس نماند ...

ادیب الممالک
 
۳۸۳

ادیب الممالک » دیوان اشعار » رباعیات طنز » شمارهٔ ۱۶

 

چون پیراهن ز دست محبوب آید

زیبا و لطیف و دلکش و خوب آید

روشن شد ازو چشم و دلم پنداری

پیراهن یوسف سوی یعقوب آید

ادیب الممالک
 
۳۸۴

طغرل احراری » دیوان اشعار » مستزادها » شمارهٔ ۱

 

... از بهر تماشا

از شرم جمال تو شده یوسف مصری

در زاویه چاه ...

... تنها نه زلیخا

پیراهن گل در چمن از شوق تو چاک است

از فرقت رویت ...

طغرل احراری
 
۳۸۵

اقبال لاهوری » اسرار خودی » بخش ۲ - تمهید

 

... عصر من داننده اسرار نیست

یوسف من بهر این بازار نیست

ناامید استم ز یاران قدیم ...

... ای درای کاروان بیدار شو

زین سخن آتش به پیراهن شدم

مثل نی هنگامه بستن شدم ...

اقبال لاهوری
 
۳۸۶

ایرج میرزا » قصیده‌ها » شمارهٔ ۲۷ - شکوه از چرخ و شکایت از مرگ پدر

 

... همه پا تا سر رنج است و محن

گرگ خونخوار هزاران یوسف

بلکه گرگین هزاران بیژن ...

... داشت یعقوب امیدی که رسد

روزی از یوسف او پیراهن

بر یعقوب من آن هم نبود

زان که پیراهن وی گشت کفن

پیرهن گشت کفن در تن او

پیرهن باد کفن در تن من

چون که پیراهن یوسف را دید

چشم یعقوب از آن شد روشن

من ز پیراهن این یعقوبم

پیرهن خواهم درید به تن ...

ایرج میرزا
 
۳۸۷

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۳

 

گر کنم از برگ گل اندیشه پیراهنش

ترسم آسیبی رسد ز اندیشه من بر تنش ...

... گر براندازد نقاب از چهره آن یار عزیز

صد چو یوسف خوشه چین باشند گرد خرمنش

عاشقانش را ز رخ آن شهسوار ماهرو ...

صغیر اصفهانی
 
۳۸۸

میرزاده عشقی » دیوان اشعار » غزلیات و قصاید » شمارهٔ ۱۰ - زندانی شدن شاعر

 

... نه شمشیر است بنمودیش از چه در غلاف اندر

نه یوسف گشته پس از چیست بنشاندی به زندانش

زبان آوردش ار محبس زبانش ز آن تو زین پس ...

... زن شومرده هندویم که اینسان زنده در قبرم

ببین پیراهن صبرم که بدریده گریبانش

دلا اندک صبوری کن ز عجز و ناله دوری کن ...

میرزاده عشقی
 
۳۸۹

پروین اعتصامی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶

 

... در بادیه کعبه رهسپار است

پیراهن یوسف چرا نیارند

یعقوب بکنعان در انتظار است ...

پروین اعتصامی
 
 
۱
۱۸
۱۹
۲۰