سعیدا » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۰
ای از تو جهانیان به دادند و فغان
خورشید و قمر در طلبت سرگردان ...
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۳
... در مسجد و خرابات نشنیدم و ندیدم
غیر از فغان و شوری جز بانگ های و هویی
مرغ چمن همی گفت دی با ترنم خوش ...
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳
... محبت پدری مهر مادری برداشت
خوشم به ضعف تن اما فغان که صیادم
ز صید من نظر از عیب لاغری برداشت ...
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴
... ترسم که مانع آید از دادخواهی ای دوست
بی تو طبیب خسته از بس فغان و زاری
آهش به مه رسیده اشکش به ماهی ای دوست
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰
... ریخته بر سر راهش نگرید
همه دم گرم فغان است طبیب
اثر ناله و آهش نگرید
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷
... رشته در آغوش گوهر ره زپیچ و تاب برد
بی تو در گلشن فغانم بسکه با غم آشناست
شبنم بیدار را در بستر گل خواب برد ...
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰
... حدیثی گوید از مجنون و ترسم
فغان لیلی از محمل برآید
تو حال ما ندانی و چه داند ...
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱
کدام شب که فغانم به آسمان نرسد
خدا کند که ز دوری کسی به جان نرسد ...
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳
... عمرم بسر رسید و دلم گرم ناله باز
پایان منزلست و جرس در فغان هنوز
گل در چمن شکفت و دریغا که عندلیب ...
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱
... گریه امشب همه شب گرد دلم می گردد
شده گویا اثری باز با فغان نزدیک
دلخراشست دگر ناله مرغان پیداست ...
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲
... بار هستی بود بر دوشم گران انداختم
هر نهالی از فغانم گشت نخل ماتمی
در گلستانی که طرح آشیان انداختم ...
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸
... بر زیر سر گذاریم خشتی ز آستانی
افغان که در ره عشق نشنیدم و ندیدم
نه ناله درایی نه گرد کاروانی ...
... امشب طبیب دلها از ناله تو خون شد
پیداست از فغانت کز دلشکستگانی
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱
... حیاتی در گذر دارم وداعی در نظر دارم
فغانی با اثر دارم تو هم ای گریه امدادی
چه سود اوراق عمر تو طبیب از خنده غفلت ...
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳
... که بر شاخی ندارم آشیانی
فغان نو به دام افتاده صیدی ست
به گوشت گر رسد امشب فغانی
تو و ای فاخته سروت که ما را ...
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۵
چو باشد مایل بیداد شاهی
چه خیزد از فغان دادخواهی
ببخشا بر تهیدستان خدا را ...
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳ - یک قصیده
چو چنگ نالم و افغان که نغمه انگاری
چو شمع گریم و دردا که خنده پنداری ...
... میانه گل و بلبل کشد به بیزاری
فغان ز روز و شب تیره ام که روزی نیست
بآن سیاهی و نبود شبی باین تاری ...
... ایا کلام تو چون وحی منزل باری
زسرد مهری ایام صدهزار افغان
که نیست بهره سخن را بگرم بازاری ...
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱ - و له فی القصاید
... شده مسند شرع را از تو غاصب
فغان زان مصیبت فغان زان مصیبت
که بود آن مصیبت خطیر العواقب ...
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴ - هو القصیده در مدح محمد زمان خان بیگدلی
... کاری مکن که پیک سوارم پیاده باز
آید فغان کنان که توقع مدار اسب
کاکنون بتحفه شعر تو بردم باین امید ...
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷ - در شمهای از حال خود و تأسف خرابی خانه و منقبت کاظمین علیهما السلام فرماید
... مرا پدر بود آن مادر این که می شنود
اگر از آن کنم افغان وگر ازین فریاد
وگر ز من شنود کس چگونه بشمارم ...
... ازینکه خلق به فریاد آرم از فریاد
فغان که طالعم این است و باز باید بود
غمین ز محنت اعدا و زحمت حساد ...
... جلال عشق و هوس ابلهی است این اسناد
هزار ناخنم اندر جگر خلید و فغان
که ناخن یکی ام عقده ای ز دل نگشاد ...
... مرا اسیر گذارند و خود ز قید آزاد
فغان که سرزنشم نیز میکنند که من
پی گشایش دل رفته ام به سیر بلاد ...
... چو یاد آورم از هجر همدمان آنجا
به ناله آیم و چون نی کنم فغان بنیاد
تسلیی که به من دوستان دهند این است ...
... ازین دو راه اگر خاطرم بیاساید
نه از زمین کنم افغان نه ز آسمان فریاد
ره عراق عرب گیرم از عراق عجم ...
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳ - در مدح ابوالفتح خان زند ابن کریمخان وکیل
... بیاد قبضه ی شمشیر گوهر آگینت
بگوش و گردن خوبان کند فغان گوهر
به تیره روزی خصمت گهی که رحم آید ...