گنجور

 
۲۳۲۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۹۳

 

... رقم یکدست اگر از خامه فولاد می آید

دل سخت تو سنگ سرمه می گردد فغان ها را

وگرنه کوه از یک ناله در فریاد می آید ...

صائب تبریزی
 
۲۳۲۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۳۵

 

مقام بوسه لب زان عارض سیراب می جوید

فغان کاین بی بصیرت در حرم محراب می جوید

مشو غافل زفیض خاکساری در برومندی ...

صائب تبریزی
 
۲۳۲۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۰۸

 

... که ز هر حلقه او شیون دل می خیزد

منع صایب نتوان کرد ز فریاد و فغان

کاین نوایی است که از رفتن دل می خیزد

صائب تبریزی
 
۲۳۲۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۰۹

 

... با دل سوخته خوش باش که در محفل عشق

از سپندی که نسوزند فغان می خیزد

رایت قافله عشق سبکرفتاری است ...

... سینه چاکان ترا از دل بی صبر و قرار

چون جرس از در و دیوار فغان می خیزد

بی سپر در دهن تیغ درآید صایب ...

صائب تبریزی
 
۲۳۲۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۱۹

 

... چه کند با دل سنگین طبیبان صایب

ناتوانی که فغانش به شنیدن نرسد

صائب تبریزی
 
۲۳۲۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۲۴

 

... آخر آیینه به بالین نفس می آید

صایب از گردش چرخ است فغان دل ما

می رود محمل و آواز جرس می آید

صائب تبریزی
 
۲۳۲۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۶۶

 

... نظر نکرد به این چشم خونفشان فریاد

به یک دهن چه فغان سر کنم که سینه من

تهی ز ناله نگردد به صد دهان فریاد ...

... نمی رسد به مقامی در اصفهان فریاد

فغان و ناله عشاق اختیاری نیست

شود ز درد گرانجان سبک عنان فریاد ...

صائب تبریزی
 
۲۳۲۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۸۸

 

... غرور پرده چشم حباب می گردد

فغان که شبنم بی آبرو درین گلشن

میانه گل و بلبل حجاب می گردد ...

صائب تبریزی
 
۲۳۲۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۹۳

 

... ترا چو نامه نفس مشکبار می گردد

فغان که آدمی از پیش پای خود آگاه

به روشنایی شمع مزار می گردد ...

صائب تبریزی
 
۲۳۳۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۱۱

 

... که دیده پسته که از خود شکر برون آرد

فغان که طوق گلوگیر عشق قمری را

امان نداد که از بیضه سر برون آرد ...

صائب تبریزی
 
۲۳۳۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۱۲

 

... مگر چراغ ز خود روغنی برون آرد

فغان که جاذبه عشق ماه کنعان را

امان نداد که پیراهنی برون آرد ...

صائب تبریزی
 
۲۳۳۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۱۴

 

... بود ز سنگدلان هایهای گریه من

که سیل را به فغان کوهسار می آرد

نظاره رخ خورشید طلعتان صایب ...

صائب تبریزی
 
۲۳۳۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۲۳

 

... ترا کسی که ندارد چه آشنا دارد

فغان که تاج سر من شده است همچو حباب

تعینی که ز دریا مرا جدا دارد ...

صائب تبریزی
 
۲۳۳۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۳۲

 

... که گر همای بود درد استخوان دارد

فغان که آینه رخسار من نمی داند

که آشنایی تردامنان زیان دارد ...

صائب تبریزی
 
۲۳۳۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۳۹

 

... ترحم است بر آن کس که چاره جو دارد

فغان که آب نگردیده دل چو شبنم گل

کشش توقع ازان آفتاب رو دارد ...

صائب تبریزی
 
۲۳۳۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۵۹

 

... حدیث شوق به پایان نیارد آسان برد

فغان که غنچه مشکل گشای دل امروز

مرا برای نسیمی به صد گلستان برد ...

صائب تبریزی
 
۲۳۳۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۶۸

 

... ز خط کشید رخش گرد خویش دایره ای

فغان که رهزن دلها حصار پیدا کرد

مباد روز خوش آن خط بی مروت را ...

صائب تبریزی
 
۲۳۳۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۸۷

 

... تمام عمر چو خورشید خودنمایی کرد

فغان که ساغر زرین بی نیازی را

گرسنه چشمی ما کاسه گدایی کرد ...

صائب تبریزی
 
۲۳۳۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۸۸

 

... ز دیده چهره نوخط یار پنهان شد

فغان که مصحف خط غبار رفت به گرد

دلی که داشت در آن زلف دامها در خاک ...

صائب تبریزی
 
۲۳۴۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۹۶

 

... ز آب گوهرم آیینه زنگ می گیرد

فغان که آینه صاف صبح شنبه من

ز سایه شب آدینه زنگ می گیرد ...

صائب تبریزی
 
 
۱
۱۱۵
۱۱۶
۱۱۷
۱۱۸
۱۱۹
۱۸۰