قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۹
رحل بگذار ای سنایی رطل مالامال کن
این زبان را چون زبان لاله یک دم لال کن
یک زمان از رنگ و بوی باده روحالقدس را
در ریاض قدس عنبر مغز و مرجان بال کن
زهد و صفوت یک زمان از عشق در دوزخ فگن
حال و وقتت ساعتی در کار زلف و خال کن
در میان زهد کوشان خویشتن قلاش ساز
در جهان میفروشان خویشتن ابدال کن
شاهد شیرین نخواهد زاهدان تلخ را
شاهدی چون شهد خواهی رطل مالامال کن
سرو خود را گوی ای سرو از پی گلزار رخ
خون روان در جویبار اکحل و قیفال کن
تو به کژی ما به خدمت چون دو دالیم از صفت
یک الف را بهر الفت ردف جفتی دال کن
خاک جسم و آب چشم ما به دست عشق تست
خاک را صلصال کردی آب را سلسال کن
باز صیاد اجل را آتشین منقاردار
چرخ گیرای امل را کاغذین چنگال کن
دامن تر دامنان عقل در آخال کش
ساعد هودج کشان عشق پر خلخال کن
عاشق مالست حرص و دشمن مالست می
مال دشمن را به سعی باده دشمن مال کن
خال خود در چشم ما زن صبحهامان شام کن
زلف خود بر دوش خود نه روزهامان سال کن
عشق یک رویست او را بر در عیسی نشان
عقل یک چشمست او را در صف دجال کن
عشق را روز عزیمت باد بر فتراک بند
عقل را وقت هزیمت خاک در دنبال کن
ای سنایی خویش را چون طبع خرم وقت کن
روح را چون خود همایون بخت و فرخ فال کن
خرقه و حالت به هشیاری محال و مخرقهست
چون ز خود بی خود شدی در خرقهٔ دل حال کن
با دو بار کلیک بر روی هر واژه میتوانید معنای آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
شمارهگذاری ابیات | وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف) | شعرهای مشابه (وزن و قافیه) | منبع اولیه: ویکیدرج | ارسال به فیسبوک
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
برای معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است اینجا کلیک کنید.
حاشیهها
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. برای نوشتن حاشیه اینجا کلیک کنید.