گنجور

 
صائب تبریزی

ندارد خواب چشم عاشق دیوانه در شب‌ها

نمی‌افتد ز جوش خویشتن میخانه در شب‌ها

به غفلت مگذران چون شمع شب را از سیه‌کاری

که دل روشن شود از گریه مستانه در شب‌ها

ازان هردم بود جایی درین ظلمت‌سرا سالک

که گردد خواب تلخ از بستر بیگانه در شب‌ها

ندارد خلق، با هرکس سیه شد روز او، کاری

ز سنگ کودکان ایمن بود دیوانه در شب‌ها

ز حرف پوچ دل‌های سیه را نیست پروایی

که خواب‌آلودگان را خوش بود افسانه در شب‌ها

گوارا می‌شود روز سیاه از آتشین‌رویان

که رقص شادمانی می‌کند پروانه در شب‌ها

نگردد خواب گرد دیده خونبار عاشق را

که از می گرم گردد دیده پیمانه در شب‌ها

ز روی انجم از شب‌زنده‌داری نور می‌بارد

تو هم چون شمع، قدی راست کن مردانه در شب‌ها

پریشان می‌کنی جمعیت شب‌زنده‌داران را

به زلف خود مکش ای عنبرین‌مو، شانه در شب‌ها

ندارم خلوتی تا می‌کشم تنها، خوشا زاهد

که از محراب دارد گوشه‌ای رندانه در شب‌ها

ره خوابیده هیهات است بی‌شبگیر طی گردد

به مهد خواب شیرین تن مده طفلانه در شب‌ها

ندارد خواب با پای نگارآلود، بوی گل

به گرد باغ سیری کن سبک‌روحانه در شب‌ها

دل افگار ما را نیست غیر از داغ، دلسوزی

ز چشم جغد دارد روشنی ویرانه در شب‌ها

مبادا آه کم فرصت به دامانت درآویزد

ز خلوت برمیا زنهار بی‌باکانه در شب‌ها

رفیقان موافق می‌برند از دل سیاهی را

حریفی نیست به از شیشه و پیمانه در شب‌ها

مکن پهلو به بستر آشنا صائب چو بی‌دردان

سری چون غنچه بر زانو بنه رندانه در شب‌ها

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode