غزل شمارهٔ ۳۲۷۵
از نظر بازی من چشم سخنگو گردد
پرده خواب ز شوخی رم آهو گردد
چون حنا کز سفر هند شود غالیه رنگ
خون دل مشک در آن حلقه گیسو گردد
می شود تیره ز یاد گنه آیینه دل
کز نمی سبزه زنگار به نیرو گردد
کیست هم پله شود با تو که از شرم، گهر
می شود آب که در چشم ترازو گردد
طی شود در نفسی زندگیش همچو حباب
سر هرکس که درین بحر هوا جو گردد
دخل بیجاست گران بر دل ارباب سخن
که دماغ قلم آشفته به یک مو گردد
کاهلی غوطه به زنگار دهد جانها را
بیشتر آب روان سبز درین جو گردد
صیقلی ساز دل تیره خود را صائب
که دورو چون شود این آینه یکرو گردد
با دو بار کلیک بر روی هر واژه میتوانید معنای آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
شمارهگذاری ابیات | وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف) | شعرهای مشابه (وزن و قافیه) | منبع اولیه: ویکیدرج | ارسال به فیسبوک
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
برای معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است اینجا کلیک کنید.
حاشیهها
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. برای نوشتن حاشیه اینجا کلیک کنید.