غزل شمارهٔ ۳۲۴۳
عشق تا هست عنان را به هوس نتوان داد
چون قلم نبض به دست همه کس نتوان داد
ناله ای کز سر در دست شنیدن دارد
دل به بیهوده درایان جرس نتوان داد
نیست هر گوش به اسرار حقیقت لایق
طوق زرین به سگ هرزه مرس نتوان داد
از دم باد صبا غنچه پریشان گردید
دل به افسانه هر سرد نفس نتوان داد
چه کند یوسف اگر تن ندهد در زندان؟
تن به آغوش زلیخای هوس نتوان داد
عقل از دایره بیخبران بیرون است
به خرابات مغان راه عسس نتوان داد
ساقی میکده قسمت حق مختارست
جام اگر صاف و اگر درد به پس نتوان داد
تا توان فکر گلوسوز شنیدن صائب
هوش خود را به شکر همچو مگس نتوان داد
با دو بار کلیک بر روی هر واژه میتوانید معنای آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
شمارهگذاری ابیات | وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف) | شعرهای مشابه (وزن و قافیه) | منبع اولیه: ویکیدرج | ارسال به فیسبوک
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
برای معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است اینجا کلیک کنید.
حاشیهها
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. برای نوشتن حاشیه اینجا کلیک کنید.