گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
مولانا

سوی لبش هر آنک شد زخم خورد ز پیش و پس

زانک حوالی عسل نیش زنان بود مگس

روی ویست گلستان مار بود در او نهان

جعد ویست همچو شب مجمع دزد و هر عسس

کان زمردی مها دیده مار برکنی

ماه دوهفته‌ای شها غم نخوریم از غلس

بی‌تو جهان چه فن زند بی‌تو چگونه تن زند

جان و جهان غلام تو جان و جهان توی و بس

نصرت رستمان توی فتح و ظفررسان توی

هست اثر حمایتت گر زره‌ست وگر فرس

شمس تو معنوی بود آن نه که منطوی بود

صد مه و آفتاب را نور توست مقتبس

چرخ میان آب تو بر دوران همی‌زند

عقل بر طبیبیت عرضه همی‌کند مجس

ذره به ذره طمع‌ها صف زده پیش خوان تو

سجده کنان و دم زنان بهر امید هر نفس

دست چنین چنین کند لطف که من چنان دهم

آنچ بهار می‌دهد از دم خود به خار و خس

خاک که نور می‌خورد نقره و زر نبات او

خاک که آب می‌خورد ماش شدست یا عدس

رنگ جهان چو سحرها عشق عصای موسوی

باز کند دهان خود درکشدش به یک نفس

چند بترسی ای دل از نقش خود و خیال خود

چند گریز می‌کنی بازنگر که نیست کس

بس کن و بس که کمتر از اسب سقای نیستی

چونک بیافت مشتری باز کند از او جرس

 
 
 
غزل شمارهٔ ۱۲۰۶ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مولانا

سیر نگشت جان من بس مکن و مگو که بس

گر چه ملول گشته‌ای کم نزنی ز هیچ کس

چونک رسول از قنق گشت ملول و شد ترش

ناصح ایزدی ورا کرد عتاب در عبس

گر نکنی موافقت درد دلی بگیردت

[...]

صامت بروجردی

گرد حلاوت جهان هرگز مگرد چون مگس

محتسب حساب خود باش و بدرد خود برس

کوس رحیل کاروان بشنو و ناله جرس

توشه راه خویش کن تا نگرفته راه پس

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه