گنجور

 
محتشم کاشانی

منم از مهر به غم خوردنت ای یار حریص

تو غلط مهر به غمخواری اغیار حریص

باغ حسن تو نم از خون جگر می‌طلبد

گریه زاریست مرا دیدهٔ خونبار حریص

ز آب و آیینه بجو صورت این سر که چراست

به تماشای جمالت در و دیوار حریص

مرض عشق من آن مایهٔ بدنامیها

کرده او را به هلاک دل بیمار حریص

خنده فرمای لب حسن که آن زاری ماست

یار را کرده به آزار دل زار حریص

زود جانها به بهای دهنش رفته که بود

جنس نایاب و محل تنگ و خریدار حریص

میتوان باخت ز بسیاری لطفش به رقیب

که حریص است به آزارم و بسیار حریص

ناز کاین نوع شود سلسله جنبان هوس

به طلب چون نشود طبع طلبکار حریص

محتشم حرص تو ظاهر شده در دیدن او

که به خونت شده آن غمزهٔ خونخوار حریص

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode