گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ای رخ زیبای تو آینه سینه ها

روی ترا در خیال زین نمط آیینه ها

غمزه مزن کان خیال تا به جگرها نشست

تیغ بلارک دمید وای که بر سر سینه ها

یاد توام می کند کار جواب هلاک

خواب که بیند گدا حاصل گنجینه ها

بس که ز رویت نمود خانه مرا پر خیال

مر همه دیوارهاست پیش من آیینه ها

صبر نمودی مرا از نظری پیش از این

حسن توام توبه داد زان همه پیشینه ها

دل که ز دعوی صبر لاف همی زد کنون

بین که چه خوش می کشد هجر از و کینه ها

شعله دیرینه را داغ ز دل رفته بود

نوپسری تازه کرد آن همه دیرینه ها

توبه شکن صوفیا، خرقه به می شو که هست

بر قصب شاهدان خرقه پشمینه ها

چرخ بشد، ساقیا، دوش می با صفا

درد به خسرو رسان، زان همه دوشینه ها

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode