گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جامی

بخش ۱ - آغاز: الهی کمال الهی توراست

بخش ۲ - مناجات در اظهار افتادگی عجز و پیری و به پایمردی عنایت استدعای دستگیری: کرم گسترا عاجز و مضطرم

بخش ۳ - در نعت خواجه ای که دیباچه کمال او «کنت نبیا و آدم بین الماء و الطین » است و روزنامه حال خجسته مآل او «انا سید الأولین و الآخرین »: سر سروران تاج آزادگان

بخش ۴ - پایه معراج سخن را بلند ساختن و سخن پایه معراج خواجه پرداختن: شبی کز شرف غیرت روز بود

بخش ۵ - در دعای دولتخواهی حضرت ولایت پناهی عبیداللهی لازالت ایام بقائه مصونة عن التناهی و مأمونة عن اصابة الدواهی: به فیض ازل هر که را همرهیست

بخش ۶ - در مدحت سایه خدا که سایه بودن وی مر آن حضرت را چون آفتاب بر همه ذرات عالم روشن است لازال ممدودا علی مفارق العالمین: دلم را چو فکرت بدینجا رسید

بخش ۷ - جواب از این سؤال که چون دعای مظلوم مستجاب است چرا دعای اکثر مظلومان از اجابت در حجاب است: شنیدم که این نکته را ساده ای

بخش ۸ - گوش خالی فرزند ارجمند را به گوهر پند گوهر بند کردن و لوح ساده اش را به نقوش نصیحت نشانمند ساختن: بیا ای جگر گوشه فرزند من

بخش ۹ - در نصیحت نفس مفلس از بضاعت طاعت و دلالت وی به طریق تجرید و قناعت: دلا دیده دوربین برگشای

بخش ۱۰ - حکایت آن از قافله حاجیان دور افتاده با آن پیر زال در بادیه قناعت بر قدم توکل ایستاده: یکی کعبه رو گم شد از قافله

بخش ۱۱ - گفتار در فضایل سخن و سخنوری و تقریب نظم این منظومه از عیب تکلف بری که نامزد است به خردنامه اسکندری: سخن ز آسمان ها فرود آمده ست

بخش ۱۲ - حکایت آن خاد که گوش بر افسانه غوک نهاد و نقد را به امید نسیه از دست بداد: یکی خاد مرغ هوایی شکار

بخش ۱۳ - آغاز سخن گستری به شروع در خردنامه اسکندری: شناسای تاریخ های کهن

بخش ۱۴ - معارضه حکیم و لئیمی که صورت این چون سیرت آن آراسته بود و صورت آن چو سیرت این ناپیراسته: حکیمی نه بر صورت دلپسند

بخش ۱۵ - داستان آفتاب دولت فیلقوس به سر دیوار رسیدن و آیینه اسکندری را در مقابله آن داشتن و فروغ آن را در وی دیدن و سلطنت رابه ربقه تصرف وی در آوردن و از استاد وی ارسطو طلب وصیت کردن: سکندر چو ز آلایش جهل پاک

بخش ۱۶ - حکایت آن پیر که جوان گریان را دید و موجب گریه او را پرسید: جهاندیده پیری به سودای گشت

بخش ۱۷ - داستان اسکندر که خود را بر خاک تواضع انداخت و از خاک تواضع سر بر اوج ترفع افراخت: چنین گفت دانشور روم و روس

بخش ۱۸ - حکایت پسر مهتر ده که چون با پدر مشاهده حشمت و شوکت پادشاه شهر کرد: گفت اگر اینست رسم مهتری

بخش ۱۹ - خردنامه ارسطاطالیس: دبیر خردمند دانش پژوه

بخش ۲۰ - حکایت آن اشتر که به مشورت روباه در آب خسبید و در آخر بار وی گران تر گردید: کمان گردنی از پی و استخوان

بخش ۲۱ - خردنامه افلاطون: فلاطون که فر الهیش بود

بخش ۲۲ - حکایت آن راستگوی که از ناراستی کج اندیشان به مسافرت بسیار سخن خود را راست کرد: شنیدم که شاهی به هندوستان

بخش ۲۳ - خردنامه سقراط: زهی گنج حکمت که سقراط بود

بخش ۲۴ - حکایت آن مرغ ماهیگیر که حیله ای ساخت و آن ماهی ساده را در دام انداخت: به عمان یکی مرغ فرتوت بود

بخش ۲۵ - خردنامه بقراط: ز هر تار حکمت که او تافته ست

بخش ۲۶ - حکایت اعراض پدر حکیم از تربیت پسر لئیم: به یونان حکیمی فلاطون محل

بخش ۲۷ - خردنامه فیثاغورس: چنین است در سفرهای قدیم

بخش ۲۸ - حکایت آن طفل خرد که نان بزرگ در دست داشت، می خورد و می گریست که این نان اندک است و اشتهای من بسیار: به بغداد شد گامزن زیرکی

بخش ۲۹ - خردنامه اسقلینوس: خرد جمله لب شد زمین بوس را

بخش ۳۰ - حکایت آن نوخاسته تن به جامه آراسته که جامه هایش نغز و سخن هایش بی مغز بود: یکی تازه برنای نوخاسته

بخش ۳۱ - خردنامه هرمس: ز هرمس که هر مس زر ناب کرد

بخش ۳۲ - حکایت آن زشت روی خانه آرای که حکیمی در خانه وی منزل ساخت و در وقت حاجت آب دهان بر وی انداخت: یکی سفله با شکلی از طبع دور

بخش ۳۳ - داستان جهانگیری اسکندر و عمارت شهرها و اختراع کارهای وی بر سبیل اجمال: گهرسنج این گنج گوهرفشان

بخش ۳۴ - حکایت آن قاضی غریب که پادشاه بر وی غضب کرد و گفت که خانه اش را به غارت از هر چه دارد بپردازند و خایه اش را بیرون کرده خصی سازند: غریبی ز فضل و هنر بهره ور

بخش ۳۵ - خردنامه اسکندر: سکندر که گنجینه راز بود

بخش ۳۶ - حکایت سبب نارسیدن خلیفه به آن کنیزک نورسیده: خلیفه که سلطان آفاق بود

بخش ۳۷ - در نصیحت مجردان که به صحبت زنان آب خود نریزند و وصیت کدخدایان که از فرمانبرداری زنان بپرهیزید: بیا ای چو عیسی تجرد نهاد

بخش ۳۸ - حکایت پرویز با آن ماهیگیر که چون ماهی درم ریزش کرد و به نصیحت تلخ شیرین که آن درم ریزی مضاعف شد: یکی روز پرویز و شیرین به هم

بخش ۳۹ - داستان خاقان چین که تحفه حقیر به اسکندر فرستاد و به حکمتی شریفش آگاهی داد: سکندر ز اقصای یونان زمین

بخش ۴۰ - حکایت شخصی که زمین خرید و در آنجا گنجی یافت، برنداشت که از آن فروشنده است و فروشنده قبول نکرد که من زمین را و هر چه در وی بوده فروخته ام: شنیدم که در عهد نوشیروان

بخش ۴۱ - داستان کاغذ نوشتن مادر اسکندر و جواهر حکمت در آن پیچیدن و به اسکندر فرستادن: سکندر که صیتش جهان را گرفت

بخش ۴۲ - حکایت آن جوان رعنا که جامه های عید پوشید و به نظر عجب در خود نگریست و به آن تیر زهرآلود از پای در افتاد: جوانی به بر جامه خسروی

بخش ۴۳ - داستان طلب وصیت کردن اسکندر از ارسطو و وصیت نوشتن وی: سکندر به سوی ارسطو نوشت

بخش ۴۴ - حکایت پادشاه فرزانه با آن دیوانه از خرد بیگانه: ز شاهان پیشین ستم پیشه ای

بخش ۴۵ - داستان نکته های حکمت راندن شاگردان ارسطو و خبر یافتن اسکندر از آن و عقدهای گوهر بر ایشان نثار کردن: ارسطو که در حکمت استاد بود

بخش ۴۶ - داستان رسیدن اسکندر به زمین هند و ملاقات وی با حکیمان ایشان: سکندر چو بر هند لشکر کشید

بخش ۴۷ - حکایت آن حکیم کشتی شکسته رخت به دریا فکنده که بعد از نجات به واسطه حکمت به درجات رسید: حکیمی از آنجا که روشندلان

بخش ۴۸ - داستان رسیدن اسکندر به شهری که همه مردم پاکیزه روزگار بودند و سؤال و جواب ایشان: سکندر چو می گشت گرد جهان

بخش ۴۹ - حکایت آن حکیم از مردم بر کرانه و سؤال و جواب او با پادشاه زمانه: حکیمی ز مردم کناری گرفت

بخش ۵۰ - داستان ملاقات اسکندر باآن پادشاه زاده گریزان از تخت و افسر و مقالات ایشان با یکدگر: مغنی چو بندد در آهنگ فقر

بخش ۵۱ - داستان رسیدن سکندر در سفر دریا به فرشته کوه قاف و طلب نصیحت از وی: سکندر شهنشاه اقلیم راز

بخش ۵۲ - حکایت خصومت غلام و خاتون مرزبان مرو با یکدیگر و بهتان آموختن غلام مر طوطیان را و ظاهر شدن آن بهتان: یکی مرزبان بود در مرز مرو

بخش ۵۳ - ظاهر شدن علامات وفات بر اسکندر و مکتوب نوشتن وی به سوی مادر: چنین داد داننده داد سخن

بخش ۵۴ - داستان وصیت کردن اسکندر که دستش را بعد از وفات از تابوت بیرون گذارند تا تهیدستی وی بر همه کس ظاهر شود: خوش آن کس که کارش نکویی بود

بخش ۵۵ - حکایت آن حکیم که با زن گفت هر چه نفقه کردی بهره تو آن است و آنچه برای خود گذاشتی نصیب دیگران است: شنیدم که فرزانه مردی حکیم

بخش ۵۶ - داستان وفات اسکندر و ندبه حکیمان بر وی: سکندر چو زد از وصیت نفس

بخش ۵۷ - ندبه حکیم اول: یکی گفت وقت است ای هوشیار

بخش ۵۸ - ندبه حکیم دوم: بگفت آن دگر کز جهان فراخ

بخش ۵۹ - ندبه حکیم سوم: حکیمی دگر گفت کان کامگار

بخش ۶۰ - ندبه حکیم چهارم: حکیم چهارم ز کارآگهان

بخش ۶۱ - ندبه حکیم پنجم: به دانای پنجم چو نوبت فتاد

بخش ۶۲ - ندبه حکیم ششم: حکیم ششم چون سخن ساز کرد

بخش ۶۳ - ندبه حکیم هفتم: به هفتم چو آمد سخن لب گشود

بخش ۶۴ - ندبه حکیم هشتم: ز هشتم جز این نکته سر بر نزد

بخش ۶۵ - ندبه حکیم نهم: نهم گفت هر کس که از مرگ شاه

بخش ۶۶ - ندبه حکیم دهم: دهم گفت هر مخزن سیم و زر

بخش ۶۷ - داستان بردن تابوت اسکندر به اسکندریه و تعزیت گفتن حکیمان مادرش را: چو آمد به سر نوبت قال و قیل

بخش ۶۸ - تعزیت گفتن حکیم اول: حکیم نخستین چو شد پرده ساز

بخش ۶۹ - تعزیت گفتن حکیم دوم: چو خامش شد آن پیر یزدان شناس

بخش ۷۰ - تعزیت گفتن حکیم سوم: حکیم دوم چون لب از نطق بست

بخش ۷۱ - تعزیت گفتن حکیم چهارم: ازین گفت و گو چون سیم لب بدوخت

بخش ۷۲ - تعزیت گفتن حکیم پنجم: حکیم چهارم چو گفت آنچه گفت

بخش ۷۳ - عذر خواستن مادر اسکندر حکیمان را: چو آن در پس ستر عصمت مقیم

بخش ۷۴ - تعزیت نامه ارسطو به مادر اسکندر: پی راحت جان آگاه خویش

بخش ۷۵ - جواب نوشتن مادر اسکندر نامه ارسطو را: چو سرچشمه فیض اسکندری

بخش ۷۶ - در بی وفایی این رباط دو در و بساط آی و گذر که آینده در وی به محنت زید و رونده از وی به حسرت رود: رباطیست گیتی دو در ساخته

بخش ۷۷ - حکایت عمر گذرانیدن دیوانه بلخی از گریه بسیار به شوری و تلخی: سراسیمه ای خانه در بلخ داشت

بخش ۷۸ - به ختم پنجمین انگشت از پنجه ا ین کتب پنجگانه که دست قوی بازوان را تاب می دهد به خاتم خاتمه: بیا جامی ای عمرها برده رنج