گنجور

حاشیه‌گذاری‌های محمد حسن ارجمندی

محمد حسن ارجمندی 🌐

شاعر و نویسنده
دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی


محمد حسن ارجمندی در ‫۲ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۱۷ دی ۱۴۰۰، ساعت ۲۳:۲۸ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۹ - در ستایش نصرة الدین ابوالمظفر اصفهبد لیالواشیر پادشاه مازندران:

9

دریاکشان کوه‌‌جگر باده‌ای به کف................کز تف به کوه لرزة دریا برافکند

 

معنی: باده‌نوشان دلیر(دریاکشان کوه‌‌جگر) (همان صبوحی کشان که در بیت‌های اول آمده است) باده در دست دارند و با نوشیدن شراب آتش(تف) دل‌هایشان به تلاطم می‌افتد. به عبارت ساده‌تر شور و حرارتی با نوشیدن شراب در دل باده‌نوشان به وجود می‌آید.

 

نکات ادبی: دریاکشان کنایه صفت است از باده‌نوشان./  وقتی یکی از معانی پیالة شراب، کشتی است پس دریا هم می‌تواند استعاره از شراب باشد./ کوه، صفت است برای جگر و در مصراع دوم از عبارت کوه‌جکر فقط کوه مانده است که اشاره به دل می‌کند. / کوه‌جگر= کسانی که دلی چون کوه دارند و به عبارت دیگر دلیر و پردل هستند/ لرزة دریا: موج دریا/ جگر مجاز از دل آتشین است و با تف به معنی حرارت تناسب دارد. چون نوشیدن شراب حرارتی در وجود نوشنده ایجاد می‌کند که به آتش و تف تشبیه شده است/ تف مجاز از شراب

 

 

محمد حسن ارجمندی در ‫۲ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ دی ۱۴۰۰، ساعت ۲۲:۳۲ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵ - در نعت پیغمبر اکرم صلی‌الله علیه و آله:

در بیت 21 آمده است:

اول ز پیشگاه قدم عقل زاد و بس...............آری که از یکی یکی آید به ابتدا

پیشگاه قدم= آستان پروردگار

معنی: اولین چیزی که خداوند آفرید عقل بود. بعد در مصراع دوم به حدیثی از پیامبر صلوات الله علیه و آله اشاره می‌کند که فرمود:  أَوَّلَ مَا خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْل، عقل نخستین چیزی بود که خداوند آفرید.

 

محمد حسن ارجمندی در ‫۲ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ دی ۱۴۰۰، ساعت ۲۲:۲۶ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵ - در نعت پیغمبر اکرم صلی‌الله علیه و آله:

با لا برآر نفس چلیپا پرست از آنک.............. عیسی توست نفس و صلیب است شکل لا

ابتدای بیت را دو گونه می‌توان خواند: الف) بالا برآر(یعنی بالا ببر) ب) با لا برآر                                 (با توحید(لا = لااله الا الله)) مقام خود را ارتقا ببخش.

نفس چلیپاپرست= نفس کافر

 

معنی: نفس کافرکیش خود را با اندیشة توحیدی(لا) ارتقا ببخش زیرا نفس تو همچون عیسی است و اندیشه توحیدی مانند صلیبی است که عیسی با به دار آویخته شدن بر آن به ملکوت رسید. زیرا در آیه 55 سوره آل عمران آمده است: «به یاد آر آن گاه را که خداوند فرمود: ای عیسی، من تو را به قرب خود بالا می برم و از معاشرت کافران پاک می گردانم».  

 

محمد حسن ارجمندی در ‫۲ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۵ دی ۱۴۰۰، ساعت ۱۸:۱۸ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۹ - در ستایش نصرة الدین ابوالمظفر اصفهبد لیالواشیر پادشاه مازندران:

6

چون برکشد قوارة دیبا زجیب صبح..........سحرا که بر قوارة دیبا برافکند

 

معنی: گردون مانند شعبده‌بازان، پارچه‌ای ابریشمی از یقة پیراهن صبح بیرون می‌آورد(کاری که امروزه شعبده‌بازان انجام می‌دهند و از لباس خود(غالباً از آستین) پارچه ابریشمی رنگین بیرون می‌آورند.) عجبا از شعبده‌گری او که چنین کار عجیبی انجام می‌دهد. قوارة دیبا استعاره از خورشید است که چون پارچه ابریشمی زردرنگی از گریبان صبح برمی‌اید.

 

نکات ادبی: جیب= گریبان، یقه/ دیبا= پارچة ابریشمی رنگین/ قواره=واحد شمارش پارچه به اندازة یک لباس، اینجا یعنی یک تکه پارچه/ جیب صبح= اضافه استعاری، صبح به انسانی مانند شده که گریبان دارد/سحرا که: جمله معترضه به معنی عجب سحر و شعبده‌ای می‌سازد./ چون: قید تعجب است/ قواره و برکشیدن و جیب تناسب دارد

 

محمد حسن ارجمندی در ‫۲ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۵ دی ۱۴۰۰، ساعت ۱۸:۱۸ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۹ - در ستایش نصرة الدین ابوالمظفر اصفهبد لیالواشیر پادشاه مازندران:

5

گردون یهودیانه به کتف کبود خویش..............آن زرد پاره بین که چه پیدا برافکند

 

معنی: گردون مانند یهودیان که پارچة زردرنگ آشکاری به لباس خود می‌آویختند، خورشید را بر لباس کبود خود، آشکار کرده است. لباس گردون از آن روی کبود(متمایل به سیاه) است که در دم دم‌های صبح هنوز رنگ سیاهی بر چهره آسمان است.

 

نکات ادبی: جاندارپنداری گردون/ یهودیانه صفت نسبی است. یهودیان در حکومت‌های اسلامی برای اینکه از مسلمانان متمایز شوند، پارچه‌ای زردرنگ به لباس(بازو یا کتف) می‌بستند./ زردپاره= استعاره از خورشید

 

محمد حسن ارجمندی در ‫۲ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۵ دی ۱۴۰۰، ساعت ۱۸:۱۷ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۹ - در ستایش نصرة الدین ابوالمظفر اصفهبد لیالواشیر پادشاه مازندران:

4

در ده رکاب می که شعاعش عنان زنان.............بر خنگ صبح برقع رعنا برافکند

 

معنی: با اینکه صبح دارد می‌رسد و فرصت باده‌نوشی تمام شده است، اما ای ساقی! شرابی در پیالة ما بریز که درخشندگی و نورش از پرتو خورشید پیشی بگیرد و  روشنایی‌اش بر اسب مغرور(رعنا) صبح، پردة خجلت و شرمساری بیاندازد.(یعنی رسیدن روز هم نمی‌تواند مانع پیاله‌نوشی ما شود.)

 

نکات ادبی: خنگ صبح= اضافه تشبیهی(این ترکیب گواهی است که خنگ در بیت پیش استعاره از صبح است نه استعاره از خورشید.)/ رکاب= نوعی پیمانة شراب/ رکاب و عنان و خنگ تناسب دارند./ رکاب= نوعی پیالۀ هشت‌پهلوی بلند و حلقة فلزی که سوارکاران برای سوار شدن بر اسب، پای در آن می‌کردند./ شعاع از سویی معنی پرتوها و اشعة خورشید می‌دهد و از سویی چون رکاب، دایره‌گون است معنی شعاع دایره هم می‌دهد. / عنان زنان= کنایه صفت از شتابان و تازان رفتن/ صورت مرتب مصراع دوم چنین است: بر خنگ صبح رعنا، برقع برافکند.

 

محمد حسن ارجمندی در ‫۲ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۵ دی ۱۴۰۰، ساعت ۱۸:۱۶ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۹ - در ستایش نصرة الدین ابوالمظفر اصفهبد لیالواشیر پادشاه مازندران:

3

جنبید شیب مقرعة صبح دم کنون...........ترسم که نقره خنگ به بالا برافکند

 

معنی: چنان پرتوهای خورشید به جنبش درآمده است که بیم آن است که اسب نقره‌گون صبح که خفته است در اثر تازیانه‌های نورانی خورشید، از خواب بجهد. صبح مانند خفته‌ای است که خاقانی بیم دارد از خواب بپرد برای همین ترسم آورده است. شاید اشاره به بیت پیشین دارد که با آمدن صبح، صبوحی‌کشان باید بساط عیش و نوش را جمع کنند.

 

نکات ادبی: شیب= عرب به ریش، شَیب می‌گوید. یادآور می‌شوم در زیارت ناحیه مقدسه آمدت است : أَلسَّلامُ  عَلَی الشَّیْبِ الْخَضیبِ(سلام بر آن مَحاسنِ بخون خضاب شده) پس شیب در شیب مقرعه به معنی سرازیری نیست/ مقرعه= تازیانه/ شیب مقرعه= رشته‌های چرمی تازیانه، استعاره از پرتوهای آفتاب که صبحگاهان چنان تیز است که گویی به صورت انسان، تازیانه می‌زند./ خنگ= اسب سفید موی/ نقره خنگ= استعاره از صبح/ با بالا پریدن نقره خنگ یعنی برآمدن صبح/ 

 

محمد حسن ارجمندی در ‫۲ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۵ دی ۱۴۰۰، ساعت ۱۸:۱۵ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۹ - در ستایش نصرة الدین ابوالمظفر اصفهبد لیالواشیر پادشاه مازندران:

2

مستان صبح چهره مطرا به می ‌کنند..............کاین پیر طیلسان مطرا برافکند

 

معنی: مجال باده‌نوشی صبوحی‌کشان(باده‌نوشانی که بادة صبحگاهی(صبوحی) می‌نوشند) تا طلوع خورشید است. پس چون خورشید برآید گویی وقت باده‌نوشی‌شان به پایان رسیده است. بین دو مصراع عبارت «تا زمانی که» پنهان است.

 

نکات ادبی: مطرا= تره و تازه، آبدار، مجاز از سرخوشی/ مستان صبح: دسته‌ای از باده‌نوشان، پیش از طلوع خورشید می‌گساری می‌کردند که به این شیوه صبوحی‌کشی می‌گویند./ چهره‌ مطرا کردن: هم معنی نشستن عرق بر صورت باده‌نوشان را می‌دهد هم کنایه از سرخوش و شنگ شدن از نوشیدن می دارد./ پیر: کنایه از گردون است که در مصراع قبل به عمد نقاب صبح را برمی‌کشید. زیرا پیر صفت روزگار(گردون) است و اینکه پیر را خورشید بیانگاریم اشتباه است./ طیلسان= لباسی شبیه ردای زاهدان مسیحی به رنگ سیاه است برای همین شب را به طلیسان مانند کرده است و صفت مطرا در معنی آبدار اشاره به شبنم سحرگاهی دارد که گویی جامة شب(طیلسان) را مرطوب کرده است.

 

محمد حسن ارجمندی در ‫۲ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۱۵ دی ۱۴۰۰، ساعت ۱۸:۱۴ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۹ - در ستایش نصرة الدین ابوالمظفر اصفهبد لیالواشیر پادشاه مازندران:

گردون نقاب صبح به عمدا برافکند..............راز دل زمانه به صحرا برافکند

معنی: شب است و رازی به زیر پرده تاریک شب نهان است و گردون به عمد، نقاب از روی صبح برمی‌دارد تا راز زمانه که زیر پردة شب نهان مانده است، آشکار شود.

 

نکات ادبی: صبح: مجاز از خورشید/ جاندارپنداری گردون./ به صحرا افکندن: کنایه از رسوا کردن و برملا کردن راز است./ زمانه کنایه از روزگار است. زمانه از نظر زمانی با صبح تناسب دارد./ راز دل: اضافه استعاری/ دل زمانه: اضافه استعاری

 

محمد حسن ارجمندی در ‫۲ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۸ دی ۱۴۰۰، ساعت ۲۰:۴۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳:

این شعر، شعر عجیبی است. در هیچ قالبی نمی‌گنجد. فقط عبارت«تا روز مشین از پا» تکرار شده است در حالی که ردیف نیست زیرا وقتی این عبارت تکراری ردیف است که قافیه داشته باشیم اما در شعر قافیه نداریم  فقط ابیات قافیه درونی دارند.

پس نه غزل و قصیده است نه مثنوی.

غزل و قصیده نیست چون مصراع اول بیت اول باید با مصراع دوم بقیه ابیات هم‌قافیه و هم ردیف باشد اما نیست.

مثنوی نیست چون هربیت قافیه جداگانه دارد اما این شعر چنین نیست.

فقط ابیات قافیه درونی دارند برای مثال در بیت اول:

ای یار قمرسیما ای مطرب شکرخا................آواز تو جان افزا تا روز مشین از پا

قمرسیما و شکرخا و جان‌افزا، قافیه درونی‌اند. اما با ابیات دیگر قافیه ندارند. 

 

محمد حسن ارجمندی در ‫۲ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۸ دی ۱۴۰۰، ساعت ۲۰:۱۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰:

در خصوص بیت نهم:

ای فتنه هر روحی کیسه بر هر جوحی...............دزدیده رباب از کف بوبکر ربابی را

نام دو شخصیت در این بیت آمده است که افراد بذله‌گویی بودند. یکی جوحی یا جحی یا جحا است که در لغت‌نامه دهخدا درباره او نوشته شده است:«او دجین بن ثابت ، مکنی به ابوالغض و مشهور به جحا است» دکتر احمد مجاهد نیز کتابی به نام «جوحی» از داستان‌های طنز این شخصیت جمع‌آوری کرده است.

ابوبکر ربابی هم به گفتة دهخدا رییس نوازندگان و خنیاگران دربار سلطان محمود غزنوی بوده است.

اما معنی بیت آن است که ممدوح مولوی آنچنان شیرین سخن و بذله‌گو و فتّان است که جوحی و ابوبکر ربابی را که طناز‌های زمانة خود بوده‌اند، دست می‌اندازد و مایة آزمایش(فتنه) آنها بوده است و در این کار بر آنها برتری داشته است.

 

محمد حسن ارجمندی در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۱۹:۰۱ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۰ - در رثاء امام محمد بن یحیی و حادثهٔ حبس سنجر در فتنهٔ غز:

معنی برخی از لغات این قصیده:

زگال= زغال

تیزتاب=تندخوی و زود خشم

قبه=گنبد(مجاز از حباب)

هزاهز = جنگ‌ها، حوادث

مالک رقاب= صاحب گردن‌ها کنایه از سردسته و فرمانروا

خدیو = امیر، پادشاه، سلطان، شهریار

مصاب= مصیبت‌زده، مصیبت دیده

حربه= آلت جنگ، شمشیر، خنجر

قراب= غلاف شمشیر یا خنجر؛ نیام

یباب= خراب، ویران

بر طاق نهادن= فراموش کردن

تیه= بیابان و صحرا

شر الدواب= شرورترین چهارپایان

 

محمد حسن ارجمندی در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۱۹:۳۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳:

مصراع «فتنه عشاق کند آن رخ چون روز تو را» در واقع چنین است: «آن رخ چون روز، تو را فتنة عشاق کند.» 

یعنی روی زیبا و روشن تو مایة آزمایش و پختگی عاشقان است. 

 

محمد حسن ارجمندی در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۱۹:۳۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳:

در این بیت

 

حسن غریب تو مرا کرد غریب دو جهان................فردی تو چون نکند از همگان فرد مرا

 

دو جناس تام دارد، غریب اول به معنی شگفت‌انگیز و غریب دوم به معنی تنهامانده و بی‌آشنا است.

فرد اول به معنی یگانه و بی‌همتا بودن و فرد دوم به معنی تنها بودن است.

 

محمد حسن ارجمندی در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۱۹:۱۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲:

هر کی ز تو نیست جدا هیچ نمیرد به خدا..........آنگه اگر مرگ بود پیش تو باری صنما

در مصراع اول می‌گوید: کسی که با توست نمی‌میرد و اگر هم مرگ دریابد، فقط در محضر تو او را در می‌رباید.

 

محمد حسن ارجمندی در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۱۹:۱۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲:

در بیت 

هر نفسی تشنه ترم بسته جوع البقرم

جوع البقر، نوعی جوع یا گرسنگی است که شکم سیر است اما سایر اعضاء گرسنه‌اند. ظاهراً مصداق نشخوارکردن گاو است که معده‌اش پر از علف است اما وقت استراحت آن را به دهان می‌آورد تا به جویدن، هضم شود.

 

محمد حسن ارجمندی در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۱۹:۰۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱:

مولانا در این بیت به موضوع سایه و نور پرداخته است.

سایه زده دست طلب سخت در آن نور عجب...............تا چو بکاهد بکشد نور خدایش به خدا

 

براساس این بیت، رابطة سایه با آنچه سایة آن است، چنان است که گویی دست نیاز(دست طلب) به سوی او دراز کرده است. صبحگاهان سایه‌ها بلندند و هرچه به ظهر نزدیک می‌شوید سایه کوتاه‌تر می‌شود تا آنجا که در صلات ظهر، گویی سایه با سایه‌انداز یکی می‌شود. گویی در آن محو و با آن یکی می‌شود. در مصراع دوم مولانا می‌گوید وقتی سایه، کوتاه می‌شود گویی نور، سایه را به سوی خدا می‌کشاند.

البته غزل دشواری است. 

 

محمد حسن ارجمندی در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۱۸:۵۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱:

به نظر می‌رسد این غزل در وصف بزرگی و شاید دربارة شمس تبریزی است، زیرا در بیت 5 او را سایة خدا معرفی می‌کند. این فرد همان است که از نبودن دوشینة او در حلقه یاران سخن می‌گوید. پس کسی است که مصاحب مولانا است پس به احتمال زیاد جناب شمس است.

در بیت 

سایه نوری تو و ما جمله جهان سایه تو....................نور کی دیدست که او باشد از سایه جدا

او شمس را سایة خدا معرفی می‌کند. در ادامه دو گونه می‌توان تعبیر کرد یا «ما و جمله جهان» برداست کرد یا جمله جهان را بدل ما فرض کرد.  مولانا می‌گوید: تو سایة خدا و ما سایة تو هستیم و از آنجایی که سایه هستی‌اش برگرفته از نور است و از او جدا نیست، شمس را سایه و محو در خدا می‌داند.

 

محمد حسن ارجمندی در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۲۷ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۲۲:۰۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸:

من خمشم خسته گلو عارف گوینده بگو..............زانک تو داود دمی من چو کُهم رفته ز جا

خسته در برخی از ابیات مولانا -مانند این بیت- از ریشه خستن به معنی زخم زدن و جراحت ایجاد کردن است و در مصراع نخست این بیت، او به سبب ساکت بودن گلویی خسته و زخمی دارد. اکنون نیز از این واژه استفاده می‌شود وقتی کسی برای آواز نخواندن می‌گوید: گلویم خسته است یعنی مجروح و زخمی است.

 

 

محمد حسن ارجمندی در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۲۷ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۲۱:۵۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸:

در بیت

آینه‌ام آینه‌ام مرد مقالات نه‌ام...............دیده شود حال من ار چشم شود گوش شما

جناب مولانا خود را آینه‌ای معرفی می‌کند که آنچه حضرت احد در برابرش می‌گوید، می‌گوید. او چیزی از خود برنمی‌سازد. مولانا مرد مقالات نیست یعنی اهل قال و مقال نیست. اهل بحث و مجادله نیست. به عبارتی او مصداق این مصراع از حافظ است:

آنچه سلطان ازل گفت بکن آن کردم

مصراع دوم هم هنجارشکنی زیبایی دارد که گوش و چشم(شنیدن و دیدن) را به زیبایی در کنار هم آورده است.

 

 

۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode