گنجور

حاشیه‌گذاری‌های سام

سام


سام در ‫۳ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۰۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵:

بیت سوم:

مـی بـا جــوانـان خـوردنـم بـاری تـمـنـا می‌کند تـا کـودکـان در پـی فـتـنـد این پیر دردآشام را

معنای بیت سوم:

آرزو دارم برای یکبار هم که شده با جوانان مشغول خوردن باده شوم و آنقدر مست شوم تا کودکان به دنبال این پیر سیاه مست بیافتند و او را رسوا کنند.

نکات و معانی:

باری: برای یک بار.

تمنا کردن: آرزو کردن.

دُردآشام: باده نوش، آنکه تا ته شراب را سر می­کشد، باده نوش قهار و سیاه مست.

 

 

سام در ‫۳ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۰۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵:

بیت دوم:

هـر سـاعـت از نـو قبله‌ای بـا بت پرستی مـی‌رود تـوحـید بـر مـا عـرضـه کن تا بشکنیم اصنام را

معنای بیت دوم:

در این عالم که سراسر بت پرستی است، هر لحظه قبله­ای تازه پیدا می­کنم، یگانه پرستی را به ما نشان بده تا تمام بت­ها را بشکنیم.

نکات و معانی:

ساعت: لحظه.

اصنام: ج صنم: بت.

تناسب: قبله، بت، توحید و صنم.

عرضه کردن: نشان دادن.

 

سام در ‫۳ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۰۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵:

بیت نخست:

بـرخـیـز تـا یک سـو نهـیـم این دلق ازرق فام را بـر بـاد قـلاشـی دهـیم ایـن شـرک تقـوا نام را

معنای بیت نخست:

بیا تا این لباس کبود رنگ را کنار بگذاریم و این ریاکاری و این شرک و گناهی که نام پرهیزگاری بر آن گذاشته­ ایم را بر باد دهیم.

نکات و معانی:

 یک سو نهادن: کنار گذاشتن.

دلق: خرقه، لباس.

ازرق فام: کبود رنگ.

برباد دادن: نیست و نابود کردن.

قلاشی: رندی، عیاری، باده پرستی.

باد قلاشی: اضافه تشبیهی.

تضاد: شرک، تقوا.

تضاد: برخیز و نهادن.

جناس: نام و فام.

 

سام در ‫۴ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۵۶ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۴۸ - آگهی خسرو از مرگ بهرام چوبین:

تشنیع معنی

بسیار‌بدگفتن از کسی؛ کسی را زشت شمردن؛ عیوب کسی را آشکار کردن؛ رسوا ساختن کسی.

 

سام در ‫۴ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۳۶ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۴۷ - نشستن شیرین به پادشاهی بر جای مهین‌بانو:

 

همی‌ترسید که‌ز شوریده‌ایی   =  شوریده  رایی     آشفته حالی

کند ناموس عدلش بی‌وفایی

 

سام در ‫۵ ماه قبل، شنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۵۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴:

تیه. [ ت َی ْه ْ / تیه ْ ] ( اِخ ) بیابانی که موسی ( ع ) با دوازده سبط بنی اسرائیل که هر سبط پنجاه هزار نفر بودند، در آن بیابان مدت چهل سال سرگردان بود. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). بادیةالتیه. در شبه جزیره سینا. یا جبل التیه. بیابانی که قوم موسی در آن گم و هلاک شدند. ( از یادداشتهای مرحوم دهخدا ). بلاد تیه ، مابین بیت المقدس و قنسرین است بطول دوازده فرسنگ.( زمخشری از یادداشت ایضاً ). موضعی است که در آن موسی بن عمران ( ع ) و قوم او گم شدند و آن زمینی است میان ایله و مصر و دریای قلزم و کوههای سراة از سرزمین شام و گفته اند که آن چهل فرسخ در چهل فرسخ است و گویند دوازده فرسخ در هشتاد فرسخ بود... ( از معجم البلدان ) : از مصر بیرون آمدند و روی به شام نهادند به لب دریا رسیدند. از آنجا به تیه آمدند و آن زمین شش فرسنگ در شش فرسنگ بود. در میان آن تیه چاهی بود. ( قصص الانبیاء ص 119 ). و در ساعت دعای وی اجابت شد و آن تیه موسی و قوم او را زندان شد. ( قصص 121 ).

 

 

سام در ‫۵ ماه قبل، شنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۵۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴:

مائده آسمانی، یکی از معجزات عیسی(ع)

حواریون دوازده نفر از یاران مخصوص حضرت عیسی(ع) بودند که بعضی از آن‌ها لغزش پیدا کردند. نامهایشان چنین بود: پطرس، اندریاس، یعقوب، یوحنا، فیلوپس، برتر لوما، توما، متّی، یعقوب بن حلفا، شمعون ملقب به غیور، یهودا برادر یعقوب، و یهودای اسخریوطی که به حضرت عیسی(ع) خیانت کرد. آن‌ها با این‌که ایمان آورده بودند می‌خواستند با دیدن معجزه دیگری از عیسی(ع) که آن‌هم مربوط به آسمان باشد قلبشان سرشار از یقین گردد، به عیسی(ع) عرض کردند: آیا پروردگار تو می‌تواند مائده‌ای از آسمان (یعنی غذایی از آسمان) برای ما بفرستد؟
این تقاضا که بوی شک می‌داد، حضرت عیسی(ع) را نگران کرد، به آن‌ها هشدار داد و فرمود: اگر ایمان آورده‌اید از خدا بترسید.
حواریون گفتند: ما می‌خواهیم از آن غذا بخوریم تا قلبمان سرشار از اطمینان و یقین گردد و به‌روشنی بدانیم که آنچه به ما گفته‌ای راست است و بر آن گواهی دهیم.
هنگامی‌که عیسی(ع) از حسن نیت آن‌ها آگاه شد، به خدا عرض کرد:
خدایا مائده‌ای (سفره‌ای از غذا) از آسمان برای ما بفرست تا عیدی برای اول و آخر ما باشد و نشانه‌ای از جانب تو محسوب شود، و به ما روزی ده که تو بهترین روزی‌دهندگان هستی.
خداوند به عیسی(ع) وحی کرد: من چنین مائده‌ای برای شما نازل می‌کنم، ولی باید متوجه باشید که مسؤولیت شما بعد از نزول این مائده، بسیار سنگین‌تر خواهد بود. اگر پس از مشاهده چنین معجزه آشکاری هر کس از شما به راه کفر رود، او را آن‌چنان عذاب کنم که هیچ‌کس را آن‌گونه عذاب نکرده باشم.[١]
مائده نازل شد، و در میان آن چند قرص نان و چند ماهی بود و چون مائده در روز یکشنبه نازل شد، مسیحیان آن روز را روز عید نامیدند و در دعای حضرت مسیح(ع) نیز آمده بود: مائده موجب عید برای ما شود. یعنی ما را به خویشتن و به وجدان و سرنوشت نخستینمان بازگردان که براساس توحید و ایمان است. 

 

سام در ‫۶ ماه قبل، چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۰۹ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۸ - آرزوی مادر:

  کاری از گروه ادبی ققنوس

کشاورزی دنیادیده در مزرعه‌ای، روزگارش را با کاشتن و زراعت سپری می‌کرد.

درهنگام درو، خرمن محصول را روی هم انباشته می‌کرد. فکرش را با کار مشغول می‌کرد و به این ترتیب فکر و خیالش آسوده بود.

از باد و گرد و خاک چه زجرها که نمی‌کشید تا اینکه بتواند گندمی که درو کرده بود را از کاه آن جدا کند (به کمک باد)

برای آنکه یک روز انبارش را پر کند، ستم‌های زیادی از آب و گل می‌دید.

در هنگام شخم زدن و پرچین به پا کردن، درد دل‌های زیادی از دست هر باد و خاکی که می‌آمد داشت.

یک روز هنگام سحر، هوا آنقدر سرد شد که کشاورز از شدت سرما به خود لرزید.

خار و خاشاکی را جمع آوری کرد و شاخه‌ای از یک درخت انگور پیر شکست.

آن هیزم را نزدیک خرمن قرار داد. با آتشزنه‌ای آتش را روشن کرد.

هنگامی که آتش شروع به دود کردن کرد، و شعله‌های آن به آسمان بلند شد، ناگهان پرنده‌ای فریاد زد:

که ای کسی که با کاشتن یک دانه، شصت دانه درو می‌کنی، من هم بهره‌ای در این خرمن دارم.

سزاوار نیست که در اینجا آتش روشن کنی، مبادا که با این کار خانمانی را آتش بزنی

اگر کسی این آشیانه را بسوزاند، آن قدر می‌دانم که با این کار خود گویی تمام جهان را سوزانده است.

اگر جرقه‌ای از این آتش به ما بخورد، حساب ما از این دفتر خارج می‌شود (از دفتر گیتی خارج می‌شویم=می‌میریم)

بارها خودم را با شوق و شادمانی از دام و بند رها کردم. به این امید که روزی، چند جوجه داشته باشم

هنوز زمان زیادی تا آن زمان مبارک (متولد شدن جوجه‌ها) باقی مانده است. هنوز این آشیانه بدون آواز شادمانی بچه‌ها است.

کسی که به تو از این شاخه، میوه‌ای داد، به من یاد داد که از انتظار (بدنیا آمدن جوجه‌ها) شادمان باشم.

در هر قدمی که برمی‌داری، لذتی نهفته است. در هر دلی، آرزویی پنهان است.

به جان ناتوان، قدرتی بده. چرا که جان از ناتوانی‌ها می‌ترسد.

 

گروه ادبی ققنوس

 

سام در ‫۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۲۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۷۵:

۱- کسی که خرد پیران را داشته باشد

۲- بی نشاط، دل مُرده

۳- شاد، چالاک

۴- ارسطالیس یا ارسطاطالیس، در شاهنامه نام یک حکیم رومی است که در زمان تاج گذاری ِ اسکندر در خدمت او بود و برخی معتقدند که همان ارسطو است

۵- جوانی نوعی دیوانگی است

۶- شاعر قرن چهارم و پنجم

۷- مرگ به پیری و جوانی نیست

۸- خیاط

۹- بسیار خمیده

۱۰- عصا

۱۱- مزاح و مسخرگی و هزل

۱۲- کنایه از قامت خم

۱۳- سبک سر

۱۴- ارجمند، قیمتی

۱۵- با عامه مردم فرق داشته باشی و این تفاوت آشکار باشد

۱۶- بیهوده

 

سام در ‫۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۲۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۷۵:

اما ای پسر هوشیار باش و بجوانی غره مشو، در طاعت و معصیت، بهرحال که باشی از خدای عزوجل می ترس و عفو میخواه و از مرگ همی ترس، تا چون درزی ناگاه در کوزه نیفتی با بار گناهان گران و نشست و خاست همه با جوانان مکن، با پیران نیز مجالست کن و رفیقان و ندیمان پیر و جوان آمیخته دار، که اگر جوانی در جوانی محال کند از پیر مانع آن محال باشد. از بهر آنک پیران چیزها دانند که جوانان ندانند، اگر چه عادت جوانان را چنان بود که بر پیران تماخره کنند، از آنک پیران محتاج جوانی بینند و بدین سبب جوانان را نرسد که بر پیران پیشی جویند و بی حرمتی کنند، زیراک اگر پیران در آرزوی جوانی باشند جوانان نیز بی شک در آرزوی پیری باشند و پیر آن آرزو یافته است و ثمرهٔ آن برداشته، جوانان را بتر، که این آرزو باشد که بیابد و باشد که نیابد؛ چون نیک بنگری هر دو خشنود یک دیگرند، اگر چه جوان خویشتن را داناترین همه کس شمرد، تو از جمع این چنین جوانان مباش و پیران را حرمت دار و سخن با پیران بگزاف مگوی که جواب پیران مسئلت باشد. 

حکایت چنان شنودم که پیری صدساله، گوژپشت، سخت دوتا گشته (۹) و بر عُکازه ای (۱۰) تکیه کرده همی رفت. جوانی بتماخره (۱۱) وی را گفت: (( ای شیخ، این کمانک (۱۲) به چند خریده ای؟ تا من نیز یکی بخرم )).

پیر گفت: (( اگر صبر کنی و عمر یابی خود رایگان به تو بخشند، هرچند بپرهیزی )).

اما با پیران نه برجای (۱۳) منشین که صحبت جوانان برجای بهتر که صحبت پیران نه برجای. تا جوانی جوان باش، چون پیر شدی پیری کن که در وقت پیری جوانی نزیبد چنان که جوانان را پیری کردن نزیبد.

اما خود را چون رونقی دیدی و شغلی سودمند بدست آوردی، جهد آن کن که آن شغل را ثبات دهی و مستحکم گردانی. تا آن شغل نیابی طلب بیشی مکن که در طلب کردن بیشی به کمتری اوفتی چه گفته اند: (( چیزی که نیکو نهاده باشد نیکوتر منه تا به طمع مُحال ازان بتر نیابی )).

اما اندر روزگار عمر گذرانیدن بی ترتیب مباش، اگر خواهی که به چشم دوست و دشمن با بها (۱۴) باشی باید که نهاد و درجه تو از مردم عامه پدید باشد (۱۵)، برگزاف (۱۶) زندگانی مکن و ترتیب خویش نگاه دار.

 

سام در ‫۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۲۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۷۵:

باب نهم / در پیری و جوانی

ای پسر هرچند توانی پیرعقل باش.(۱) نگویم جوانی مکن لکن جوانی خویشتن دار باش. و از جوانان پژمرده (۲) مباش که جوان شاطر (۳) نیکو بُود چنان که ارسطاطالیس (۴) می گوید: حکمت (( اَلشَبابُ نَوعُ مِنَ الجُنونِ )).(۵)

و نیز از جوانان جاهل مباش که از شاطری بلا نخیزد و از جاهلی بلا خیزد. و هر چند جوان باشی خدای را عزوجل فراموش مکن و از مرگ ایمن مباش که مرگ نه به پیری بُود و نه به جوانی چنان که استاد حکیم عسجدی (۶) گوید:

مرگ به پیری و جوانیستی

پیر بمردی و جوان زیستی

حکایت است که به شهر مرو درزیی (۸) بود بر در دروازه گورستان دکان داشت، و کوزه ای در میخی آویخته بود و هوس آنش داشتی که هر جنازه ای که از آن شهر بیرون بُردندی وی سنگی اندر آن کوزه افگندی و هر ماهی حساب آن سنگها بکردی که چند کس را بردند، و باز کوزه تهی کردی  و سنگ همی در افگندی تا ماهی دیگر.

تا روزگار برآمد از قضا درزی بمرد. مردی بطلب درزی آمد و خبر مرگ درزی نداشت. در دوکانش بسته دید. همسایه را پرسید که: این درزی کجاست که حاضر نیست؟ همسایه گفت: (( درزی نیز در کوزه افتاد )).

 

سام در ‫۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۳۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴:

ما رُخ ز شُکر افروخته ، با موج و بحر آموخته / زان سان که ماهی را بُوَد دریا و طوفان ، جان فزا

ما عاشقانی هستیم که بر هر بلا مرحبا می گوییم و در برابر ابتلائات روزگار شُکر می گزاریم و چهرۀ روح خود را با سپاسگزاری در برابر حضرت معشوق درخشان و باصفا می گردانیم ، و شناگری می دانیم و با امواج سهمگین ابتلائات نیز خو گرفته ایم ، درست همچون ماهی که با دریا و طوفان و امواج تند و تیز ، جان بیشتری می گیرد و با نشاط تر می شود .

آموخته = آشنا و مأنوس ، خوگر .

شُکر = در لغت به معنی کشف و اظهار سپاس است و در اصطلاح به معنی اظهار نعمت منعم به دل و زبان است .

مولانا در دفتر سوم مثنوی ، بیت 2882 فرماید :

شُکرِ آن نعمت که تان آزاد کرد / نعمتِ حق را بباید یاد کرد

و در دفتر اوّل مثنوی ، ابیات 2292 و 2293 فرماید :

شکر می گوید خدا را فاخته / بر درخت و برگِ شب ناساخته

حمد می گوید خدا را عندلیب / که اعتمادِ رزق بر توست ای مُجیب

 

سام در ‫۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۳۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴:

گر سیل ، عالَم پُر شود ، هر موج چون اُشتر شود / مُرغانِ آبی را چه غم ؟ تا غم خورد مُرغِ هوا

اگر سیل سختی ها و فتنه ها همۀ جهان را فرا بگیرد و امواجی عظیم همچون شتران آسیمه سر برانگیزد ، مرغان آبی یعنی عارفان عاشق هیچ اندوهی به دل راه نمی دهند . بلکه مرغان خاکی و هوایی ، یعنی اشخاص فاقد معنا باید غم بخورند که فن شناگری نمی دانند .

مرغان آبی و مرغ هوا = مرغ آبی ، نماد عارفان عاشق است که به خوشی های ظاهری دنیا نمی سپارند و زیر برق شمشیر ابتلائات رقص کنان می روند . و مرغان هوایی ، نماد آدمیان عادی است که دل به ظواهر دنیا می سپارند .

وقتی که سیلاب همه جا را فرا گرفته ، مرغ آبی هیچ غمی ندارد چرا که با موج و سیلاب بالیده و پروریده شده است . ولی پرندگانی که از آب می گریزند باید نگران سرنوشت خود باشند . چرا که سرانجام باید از هوا به زمین فرود آیند و دانه ای برچینند و به لانه ای بروند .

 

سام در ‫۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۳۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴:

ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا ؟

ای عاشقان ، ای عاشقان حقیقی ، امروز ما و شما هستیم که در غرقابۀ تند و گرداب مهیب هستی گرفتار آمده ایم . و اینک باید معلوم شود که از میان ما چه کسی با فن شنا آشنایی دارد ؟ [ غرقابه = آبِ ژرف که آدمی را غرق کند ، آب چال های دریایی که شخص را ناگهان به کام خود درکشد / آشنا = شناگری ، شنا ]

این غزل ترسیمی است از تنهایی های انسان در تلاطم امواج هستیِ بیکران . انسان با منجنیق جبر به اقیانوس خروشان زندگی پرتاب شده است و فقط دانستن فن شناگری ، او را از این هنگامۀ غریب رهایی می بخشد . بشر در سیلاب ابتلائات و فراز و فرودها محاصره شده است و تنها سفینۀ روح های نرم و انعطاف پذیر روشن بینان است که امواج گرفتاری ها و ناملایمات را می شکافد و پیش می رود . حضرت علی (ع) می فرماید : « ای مردم ، خیزاب های فتنه ها را با کشتی های نجات بشکافید » ( نهج البلاغه فیض الاسلام ، خطبه 5 ) .

 

۱
۲