غزل شمارهٔ ۲۴۳۹
از نالهٔ دل ما تا کی رمیده رفتن
زین دردمند حرفی باید شنیده رفتن
بی نشئه زندگانی چندان نمک ندارد
حیف ست از این خرابات می ناکشیده رفتن
آهنگ بینشانی زین گلستان ضرور است
راه فنا چو شبنم باید به دیده رفتن
جرأتگر طلب نیست بی دست و پایی ما
دارد به سعی قاتل خون چکیده رفتن
چون شعلهای که آخر پامال داغ گردد
در زیر پا نشستیم از سر کشیده رفتن
زین باغ محمل ما بر دوش ناامیدیست
بر آمدن نبندد رنگ پریده رفتن
از وحشت نفسها کو فرصت تأمل
چون صبح باید از خویش دامن نچیده رفتن
بر خلق بیبصیرت تا چند عرض جوهر
باید ز شهر کوران چون نور دیده رفتن
همدوش آرزوها دل میرود نفس نیست
در رنگ ریشه دارد تخم دمیده رفتن
قطع نفس نمودیم جولان مدعا کو
در خواب هم نبیند پای بریده رفتن
رفتار سایه هرگز واماندگی ندارد
در منزل است پرواز از آرمیده رفتن
قد دو تای پیریست ابروی این اشارت
کز تنگنای هستی باید خمیده رفتن
بال فشاندهٔ آه بیگرد حسرتی نیست
با عالمی ز خود برد ما را جریده رفتن
تعجیل طفل خویان مشق خطاست بیدل
لغزش به پیش دارد اشک از دویده رفتن
با دو بار کلیک بر روی هر واژه میتوانید معنای آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
شمارهگذاری ابیات | وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب) | شعرهای مشابه (وزن و قافیه) | منبع اولیه: بیدل نشر نگاه | ارسال به فیسبوک
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
برای معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است اینجا کلیک کنید.
حاشیهها
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. برای نوشتن حاشیه اینجا کلیک کنید.
حمید زارعیِ مرودشت نوشته:
_
بنده، جرأت کرده و در کانالم شرح این غزل را با سواد ناقص و آشناییِ مختصری که با حضرت بیدل دارم شروع کردهام. در همین راستا شرح ابیات را در حاشیه هم خواهم نوشت،_ اما پذیرای نقد دوستان خواهم بود. چرا که میدانم شرحِ یک جهان، از زبانِ یک ذرهی ناچیز، لبریز ایراد خواهد بود.
حمید زارعیِ مرودشت نوشته:
.
.
توضیحِ بیت بیتِ غزلی از بیدل
پیش از توضیح، باید عرض کنم که مرکزیتِ این غزل، حولِ مسئلهی زندگی و مرگ است، همانطور که بسیاری از غزلیات بیدل در همین زمینه است. اینکه چگونه زندگی کنیم و مرگ در کجای زندگیِ ما قرار دارد؟
بیتِ اول:
از نالهی دلِ ما تا کی رمیده رفتن؟
زین دردمند حرفی باید شنیده رفتن
بیت اول / مصرعِ اول: تا به کی میخواهی از نالههای دلِ من فرار کنی و به حرفهای من گوش ندهی؟
بیت اول / مصرعِ دوم:
باید پیش از رفتن، از منِ دردمند، حرفی را بشنوی و سپس بروی.
به نظرم مخاطبِ این بیت، ما (عامهی بشریت) استیم که در توهمِ پوچِ زندگی غرقیم و هرگز فرصت و فراغتمان را صرفِ تفکر و اندیشیدن نمیکنیم. به گونهای که حتا اگر شخصی بخواهد تمامِ تجاربش را هم رایگان در اختیارمان بگذارد، حوصلهی شنیدن نداریم و از او فرار میکنیم و به روزمرِگی میپردازیم.
بیتِ دوم:
بی نشئه زندگانی چندان نمک ندارد
حیف است از این خرابات مَی ناکشیده رفتن
نشئه = حالتِ سرخوشی و کیفوری که بعد از استعمالِ مخدر یا مشروب به انسان دست میدهد.
در بیت دوم میگوید زندگی به خودیِ خود، رنج و سختی است و اگر نشئهای نباشد که باعثِ شادکامیِ ما نشود، این زندگی لطفی نخواهد داشت. پس حیف است که از این جهان که همچون خرابات است و جای لذت بردن دارد، لذتی نبریم و بمیریم.
اینکه آیا منظورِ بیدل از نشئه و شراب، توأم با نگرشی عرفانی، نمادی، رمزیست یا نگرشی صرفا مادی دارد، بنده معتقدم که صد در صد بیدل در این غزل از نشئههای مادی سخن نمیگوید.
البته در این غزل، آن نشئهی عرفانیِ مطلق هم در کار نیست. پس منظورِ بیدل از نشئه چیست؟ به نظرِ من، در این غزل، نشئه و شراب، رمزِ لذاتِ غیر مادیئی همچون لذت از هنر و اندیشه و این دست مسائلِ معنویست. چرا که همانطور که شوپنهاور هم میگوید، لذتی که انسانهای اهلِ تفکر، از فلسفه و هنر میبرند، قابل مقایسه با هیچ لذت مادیئی نیست.
پس میتوان این بیت را اینگونه معنا کرد که:
زندگی که فینفسه خور و خواب و خشم و شهوت را به همراه دارد، کماکان لذتی را کم دارد و آن لذت، نشئهی اندیشه میباشد و حیف است که انسان در این زندگی، بدونِ توجه به مسائلِ عمیقِ فکری از جهان برود. چون در آن صورت، لذتِ زندگی را درک نکرده است.
بیت سوم:
آهنگِ بینشانی زین گلسِتان ضرور است
راهِ فنا چو شبنم باید به دیده رفتن
بیت سوم، زبانِ غلیظِ بیدل در به کارگیریِ استعاره و ایهام را داراست و میتوان گفت این غزل با بیت سوم است که استارت میخورد.
نشئهای که در بیت قبل از آن حرف زده بود را در این بیت توضیح میدهد.
منظور از «گلستان» جهان است و مافیها.
آهنگ یعنی عزم کردن، قصد کردن. «آهنگِ بینشانی» یعنی قصدِ محو شدن.
در اینجا لازم است پشتوانهی فکریِ بیدل را در رابطه با هیچ بودن بدانیم.
خیلی از افرادی که سراغ بیدل میآیند، انتظار دارند با معنای رایجِ کلمات، معنی و یعنیِ واقعیِ شعر بیدل را دریابند.
حال آنکه درکِ شعر بیدل، ناگزیر از شناختِ اندیشهی بیدل است.
بینشانی در اینجا به دومعناست:
یکی محو شدن و از بین رفتن و دیگری هیچ بودن و ادعای وجود نکردن.
این هیچ بودن، همان فناءِ فیالله است که در عرفان از آن بسیار گفتهاند.
در اندیشهی بیدل که گویا متاثر از ابن عربیست، فنا، همراه با حیرت است.
حیرت مرتبهایست که عارف، جلوهی معبود را در تمامِ عناصرِ جهان میبینَد و چنان محوِ تماشای جلوههای بیشمار از وحدتِ معبود میشود که خودِ او نیز احساسِ دوگانگیئی با طبیعت و جهان و معبود ندارد.
در اینجا بیدل این نوعِ نگرش را در شبنم هم میبیند.
شبنم یک قطرهی آب است که ظاهرش مانندِ چشمی باز و متحیر میباشد.
شبنم چنان محوِ تماشای خورشید میشود که به طورِ کامل تبخیر میشود بدون آنکه نشانی از او بر جای بمانَد.
«به دیده رفتن» در اینجا کنایه از بصیرت داشتن است.
پس معنای بیت اینگونه است که:
هیچ شدن و نیست شدن، در این جهان، کاری واجب است و حال که بنا به مرگ است، پس چه بهتر که راهِ هیچ شدن را مانندِ شبنم، با چشمِ باز و آگاهی رفت. چون جانی که چشمش به واقعیت باز شود، متعاقبا آگاه هم خواهد شد.
البته در خودِ اصطلاحِ «به دیده رفتن» یک ظرافتِ ادبی هم نهفته و آن ایهامیست که در این اصطلاح جا دارد.
وقتی کسی در مسیرِ خود شوق داشته باشد و مسیرش را با شعف برود، اصطلاحا میگویند با «سر راه میرود»، در اینجا «با چشم رفتن» هم میتواند همین معنا را متبادر کند و بیانگر این باشد که ما اگر آگاه باشیم، مرگ و مرگِ قبل از مرگ را از صمیم قلب دوست خواهیم داشت و با سر به استقبالش خواهیم رفت.
برای دیدن دیگر ابیاتِ این غزل که از این به بعد منتشر خواهد شد، هشتگِ #رفتن را در کانالِ برکهی کهن فعال کنید.
ـ @berkeye_kohan ـ