گنجور

 
عطار

مرتضی و آل او یک مظهرند

حیدر و اولاد از یک گوهرند

حبّ ایشان دار دایم در ضمیر

تا شوی روشن تر از مهر منیر

حبّ ایشان دار و راه شرع رو

تا کنی در مزرع ایمان درو

حبّ ایشان دار و از غم شادرو

جان و ایمان را بجانان کن گرو

جان جانان آنکه او را مصطفی

خود شفیع آورده است اندر دعا

جان جانان آنکه در دل نور از اوست

دیده و جان نبی مسرور ازوست

جان جانان آنکه با او هل اتی است

در بر او خلعتی از انّماست

جان جانان آنکه جبریل امین

سالها بوده است با او همنشین

جان جانان آنکه چون روح است او

در حقیقت کشتی نوح است او

جان جانان آنکه در دل دین ازوست

صبر و آرام دل مسکین ازوست

جان جانان کیست با جانم یقین

آنکه مهر اوست ایمانم یقین

جان جانان آنکه نام او علی است

هم بظاهر هم بباطن او ولی است

جان جانان آنکه او را قدرتست

هم یدالله است و عین رحمت است

جان جانان آنکه علم من از اوست

بلکه خود عطّار در معنی هم اوست

جان جانان مرتضی باشد مرا

چون بدانستی براه او درا

جان جانان کرده در جانم وطن

آید این دم بوی منصوری ز من

بود منصور آنکه سرّ را فاش کرد

نقش بود او خویش را نقّاش کرد

نقش این مظهر ندیده هیچکس

دم نگه دار و مزن با کس نفس

من چو جان خویش پنهان دارمش

در میان جان چو جانان دارمش

زانکه مقصودم ز معنی خود هم اوست

هست دریائی که این گوهر در اوست

من که عطّارم ز شک برخاستم

نخل معنی از یقین آراستم

اصل معنی را بگفتم من عیان

لیک از ارباب صورت شد نهان

هست این عالم پر از غوغا و شور

هر کسی دینی گرفته خود بزور

واندر آن دین می‌کند عقبی خراب

حاصل از دینش بود آخر عذاب

هر که در دنیای دون آلوده شد

او به کفگیر بلا پالوده شد

هر که او اسرار سبحانی شنفت

در حقیقت راه انسانی گرفت

هر که با او اهل معنی یار شد

عارف تحقیق چون عطّار شد

هر که اسرار ولی خواهد شنید

دل ز غیر او همی باید برید

آن یکی خانه است جای دو مکن

تیره دل از نقش غیر او مکن

هر که او را دل به صد جا بند شد

پیش او اسرار من کی پند شد

هر که او را دیدهٔ احول بود

در دو عالم کار او مهمل بود

هر کرا با مصطفی ایمان بود

حبّ شاهش در میان جان بود

هر کرا باشد محمّد پیشوا

او علی را داند آخر رهنما

هرکه را باشد علی خود رهنما

او رسیده خود بشهر هل اتی

هر کرا باشد کمال و دانشی

ایّها النّاسش بود خود پرسشی

هر کرا باشد بقرآن التجا

از درون او برآید انّما

هرکه را باشد بشه قبله درست

علم صورت را بکلّی او بشست

هر کرا گشته سعادت یار او

شهسوار دین بود سردار او

هر کرا گردد سعادت رهنمون

منزل او هست نیشابور و تون

هر کرا باشد سعادت همنشین

شد بسوی مشهد سلطان دین

اصلم از تون است و نیشابور جای

باشدم در مشهد سلطان سرای

گشته‌ام از خادمان درگهش

بلکه گردی هستم از خاک رهش

فخرها دارد ملک از خادمیش

حور جنّت یافت راه محرمیش

در ره کعبه کنی بر خود حرج

یک طوافش بهتر از هفتاد حج

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode