گنجور

 
فرخی یزدی

زندگانی گر مرا عمری هراسان کرد و رفت

مشکل ما را بمردن خوب آسان کرد و رفت

جغد غم هم در دل ناشاد ما ساکن نشد

آمد و این بوم را یکباره ویران کرد و رفت

جانشین جم نشد اهریمن از جادوگری

چند روزی تکیه بر تخت سلیمان کرد و رفت

پیش مردم آشکارا چون مرا دیوانه ساخت

روی خود را آن پری از دیده پنهان کرد و رفت

وانکرد از کار دل چون عقده باد مشکبوی

گردشی در چین آن زلف پریشان کرد و رفت

پیش از این‌ها در مسلمانی خدایی داشتم

بت‌پرستم آن نگار نامسلمان کرد و رفت

با رمیدن‌های وحشی آمد آن رعنا غزال

فرخی را با غزل‌سازی غزل‌خوان کرد و رفت

 
sunny dark_mode