گنجور

 
نظیری نیشابوری

عشق عصیانست اگر مستور نیست

کشته جرم زبان مغفور نیست

عشق در صنعت تصرف می کند

در میان فرهاد جز مزدور نیست

آن که منصورست بر دارش کشند

این اناالحق گوی خود منصور نیست

برتر از عشق است حالم پایه ای

راه از من تا جنون پر دور نیست

حسنت از سر هوش بیرون می کند

بیش ازین گنجایش مقدور نیست

مایه صد ماه کنعانی به حسن

مصر در خوبی چنین معمور نیست

کی بشر استغفرالله گویمت

راست می گفتم ولی دستور نیست

دل فریبی های دشمن دیده ای

جان سپاری های ما منظور نیست

عشرت و عیش «نظیری » کوتهست

در سرای تنگدستان سور نیست

 
sunny dark_mode