گنجور

 
ملا احمد نراقی

اختیار ظلم و جهل اندر بشر

چونکه گردیدند جفت یکدگر

قابل تکلیف ربانی شدند

مورد فرمان سلطانی شدند

گر نباشد اختیار آید خطا

امر و نهی و وعده و زجر و عطا

کی کسی می گوید آتش را بسوز

یا به خورشیدی که عالم بر فروز

هم ظلوم آنست کز ره بر کنار

باشد و باشد رجوعش اقتدار

آنکه او پیوسته باشد خود بره

کردنش تکلیف ره باشد سفه

ور نباشد شان او رفتن ز راه

هست تکلیفش خطا بی اشتباه

هم جهول آنست کو جاهل بود

علم و عرفان را ولی قابل بود

هر که باشد عارف هر نیک و بد

از کجا محتاج فرمودن بود

ورنه دانستن بود از او امید

کی روا باشد به او وعد و وعید

مدح باشد هم ظلوم و هم جهول

در حق انسان نه ذم ای بوالفضول

یا امانت هست بار اختیار

که از آن گردیده انسان سوگوار

آسمان و کوهها زان رم گرفت

راست آدم ریش بن آدم گرفت

بد ظلوم و بد جهول و بد فضول

آمد و کرد این امانت را قبول

از ظلومی پا ز حد برتر نهاد

خویشتن را خواند سلطان کیقباد

از تجرد دید در خود انبساط

وز تعلق با دو عالم ارتباط

علم دید و میل دید و خشم دید

هوش دید و گوش دید و چشم دید

گفت پهلو زد که در پهلوی من

دور بادا چشم بد از روی من

 
sunny dark_mode