خورد چون طوطی فریب زاغ شوم
روز و شب شد هم نشین با فوج بوم
رفت از یادش نوای طوطیان
شد زبانش بسته زان نطق و بیان
از گل و از گلستان دلگیر شد
از نبات و قند و شکر سیر شد
کرد ایوان شهان را خیر یاد
شد درخت و باغ و بستانش زیاد
بال رنگارنگ او بر باد رفت
بال افشاندن ورا از یاد رفت
جا گرفت اندر خرابی تنگ و تار
بسترش گه خاک و گه خاشاک و خار
در خرابی بی پر افتاده به خاک
داده تن تنها و بی کس در هلاک
کنج تنهایی فتاده لوت و عور
دور او بگرفته هر سومار و مور
بال و پر بشکسته پیکر ناتوان
دیده ها بر کنده ببریده دهان
قصه ی این طوطی مسکین درست
سربسر احوال مرغ جان توست
آن جزیره این جهان بیوفاست
وندران آن پیر دانا عقل ماست
آن هواها فوج بومند اندر آن
در کمین بنشسته بهر مرغ جان
اهل دنیا دیو و اهریمن همه
همچو بومانند اندر دمدمه
ز اهل دنیا ای برادر الحذار
الحذار از این گروه دیوسار
تابکی با اهل دنیا در خصام
روز و شب از بهر دانگی از حرام
نی خبرداری ز مبدء نی معاد
نی کنی از روز مرگ خویش یاد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.