گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

صدرا روا مدار ز انعام خود مرا

مرحوم مانده دایم و آنرا بهانه هیچ

هر روز بامداد نهم رخ به درگهت

یک دل پر از امید وپس آنگه شبانه هیچ

چندین هزار تیر معانی ز شست طبع

کردم گشاد و نامداز آن بر نشانه هیچ

پنجاه سال خدمت این خانه کرده ام

و امروز نیست همره من جز فسانه هیچ

گر مستحقّ هیچ نیم من و آفتاب چرخ

پس نیست مستحّق عطا در زمانه هیچ

از طالعست این که من و آفتاب چرخ

مشهور عالمیم و براین آستانه هیچ

زانم همی دهی که ترا در خزانه نیست

یعنی کریم را نبود در خزانه هیچ

لایق بود ز نعمت تو هر که درجهان

اندر میان نعمت و من بر کرانه هیچ

بر منهج امید من از وعده های تو

دامیست بس شگرف و در آن دام دانه هیچ

در رستۀ قبول تو بازار من قویست

لیکن چه حاصلست چو نارم به خانه هیچ؟

شد چون دهان دلبر من وعده های تو

سرچشمۀ حیات و خود اندر میانه هیچ

 
sunny dark_mode