گنجور

 
جمال‌الدین عبدالرزاق

ای که در عشق صبر فرمائی

من ندارم سر شکیبائی

بی رخ آنکه جان بدو زنده ست

صبر را کی بود توانائی

لاله از شرم اوست سوخته دل

ماه از رشگ اوست سودائی

گفت با چشمش آفتاب که تیغ

من زنم یاتو، هان چه فرمائی

مه در آیینه فلک چو بدید

روی او گفت آه رسوائی

نخورم خار او که همچون گل

همه بد عهدی است و رعنائی

از تو حاصل چونیست جز غم دل

از تو دوری به ارچه زیبائی

چون محالست صحبت خورشید

ماه را نیست به ز تنهائی

 
sunny dark_mode