گنجور

 
میرزاده عشقی

مرحبا ای (کوهی) نیکو نهاد

لشخوران مردند، کوهی زنده باد

آفرین بر خامه حقگوی تو

مرحبا بر چشم و بر ابروی تو

این یکی می گفت هی با آن یکی

تازه گشته، کوهی ما عینکی

پای کوهی، لایق پوتین بود

کی سزای گیوه چرکین بود

از چه «کوهی » لات و «دشتی » پولدار

کوه بالاتر ز دشت است ای نگار!:

تو، یخه چرک، آن یکی بسته فکل

تو پیاده، او نشسته در هتل

من تو را آیم: دلیل ای با خدا!

تو برو: دعوی جمهوری نما!

لشخوران گفتند: پولت می دهیم

سر خط رد و قبولت می دهیم

دشمن خود هستی: ای خانه خراب!

از چه رو دادی، به آنها این جواب؟

جان من کم غصه، بهر ما بخور

شیخنا رو کربلا خرما بخور!

گر که می دادند آنها بر تو پول

داشتی گر عقل، می کردی قبول

پس به لشخورها، تو مهمان می شدی

هم وکیل شهر کرمان می شدی

داش کوهی! ای خدا مرگت دهد

ای درخت لخت! حق برگت دهد

تو سری خور تا که دیگت سر رود

حرف حق گو، تا که جانت در رود

هی ز آقای «مدرس » مدح کن

هی ز آقای «ستاره » قدح کن

از اقلیت بکن: توصیف ها

از وطن خواهان: بکن تعریف ها

هی به سمت «آشتیانی »ها برو

هی سراغ «بهبهانی »ها برو

هی بگو تو: «کازرونی » زنده باد

«حائری زاده » بگو پاینده باد

هی بگو تو: «کازرونی » زنده باد

باد پشتیبان آقای «زعیم »

از سفاهت تکیه بر ملت بکن

خویشتن را مایه ذلت بکن

پول و سور و عیش و نوش از دیگران

تو برای خویش، الرحمن بخوان

روز و شب، له له بزن از تشنگی

کنج غربت جان بده، از گشنگی!

 
sunny dark_mode