گنجور

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۱۰

 

ز من مگسل امروز توش مرا

نگه دار بیدار هوش مرا

فردوسی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۶

 

تلخ کرد از حدیث خویش طبیب

دوش لفظ شکرفروش مرا

از دو لب داد جهل خویش به من

وز دوزخ برد باز هوش مرا

زین پس از طلعت و مقالت او

[...]

سنایی
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۲

 

لطف تو چو کرد حلقه درگوش مرا

از راه کرم مکن فراموش مرا

یا پیش خودم همچو غلامان می دار

یا مکرمتی نمای و بفروش مرا

مجد همگر
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶

 

تا بود بار غمت بر دل بی‌هوش مرا

سوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرا

نگذرد یاد گل و سنبلم اندر خاطر

تا به خاطر بود آن زلف و بناگوش مرا

شربتی تلختر از زهر فراقت باید

[...]

سعدی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵

 

گرچه کردی تو به یک بار فراموش مرا

نرود یاد تو از خاطر مدهوش مرا

از خدا دولت وصلت به دعا می خواهم

تا کشی رغم بداندیش در آغوش مرا

زهر و تریاک و گل و خار به هم بنهادند

[...]

جهان ملک خاتون
 

رضی‌الدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳

 

آنچنان داده عشق جوش مرا

که ز سر رفته عقل و هوش مرا

عقل کلی شده فراموشم

بسکه مالیده عشق گوش مرا

نه چنانم ز مستی دوشین

[...]

رضی‌الدین آرتیمانی
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷

 

بانگ نی می برد ز هوش مرا

می دهد می ز راه گوش مرا

ناله نای تا حریم وصال

می برد بر کنار و دوش مرا

مادرم نای و من چو طفل رضیع

[...]

نظیری نیشابوری
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۷

 

مکن یارب گران در منتهای عمر گوشم را

سبک زین بار سنگین ساز با این ضعف دوشم را

گران کردن مروت نیست بار ناتوانان را

به فضل خویشتن تخفیف فرما ثقل گوشم را

چو من از عیب مردم دیده باریک بین بستم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۶

 

چون می کهنه چه شد گر نبود جوش مرا؟

شور صد بزم بود در لب خاموش مرا

می کشم تهمت سجاده تزویر از خلق

گرچه فرسوده شد از بار سبو دوش مرا

جوش بی تابی من چون دل دریا ذاتی است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۷

 

هوش نگذاشت به سر آن لب می نوش مرا

با چنان هوش ربایی چه کند هوش مرا؟

گر بدانی چه قدر تشنه دیدار توام

خواهی آمد عرق آلود به آغوش مرا

شور عشق و نمک حسن گلوسوزم من

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۳

 

نمی توان ز سخن ساختن خموش مرا

که چون صدف ز دهان است رزق گوش مرا

اگر چه صحبت من غم زداست همچو شراب

به روی تلخ، حریفان کنند نوش مرا

ز آفتاب بود روشناییم چون لعل

[...]

صائب تبریزی
 

طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۴۱

 

کو دم گرمی که سوزد پنبه گوش مرا

شور هشیاری چشاند مغز بیهوش مرا

یاد ایامی که در دولتسرای می فروش

افسری بود از سبوی می، سر دوش مرا

شب که با روی بهارافشان درآمد در بغل

[...]

طغرای مشهدی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۱۱

 

آن گل که ز نکهتش بشد هوش مرا

چون خواند به باغ وصل خود دوش مرا

از بس که به خدمت ایستادم پیشش

رفتار چو سرو شد فراموش مرا

قدسی مشهدی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲

 

نیست غیر از وصل آبی آتش جوش مرا

مرهمی جز دوست نبود زخم آغوش مرا

بر سرم سودای جانان، بسکه پا افشرده است

باده پرزور نتواند برد هوش مرا

شد ز خامی در سر کار هوس عهد شباب

[...]

واعظ قزوینی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲

 

خط رخسار تو شبها برد از هوش مرا

پر ز مهتاب شود هاله آغوش مرا

به تماشای تو هرگاه که بی خود گردم

نبض جنباند و فریاد کند گوش مرا

پرده چشم حجاب دل روشن نشود

[...]

سیدای نسفی
 

نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش اول » شمارهٔ ۱۳

 

تا زند سینه ز صهبای غمت جوش مرا

کی زبان میشود از ذکر تو خاموش مرا

پای تو سر همه آغوشم و پیوسته بود

دست با شاهد عشق تو در آغوش مرا

ساقی عشق سوی میکده با بربط و نی

[...]

نورعلیشاه
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

 

پند بیهوده مگو ناصح بیهوش مرا

آتشی هست که می‌آرد در جوش مرا

ضیمران رویدم از گلشن خاطر همه شب

در ضمیراست چه آنزلف بناگوش مرا

همه شب دست در آغوش رقیبان تا صبح

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۲

 

بی تو با غیر ندانی که چه شد دوش مرا

بود بر جای پری دیو در آغوش مرا

حسرت آن بر دوشم بدل افروخت شرر

سوخت چون شمع زسر تا بقدم دوش مرا

درد سر میکشم از عقل کجائی ساقی

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

هرکه را باشد نظر ترک قباپوش مرا

آفرین گوید تحمل کردن هوش مرا!

از خیال قامتش اکنون عصا می‌بایدم

بار سنگین فراقش کرده خم دوش مرا

از کدامین زمره‌ام یارب که در بزم وجود

[...]

طغرل احراری
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۵۷ - ترجمهٔ اشعار شاعر انگلیسی

 

سرود خوشت برد هوش مرا

زگوهر بیاکنده گوش مرا

ملک‌الشعرا بهار
 
 
sunny dark_mode