گنجور

جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۲۵ - در منقبت حضرت امیر علیه السلام

 

راز پنهان غنچه را کرد از لب اظهار گل

از در و دیوار گلشن می کند اسرار گل

صبحدم در ساحت گلشن به تحریک نسیم

هر طرف در گردش آرد ساغر سرشار گل

چون رگ گل می دود در برگ گل تار نگاه

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۲۷ - در منقبت حضرت امام جعفر صادق (ع)‏

 

ندیدم خویش را تا جلوهٔ حسن ترا دیدم

گشودم تا برویت دیده همچون شمع کاهیدم

هوا گیرد چو آهم نالهٔ زنجیر برخیزد

به یاد طره ای بر خویش شبها بسکه پیچیدم

به راه انتظار او فشار غم ز بس خوردم

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۲۹ - به خاک درگه او تا جبین آرزو سودم

 

به خاک درگه او تا جبین آرزو سودم

به گوناگون نتایج بارور شد نخل امیدم

شبی کز فکر رایش بود دل شمع تجلی زا

سحرگه چون دم از خورشید زد قهقه بخندیدم

خیال قهر او چون ترکتاز آورد بر خاطر

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۳۰ - در منقبت حضرت امام حسین (ع)‏

 

بود به نور ریاضت همیشه دل روشن

که از گداز تن است این چراغ را روغن

چنان زآتش عشقش گداختم که چو شمع

نماند غیر رگ و استخوان مرا ز بدن

توان شنید ز آهم شمیم رخسارت

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۳۱ - در نعت پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)‏

 

تا تواند شد نشان تیر آن ابرو کمان

حلقه های چشم آهو شد چو زهگیر استخوان

تا توانی خامشی کن پیشه در بزم وجود

فی المثل باشی چو ماهی گر ز سر تا پا زبان

سخت می ترسم دو دل گویند یکرنگان مرا

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۳۲ - تجدید مطلع

 

چون فتد سودای طوفش در سر روحانیان

مایه می بازد زمین از چرخ گرد کاروان

نیست غیر از گرد از جا رفتهٔ آن قافله

این که می گویند اهل روزگارش آسمان

بی وجودش حکم حق جاری نشد گویا که بود

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۳۳ - در منقبت امیرالمؤمنین علی ابن ابی طالب (ع)‏

 

شد زبانم مدح سنج سرور دنیا و دین

شافع محشر شه مردان امیرالمؤمنین

آنکه تا افروخت نور ذات او شمع شهود

از وجودش کرد بر خود آفرینش آفرین

آنکه شکل لابود تیغ دو سر را در کفش

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۳۴ - در منقبت حضرت امام موسی کاظم (ع)‏

 

گشودن می توانستی گره از کار اگر ناخن

نبودی لاله سانم عقده ای در زیر هر ناخن

الم از خود رسد محنت پرستان را که همچون گل

مرا پهلوی هر چاکی بروید در جگر ناخن

سر مویی گره از رشتهٔ تقدیر نگشاید

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۳۵ - تجدید مطلع

 

فشرده سایهٔ مژگان بر آن گلبرگ تر ناخن

چو آن موری که محکم کرده در تنگ شکر ناخن

به رنگ غنچه کز موج هوا در باغ بگشاید

دلم بگشود بر زخمش فلک زد هر قدر ناخن

دو بیدل را دراندازد بهم مژگانش از چشمک

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۳۶ - در منقبت حضرت پیامبرصلوات الله علیه

 

نوبهار دردم و داغت گل سودای من

صد چو مجنونند پی گم کردهٔ صحرای من

چاک شد دامان صحرا از خراش ناله ام

من کجا و درد هجر او کجا ای وای من

لالهٔ خونین دل دشت جنونم بی رخت

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۳۷ - تجدید مطلع

 

بسکه شد لبریز مهر مصطفی اعضای من

همچو گلبن غرق گل گردید سرتا پای من

ای بهارستان دین از سجدهٔ درگاه تست

هشت جنت داغدار رشک هفت اعضای من

یاد خاک مرقدت تا سجده گاه دل شده

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۳۸ - تجدید مطلع

 

ای فدای مرقد پاک تو سر تا پای من

یا علی مولای من مولای من مولای من

مظهر گل فاتح خیبر امیرالمؤمنین

بندگی قنبرش فخر من و آبای من

آب و رنگ زینت گلزار هستی تا شدند

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۳۹ - در منقبت حضرت امام رضا (ع)‏

 

نیافت سوز من از چرب نرمیت تسکین

فزاید آتش سودای شمع را تدهین

نهان به پردهٔ تمکین بود ترا شوخی

به رنگ معنی برجسته در کلام متین

چو داغ لالهٔ نشکفته ام ز کثرت غم

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۴۰ - تجدید مطلع

 

چو خاستی پی رفتن زجا، کدام زمین

که از سرشک دو چشمم نگشته آب نشین؟

به پیش هر که رود روی تازه ای دارد

کسی که نیست چو آیینه بر جبینش چین

وصال دختر رز جستن است دور از عقل

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۴۲ - در منقبت حضرت امام حسن مجتبی (ع)‏

 

به سینه ام نفس از جوش غم نیابد راه

چو لاله در دل خون گشته ام گره شد آه

سرشک من شده از خون دل قبا گلگون

ز پهلوی دگری گشته خودنما چون ماه

ز جوش اشک جگرگون به یاد لعل لبی

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۴۳ - در منقبت حضرت صادق (ع)‏

 

هر کس که چو شبنم شده حیران جمیلی

در رفتنش از خویش چه حاجت به دلیلی

تا هست بود بهره ور از آب رخ خویش

هر کس چو گهر کرد قناعت به قلیلی

در دوستی از درد توان فیض دوا برد

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۴۴ - در منقبت حضرت امام رضا (ع)‏

 

ای که رنگ جلوه در گلزار امکان ریختی

در خور طاقت به هر دل صاف عرفان ریختی

طاقت زهاد را از بوی می دادی به آب

بادهٔ دریا کشی در جام رندان ریختی

منعمان را ساختی سرمست صاف خوش دلی

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۴۵ - تجدید مطلع

 

ای که صاف مغفرت در جام عصیان ریختی

در فضای دل ز مهرت رنگ ایمان ریختی

بسکه پاشیدی در و یاقوت از دست کرم

آبروی قلزم و خون دل کان ریختی

زور بازوی ترا نازم که با گرز گران

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۴۶ - در منقبت حضرت امام حسن عسکری (ع)

 

زفیض گلشن دیدار و جوش حیرانی

نگه به دیده مرا یوسف است زندانی

خوش آن دمی که بریزد به جام حوصله ام

لبت ز پهلوی خط باده های ریحانی

در آرزوی هم آغوشیت پس از مردن

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » مناقب » شمارهٔ ۴۷ - در منقبت قایم آل محمد حضرت صاحب الزمان

 

تنگ عیشم دارد از بس دور چرخ چنبری

چون شمیم غنچه ام در دام بی بال و پری

همچو بوی گل قوی پروازم از پهلوی ضعف

هر نسیمی بال سعیم را نماید شهپری

خوب و زشت هر بد و نیکی برم روشن بود

[...]

جویای تبریزی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode