گنجور

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۱

 

دل هجران زده از سیر گلستان سیر است

دور از او موج هوابر سر ما شمشیر است

نزند ال و پرش در دم حیرت رنگم

این خزان جلوه، تذرو چمن تصویر است

نالهٔ العطش آمد ز نگاهش چون شمع

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲

 

آبی ز دانهٔ عنب ای دل چشیدنی است

غافل مشو که این سر پستان مکیدنی است

یک صبحدم چو پنجهٔ خورشید جلوه کن

پیراهن تحمل عاشق دریدنی است

از آبیاری مژه ام چون گل چراغ

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۳

 

ترا کاری بجز جور و جفا نیست

مرا هم شیوه ای غیر از وفا نیست

مکرر سیر باغ حسن کردیم

گلشن را رنگ و بویی از وفا نیست

گزیدم بسکه شبها از ندامت

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴

 

رخ نمودی و جهانی به تماشا برخاست

برقع افکندی و فریاد ز دلها برخاست

تخم اشکی که ز درد تو فشاندیم به خاک

نخل آهی شد و از سینهٔ صحرا برخاست

جز نکویی طمع از سلسلهٔ نیک مدار

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۵

 

خون خوردن اینقدر پی تحصیل مال چیست؟

دانسته ای که زندگیت را مآل چیست؟

بی بهره نیست هیچ کس از روشنی چو ماه

جز فیض عام حاصل کسب کمال چیست؟

بر روی خواب غفلت دلها زند گلاب

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۶

 

زدل جز عجز و زاری خوشنما نیست

به غیر از بیقراری خوشنما نیست

تو شهبازی به کار خویش می باش

ترحم از شکاری خوشنما نیست

زما پیش تو هنگام جدایی

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۷

 

با اشک تا ز دیده به رویم چکیده است

دل عندلیب گلشن رنگ پریده است

دور از خرام سرو تو ماتم سراست باغ

هر لاله بسملی است که در خون تپیده است

آن بیخودی که محرم بزم وصال اوست

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۸

 

دارد حیات، عالمی و جان پدید نیست

دنیا ز آدمی پر و انسان پدید نیست

در پردهٔ ظهور نهان است جلوه اش

از بسکه گشته است نمایان پدید نیست

در خط نهان شده است تو را آب و رنگ حسن

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۹

 

هر نالهٔ دل من آواز دلگشایی است

هر آه شعله سوزم مکتوب آشنایی است

هر داغ سینهٔ من مجنون خانه سوزی است

هر قطرهٔ سرشکم طفل برهنه پایی است

هر سبزه ای در این باغ آشفته ای است بی خود

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۰

 

نه همین رشک رخ و زلفش گل و سنبل گداخت

خاک پای باغ را تا ریشه های گل گداخت

از هوای گلستان صاف طراوت می چکد

یا ز شرم بوی زلفش نکهت سنبل گداخت؟

صد گلستان آرزو را آبیاری می کند

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۱

 

موسم جوش گل و نسترن است

لاله تریاکی سیر چمن است

شوخ چشم است ز بس نرگس باغ

غنچه در پردهٔ صد پیرهن است

سوسن از قشقهٔ زرین در باغ

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲

 

خط پشت لب میگون تو عنوان گل است

دهنت نقطهٔ بسم الله دیوان گل است

شده از یاد تو هر قطرهٔ خونم چمنی

موج خون جگرم جوش خیابان گل است

مزه از شور دلم رفت چو زخمش به شد

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۳

 

گر بخرامد، نسیم خلد برین است

چون بنشیند، بهشت روی زمین است

ناز تو رنگینی جمال تو افزود

شهپر طاووس حسن، چین جبین است

مست نگاهم، تبسمی مزه ام بس

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۴

 

از دور عشقباز ترا می توان شناخت

دوا نخست هر که ترا دید رنگ باخت

هرگز نمیرد آنکه پی جستجوی اوست

آب حیات شد چو در این ره نفس گداخت

شرمنده شد زهمسری بهتر از خودی

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۵

 

بی زبانی روز محشر عذرخواه ما بس است

خامشی در شرمساریها گواه ما بس است

ما تنگ ظرفان به یاد باده مستی می کنیم

در بهاران سایهٔ تا کی پناه ما بس است

گرد راه نیستی شو تا به مقصد پی بری

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶

 

آنکه میخانه ز انداز نگاهش طرح است

دیدهٔ چون نقش قدم بر سر راهش طرح است

ناز بر دیدهٔ خورشید پرستان دارد

حلقهٔ زلف که بر روی چو ماهش طرح است

می توان گشت به گرد سر او کز شوخی

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷

 

رفتن زخود به دشت جنون هادی من است

طومار آه محضر آزادی من است

از جوش درد منبع غم های عالمم

هر دل که در فغان شده فریادی من است

طرح مرا زمانه ز رنگ پریده ریخت

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۸

 

آرامم از خط تو رمیدن گرفته است

تا نکهت بهار دمیدن گرفته است

خون دلم ز پنجهٔ مژگان به راه او

دامان انتظار چکیدن گرفته است

صهبا به بزم تا نرسیده است نارس است

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹

 

راه عشق است اینکه در هر گام صد جا آتش است

گرم رفتاران این ره را ته پا آتش است

دیده ام آیینه دار صورت خوبی کیست؟

چون شرر تار نگاهم را گره با آتش است

از خرام یاد رخسار تو می سوزد دلم

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰

 

دارم سری که سرخوش صهبای بیخودیست

چشم تری که محو تماشای بیخودیست

در محشر شهادتیان نگاه او

دشت جنون و دامن صحرای بیخودیست

بی رنگ باش تا سبک از خویشتن روی

[...]

جویای تبریزی
 
 
۱
۷
۸
۹
۱۰
۱۱
۶۵
sunny dark_mode