گنجور

 
جویای تبریزی

آبی ز دانهٔ عنب ای دل چشیدنی است

غافل مشو که این سر پستان مکیدنی است

یک صبحدم چو پنجهٔ خورشید جلوه کن

پیراهن تحمل عاشق دریدنی است

از آبیاری مژه ام چون گل چراغ

بالیده است بسکه گل داغ چیدنی است

بگذر ز خواهش دل و محمود وقت باش

زلف ایاز طول املها بریدنی است

باشد هلاک یک شبه منظور خاص و عام

حسنی که ماه ماه کند جلوه دیدنی است

از پهلوی دل است تنم محشر بلا

این قطره خون ز پنجهٔ مژگان چکیدنی است

از ضعف قوتی طلب از عجز همتی

جویا کمان ناز نکویان کشیدنی است

 
sunny dark_mode