گنجور

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱

 

بزم عشق است و قدح کام نهنگ است اینجا

باده خونابه صراحی دل تنگ است اینجا

شیشهٔ دل ز نزاکت گرهی بر باد است

آمد و رفت نفس صدمهٔ سنگ است اینجا

چشم پرخون جگر جام می گلناری

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲

 

همچو گل تنها همین نبود صفا حسن ترا

صد ادا باشد نهان در هر ادا حسن ترا

بارها سنجیده ام با عارض خورشید و ماه

رتبهٔ دیگر بود نام خدا حسن ترا

چون نباشد لایقت غیر تو دیگر هدیه ای

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳

 

نگه بر چهره نتوان کرد آن ترک شرابی را

یکایک چون در آتش افکند کس مرغ آبی را

هلاک گردش چشمی که از هر جنبش مژگان

عمارت می کند در کشور دلها خرابی را

فریب حسن هندی خورده ام دل مرده چون باشم

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴

 

از عکس تو شد گرم طپش تا دل دریا

گوهر شده تبخال لب ساحل دریا

اشکم چو نهد قطره زنان روی سوی بحر

پنهان شود از شرم گهر در گل دریا

هر ذره ام آیینهٔ معشوق نمایی است

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵

 

چشم او آشیانهٔ دل ما

حلقهٔ زلف خانهٔ دل ما

اشک ما حلقه ایست سربسته

رازدار فسانهٔ دل ما

عشق آتش مزاج گل رویان

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶

 

به عرش عزتم جا داده است اقبال خواری‌ها

نماند ضایع آخر فیض ضایع روزگاری‌ها

چو با تیغ تضرع رو به سویم کرد دانستم

که تابد پنجهٔ خورشید را نیروی زاری‌ها

به نام خویشتن گیری برات لامکان سیری

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷

 

به نیروی محبت در کنار آرم میانش را

به زور ناتوانی می کشم آخر کمانش را

بساطی چیده رنگین چشم بد دور از نگاه او

بود هردم زخون تازه ای گرمی دکانش را

وطن مرغ دلم در گرم سیر عشق او دارد

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸

 

آهم گشود تا پر پرواز در هوا

شد رشک گلستان ارم سربسر هوا

تا شمع یاد روی تو افروخت در دلم

آهم عبیر بوی گل افشاند در هوا

جویا بگیر می زکف گلرخان که هست

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹

 

ز دست درد مجنون‌مشربان را در بیابان‌ها

به دامن می‌رسد مانند گل چاک گریبان‌ها

مبادا خار خواهش دامن دل را به چنگ آرد

در این گلشن به رنگ غنچه جمع آرید دامان‌ها

چرا شیرین نباشد گفتگوی شکرین لعلی

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰

 

آید صدای نالهٔ دل از نگاه ما

چون شاخ ارغوان بچکد خون ز آه ما

در دیده ای که محو تو شد جلوه گر شوی

باشد نقاب روی تو شرم نگاه ما

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱

 

مگر بگذشت دل آزرده ای با درد ازین صحرا

که همچون آه دردآلود خیزد گرد ازین صحرا

ز فیض خاک دردآلوده ام جویا عجب نبود

به جای گرد برخیزد اگر فریاد ازین صحرا

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲

 

اینقدر در کشتن من سخت استادن چرا

چون دل من جان من یک پهلو افتادن چرا

رحم بر خود کن که بیخود گشتی از یک دیدنش

این قدر آیینه را بی رحم رو دادن چرا

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳

 

قضا چون باعث ایجاد شد آب و گل ما را

ز خون چشم حسرت کرد تخمیر دل ما را

ز خود وارستگان وادی شوقیم تا نبود

چو بلبل تهمت مشت خسی هم منزل ما را

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴

 

می دهد طرز نگاهت یاد می نوشی مرا

یاد آغوشت کند گرم همآغوشی مرا

قطره ای در کام دل از جام درد او چکید

می برد تا منزل تحقیق بیهوشی مرا

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵

 

ترسم که خراشد تن نازک بدنم را

از نکهت گل جامه مکن سیم تنم را

چون موج که برهم خورد از وی کف دریا

در خاک درد دل ز طپیدن کفنم را

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶

 

سخت پر شد در غم عشقت تن محزون ما

می ترواد چون عرق از هر بن مو خون ما

آنکه بی امداد آتش سوخت داغ لاله را

روشنایی داد بی روغن چراغ لاله را

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷

 

ساخت هر کس از توکل تکیه گاه خویش را

از خس و خار خطر پرداخت راه خویش را

همچو داغ لاله ام در دل گره گردیده است

بسکه می دارم نهان در سینه آه خویش را

در قطار بی گناهانت شمردن می توان

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸

 

دارد همیشه عشق سخن ناتوان مرا

در تاب و تب چو شمع فکنده زبان مرا

در تنگنای جسم ز ضبط فغان شکافت

منقاروار هر قلم استخوان مرا

از خارخار ناوک مژگان او نماند

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹

 

از ترک آرزو بفزاید کمال ما

چون موج پرفشاندن دستی ست بال ما

عاشق فریب نیست بت خردسال ما

چون بار دل کشد صنم نونهال ما

از خویش رفتگان ره جستجوی دوست

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰

 

بی طلب آورد مستی دوش دلدار مرا

آن گل خودرو چه رنگین کرد گلزار مرا

در بهاران بسکه لبریز طراوت شد چمن

نکهت گل موج سیلاب ست دیوار مرا

گشته هر برگ گلی بر آتش دل دامنی

[...]

جویای تبریزی
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
۸
۶۵
sunny dark_mode