گنجور

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۱

 

همتم تا دست پر زور هوس پیچیده است

در دل تنگم حباب آسا نفس پیچیده است

می چکد خون نیاز عاشق از بال و پرت

ای کبوتر نامه را دست چه کس پیچیده است

از زمین تا آسمان آوازهٔ بیداد اوست

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۲

 

بسکه رنگین جلوه از لخت دل شیدای ماست

آه ما طاووس هند تیره بختیهای ماست

بر فراز عرش جوش بی نیازی می زنیم

آسمان درد ته مینای استغنای ماست

اول دیوانگی فکر شهنشاهی بود

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۳

 

دل و ستم ز کار افتاد از پرکاری چشمت

تنم لاغر چو مژگان است از بیماری چشمت

شدم آباد ویرانی چو منظور تو گردیدم

خرابی را عمارت می کند معماری چشمت

دل خون گشته ام را می کشد بر خار مژگانش

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۴

 

هر کس محروم از جوانی است

دردی کش صاف زندگانی است

از یاد تو با نسیم آهم

بویی ز بهار نوجوانی است

کس پی نبرد که قاتلم کیست

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۵

 

از گفتگو اشاره به دل آشناتر است

ابروی او ز چشم سیه خوش اداتر است

از شخص سایه می گذرد ابتدای روز

زلفش ز قد در اول خوبی رساتر است

قمری چو عندلیب گریان دریده نیست

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۶

 

شوخ و شنگی چون بت طناز من عالم نداشت

چون پریزاد من این غمخانه یک آدم نداشت

در گرانجانی زحق بیگانه پای کم نداشت

ورنه هرگز از کسی نخچیر مطلب رم نداشت

از ریاضت کرده ام بیماری دل را علاج

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۷

 

با بال شوق در چمن قدس طایر است

دل گر به راه بی خبریها مسافر است

دارد خطر ز موج نفس چون حباب جسم

در چار موجه کشتی تن از عناصر است

گشتم چو آینه همه جان از خیال دوست

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۸

 

دل که بزم عشقبازی را بسامان چیده است

شمع ها در هر طرف از داغ حرمان چیده است

می تواند باعث احیای عالم شد دلت

گر گل فیض سحر چون مهر تابان چیده است

غنچه هم عرض بساط دردمندی می دهد

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۹

 

بزم ارباب ریا را ساغری در کار نیست

زاهدان خشک را چشم تری در کار نیست

از گرانجانی است گر زاهد نشد محتاج می

تیغهٔ کهسار را روشنگری در کار نیست

هست چون بحر توکل سیرگه درویش را

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۰

 

در زنگ ابر هر قدر آیینه هواست

چشم و دل صراحی و پیمانه را صفاست

روشن ز شمع بزم بود اهل دید را

کاخر به چشم می رود آنکس که خودنماست

خواهی به مدعا رسی از مدعا گذر

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۱

 

شکست رنگ نگارم شد از شراب درست

که ناتمامی ماه است زآفتاب درست

به بزم باده پرستان منم که همچو حباب

سبوی خویش برون آورم ز آب درست

به رنگ و بوی جهان دل مده که گردیده است

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۲

 

یاد ایامی که جوش گل دلم را شاد داشت

با هزاران بود افغانی که صد فریاد داشت

مشق بیتابی رسانیدم ز فیض اضطراب

دل تپیدنها خواص سیلی استاد داشت

صورت او بسکه شب بر پرده های دل نگاشت

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۳

 

مهربانیهای پنهان را مزاج کاین ازوست

خنده مستانهٔ زخم دل خونین ازوست

چیده ام از بس گل نظاره زان گلزار حسن

پنچهٔ مژگان مرا تا چاک دل رنگین ازوست

درد او با روی دلها می کند مشتاطکی

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۴

 

بی او هجوم غم دل بی کینه را شکست

رنگم چنان شکست که آیینه را شکست

جانا بیا که صید تو ترسم رها شود

مرغ دل از تپش، قفس سینه را شکست

از ما چو یافت خلعت عریان تنی رواج

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۵

 

باغ خوش از سبزه و ز سنبل از آنهم خوشتر است

خوش بود رویت زخط و ز زلف پرخم خوشتر است

چون توان دید از رخش چیند گل نظاره غیر

حسن او در پرده گو من هم نبینم خوشتر است

از کتاب علم می نوشی سه حرفم ماند یاد

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۶

 

ذوق درویشی ام از عالم اسباب بس است

شمع کافوری من پرتو مهتاب بس است

ساقی از حدت طبعم نه ای آگاه هنوز

تیغم و نیست مرا حاجت می، آب بس است

گر به مطلب نرسم نیست ز دون همتی ام

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۷

 

خط آزادی است دل را خط مرغوب لبت

ظاهر از عنوان بود مضمون مکتوب لبت

برگ گل را شور لبخندت گریبان چاک کرد

شد قیامت در چمن بر پا ز آشوب لبت

دل ترا با ماست، سهل است ار ستایی غیر را

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۸

 

در حقیقت مقصد جسم و مراد دل یکی است

ره نوردان طریق عشق را منزل یکی است

مایه دار از توشهٔ عقبا نماید خلق را

رتبهٔ دست کریمان و کف سایل یکی است

هیچ از من تا رقیب بوالهوس نگذاشت فرق

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۹

 

هر کرا دل بی غبار کینه است

خشت دیوار تنش آیینه است

دل که پنهان در صفای سینه است

پیچ و تابش جوهر آیینه است

بادهٔ جامم گداز دل بود

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۰

 

حسن حیرت آفرینش جلوه پیرایی گرفت

تا نقاب از پردهٔ چشم تماشایی گرفت

بسته شد اشکم درون سینه چون در یتیم

بسکه از غربت دلم در کنج تنهایی گرفت

دیده واری توتیا برداشت از راهش نسیم

[...]

جویای تبریزی
 
 
۱
۹
۱۰
۱۱
۱۲
۱۳
۶۵
sunny dark_mode