گنجور

 
سعیدا

شد عمرها که از نظر افتاده خواب ما

رنگ پریده می شکند آب و تاب ما

پیچیده است حلقهٔ زلفش بر آن میان

گویا ز ماه بسته کمر آفتاب ما

آمد رقیب و باده کشید و خبر کشید

خوش توبه ها شکست ز بوی شراب ما

پیوسته سر دهد به هوای نگاه او

با بحر اتحاد ندارد حباب ما

حشر از میانه نامهٔ ما را برون فکند

شد جمع، خاطر از گنه بی حساب ما

ما عاشقیم هر که به تقلید دم زند

باشد گناه در پی امر صواب ما

آن شعله خو مزاج ندانم چه می کند

آتش فکنده در جگر دل کباب ما

از خط دور عارض و از حلقه های زلف

بر ماه بسته است کمر، آفتاب ما

کوتاه سیر، عمر سعیدا و راه دور

بیهوده نیست در پی جانان شتاب ما

 
sunny dark_mode