گنجور

 
صائب تبریزی

زبان شانه را از حرف زلفش کی توان بستن؟

پریشان گوی را نتوان ز غمازی زبان بستن

کسی تا چند ریزد خار در چشم تماشایی؟

خدا فرصت دهد، خواهیم نخل باغبان بستن

ز پرکاری نظر می پوشد از عشاق سودایی

دکان داری است در جوش خریداران دکان بستن

غنیمت می شمارم صحبت گل، نیستم بلبل

که عمرم بگذرد ایام گل در آشیان بستن

 
sunny dark_mode