گنجور

 
رهی معیری

با آن که همچون اشک غم بر خاک ره افتاده ام من

با آن که هر شب ناله ها چون مرغ شب سر داده ام من

در سر ندارم هوسی، چشمی ندارم به کسی، آزاده ام من

با آن که از بی حاصلی سر در گریبانم چو گل

شادم که از روشن دلی پاکیزه دامانم چو گل

خندان لب و خونین جگر مانند جام باده ام آزاده ام من

یا رب چون من افتاده ای کو؟

افتاده آزاده ای کو؟

تا رفته از جانم برون سودای هستی،

آسوده ام آسوده از غوغای هستی

گلبانگ مستی آفرین همچون رهی سر داده ام من

مرغ شب آهنگم ولی در دام غم افتاده ام من

خندان لب و خونین جگر مانند جام باده ام، آزاده ام من

 
sunny dark_mode