گنجور

 
سیدای نسفی

مه بود در کلبه ام چون در ته دامن چراغ

خانه من ز آتش گل می کند روشن چراغ

جوهر شمشیر او را کرد خون من علم

می رساند تیغ بر خورشید از روغن چراغ

پشت بام خانه اش سیلی زند مهتاب را

هر که چون فانوس دارد زیر پیراهن چراغ

تیره روزان می کنند از آه روشن خانه را

در بغل دارد بنفشه از گل سوسن چراغ

هر که دارد بر جگر چون لاله داغ آتشین

می تواند کرد روشن با لب دامن چراغ

آشنایی راست گیرد دست در افتادگی

رشته را نبود به غیر از دیده سوزن چراغ

لاله روشن می کند خاک شهیدان تو را

بر مزار کشتگان باشد سر بی تن چراغ

کی توان در پرده پنهان کرد حسن شوخ را

در اگر بندند بیرون گردد از روزن چراغ

سیدا از بس که با پروانه دارم الفتی

در نمی گیرد به هر غمخانه یی بی من چراغ

 
sunny dark_mode