گنجور

 
سیدای نسفی

مده چون بوالهوس در سینه جا عشق مجازی را

مکن با معصیت آلوده دامان نمازی را

به جای سبزه از خاک چمن بادام سر بر زد

به نرگس چشم شوخ او نمود این سحر سازی را

ز برق صبح صادق شمع خاکسترنشین گردد

به پیش پای خاری ها بود گردن فرازی را

کشد هر صبح در آغوش جان خورشید شبنم را

به خوبان می نماید شیوه عاشق نوازی را

فدای تیغ قاتل کرد حاتم جان شیرین را

شمارند از کرم اهل سخا دشمن نوازی را

میی امروز چون منصور بالا دست می خواهم

که گر افتم ز پا سازد سر من دار بازی را

به خون بوالهوس چندان که می خواهی توجه کن

که در روز جزا شاهد بود شمشیر غازی را

زر قلب است در دست سیه چشمان دل از صافی

نمی گیرند این سوداگران سیم گدازی را

ز دست انداز چشمش سیدا شد شهرها ویران

ز ترکان می‌توان آموخت رسم ترکتازی را

 
sunny dark_mode