گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
مولانا

این جا کسی‌ست پنهان دامان من گرفته

خود را سپس کشیده پیشان من گرفته

این جا کسی‌ست پنهان چون جان و خوش‌تر از جان

باغی به‌من نموده ایوان من گرفته

این جا کسی‌ست پنهان همچون خیال در دل

اما فروغ رویَش ارکان من گرفته

این جا کسی‌ست پنهان مانند قند در نی

شیرین شکرفروشی دکّان من گرفته

جادو و چشم‌بندی چشم کسش نبیند

سوداگری‌ست موزون میزان من گرفته

چون گُل‌شکر من و او در هم‌دگر سرشته

من خوی او گرفته او آنِ من گرفته

در چشم من نیاید خوبان جمله عالم

بنگر خیال خوبش مژگان من گرفته

من خسته گِرد عالم درمان ز کس ندیدم

تا درد عشق دیدم درمان من گرفته

تو نیز دل‌کبابی درمان ز درد یابی

گر گِرد درد گردی فرمان من گرفته

در بحر ناامیدی از خود طمع بریدی

زین بحر سر برآری مرجان من گرفته

بشکن طلسم صورت بگشای چشم سیرت

تا شرق و غرب بینی سلطان من گرفته

ساقیِ غیب بینی پیدا سلام کرده

پیمانه جام کرده پیمان من گرفته

من دامنش کشیده کای نوح روح‌دیده

از گریه عالمی بین طوفان من گرفته

تو تاج ما و آنگه سرهای ما شکسته

تو یار غار و آنگه یاران من گرفته

گوید ز گریه بگذر زان سوی گریه بنگر

عشاق روح گشته ریحان من گرفته

یاران دل‌شکسته بر صدر دل نشسته

مستان و می‌پرستان میدان من گرفته

همچو سگان تازی می‌کُن شکار خامش

نی چون سگان عوعو کهدان من گرفته

تبریز شمس دین را بر چرخ جان ببینی

اشراق نور رویش کیهان من گرفته

 
sunny dark_mode