گنجور

 
مشتاق اصفهانی

مژده ای دل که شب فرقت یار آخر شد

روز تاریک سرآمد شب تار آخر شد

یار از غیر برید الفت و با ما پیوست

بود ربطی که میان گل و خار آخر شد

از دم سرد خزان آنچه به گلشن می‌رفت

عاقبت از نفس گرم بهار آخر شد

صندل دردسرم شد می وصلش صد شکر

محنت مستی و اندوه خمار آخر شد

گشت آیینه‌صفت خاک چمن عکس‌پذیر

که ز صیقل‌گری ابر غبار آخر شد

می‌رسد آنچه به ما از ستم هجر گذشت

می‌کشد آنچه دل از فرقت یار آخر شد

از گل آن جور که بر بلبل مسکین می‌رفت

عاقبت از اثر ناله زار آخر شد

می‌کشد آن همه محنت که ز هجران مشتاق

یارش از مهر چو آمد به کنار آخر شد

 
sunny dark_mode