گنجور

 
خواجوی کرمانی

آن پنبه که دست از وهمی باید شست

از بهر کهن لحافکی کوته و چست

دی بر زدمش که سخن سستش دیدم

چون تکیه توان کرد بر آن کنده سست

 
sunny dark_mode