گنجور

 
خاقانی

باز از نوای دلبری، سازی دگرگون می‌زنی

دیر است تا در پرده‌ای، از پرده بیرون می‌زنی

تا مهره وامالیده‌ای، کژ باختن بگزیده‌ای

نقشی که در کف دیده‌ای، نه کم نه افزون می‌زنی

آه از دلِ پُرخونِ من، زین دردِ روزافزونِ من

هر شب برای خونِ من، رای شبیخون می‌زنی

خاقانی از چشم و زبان، شد پیشِ تو گوهرفشان

تو عمرِ او را هر زمان، کیسه به صابون می‌زنی

 
sunny dark_mode